گروه سیاسی: بحثهای مختلفی درباره لزوم شرکت در انتخابات ریاستجمهوری وجود دارد. به دلایلی که بارها توسط رسانهها به آن پرداخته شده، مشارکت انتخاباتی در کشورمان پایین آمده است. زمانی که ناامیدی انتخاباتی در جامعه وجود دارد، فعال کردن آرای مردم برای تغییر مسیر در شرایط کشور سختتر از همیشه میشود. بخشی از چهرههای سیاسی تلاش میکنند که مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کنند. محور صحبتهای آنان این است که فرق میکند چه کسی بر صندلی پاستور بنشیند و سکان کشور به دست بگیرد. برای بررسی این گزاره پرتکرار و تحلیل ابعاد اهمیت مشارکت در انتخابات فرارو با علی باقری، فعال سیاسی اصلاحطلب و مدیرکل سیاسی وزارت کشور در دوران سیدمحمد خاتمی به گفتگو پرداخته است:
این روزها گزاره «فرق میکند چه کسی در پاستور باشد» را میشنویم. واقعا فرق میکند چه کسی روی صندلی ریاستجمهوری بنشیند؟
با مقایسه وضعیت ادارهی کشور در ادواری افراد مختلف میتوانیم با این نتیجه برسیم که گزاره مذکور درست است. رئیس جمهور بهرغم این که به لحاظ قانونی نفر اول اجرایی کشور بوده و برخی اختیاراتش گرفته شده است، اما همچنان حوزههایی وجود دارد که سیاست گذاری و اجرا به طور مطلق در اختیار رئیسجمهور است یا میشود اینطور ادعا کرد که این فرد نقش عمدهای در سیاست گذاری و اجرا در این حوزهها دارد.
اگر در بحث مدیریتی نگاه کنیم، بحث آزادی بیان، آزادی تجمعات و آزادیهای اجتماعی که از مسیر نگاه سیاسی دولت و انتخاب استانداران میگذرد، در اختیار رئیسجمهور است. در حوزه اقتصاد، دولت و رئیسجمهور به عنوان تهیه کننده لایحه بودجه و اجرای آن، دارای اختیار هستند. انضباط مالی، پولپاشی و حامیپروری و مانند آنها تحت تاثیر این انتخاب است. در حوزه سیاست خارجی با وجود اینکه همگان میدانند و در سالهای اخیر تصریح هم شد که این حوزه از ناحیه مقامات عالی نظام و فراتر از دولت سیاست گذاری میشود، اما تصمیمسازیها در این حوزه، نمایندگی کشور در مجامع بین المللی و مذاکرات در اختیار دولت است.
آیا میتوانیم بگوییم تفاوتی میان سیاست خارجی خاتمی، احمدینژاد، روحانی و رئیسی وجود نداشته است؟ مرور سیاست خارجی در تمام دولتها نشان میدهد که در همه این ادوار، این حوزه ذیل سیاستهای کلی نظام و تعیین چارچوبها توسط رهبری انجام شده، اما در عین حال، تفاوتها نیز مشخص است. مثالهای مختلفی میتوانیم بیاوریم که نشان میدهد واقعاً فرق میکند چه کسی در پاستور باشد. این گزاره صرفاً یک شعار انتخاباتی نیست. فکر میکنم مردم اگر کمی دلخوریها و عصبیتها فاصله بگیرند، متوجه این تفاوت خواهند شد.
اجازه بدهید کمی صریحتر سوالم را از شما بپرسم. آنهایی که نمیخواهند در انتخابات شرکت کنند، دلایل خودشان را دارند. مشارکتکنندگان نیز برای خود دلایلی دارند. اگر قرار است واقعا فرد دیگری در پاستور بنشیند، گروه اول هستند که باید اقناع شوند. سوال بزرگ این گروه فارغ از هر اسمی که به آنها بدهیم، این است که آیا رای ما تفاوتی ایجاد میکند؟ فکر میکنم پاسخ این سوال خیلی مهم است.
معتقدم که اگر به تحولات و بهبودبخشیهایی طی سه دهه گذشته در کشور اتفاق افتاده، نگاه کنیم متوجه میشویم که عمدتاً ریشهاش در انتخابات بوده است. اگر از دوم خرداد به جلو بیاییم، آن مقاطع زمانی که سامانه مدیریت کشور بهتر کار میکرد و مطالبات مردم حتی به شکل نسبی، پاسخ بیشتری گرفت، پشت سرش یک انتخابات تعیینکننده و سرنوشتساز قرار داشت. مجموعه دولت اصلاحات و حتی ۴ سال اول دولت روحانی به شکل معنی داری متفاوت بوده است. تنها ادعایی که میتواند این حقیقت را به چالش بکشد، این است که بگوییم دولت خاتمی با احمدینژاد در عرصههای مختلف داخلی، خارجی و اقتصادی تفاوتی نداشت. مگر از صندوق رای چه میخواهیم؟
اگر تفاوتها را منصفانه نگاه کنیم، رویکرد صفر و صدی نداشته باشیم و انتظارمان این نباشد که از رهگذر یک انتخابات قرار است تمام مشکلات کشور مرتفع شود، به این نتیجه میرسیم که شرکت در انتخابات و تعیین سرنوشت دستاوردهای زیادی داشته است.
مثالی که بارها شنیدهاید و بارها قابلیت بازگو کردن دارد، وضعیت اقتصادی دولت سیدمحمدخاتمی است. دوست و دشمن گواهی میدهند که وضعیت اقتصادی کشور و زندگی شرافتمندانه مردم در دوران اصلاحات به نسبت از تمام دولتهای دیگر بالاتر بوده است. اینها همه دستاوردهای حضور در انتخابات است. بنابراین، معتقدم اگر گشایشی در کشور اتفاق افتاده، از رهگذر انتخابات و مشارکت انتخاباتی پربسامد بوده است.
فکر میکنید استدلال پشت سر تحریمیها چیست؟
اما طرف دیگر سوال شما، کسانی هستند که با انتخابات و صندوق رای قهر کردند. گمان نمیکنم یک استدلال قوی و پاسخی محکم وجود داشته باشد که عدم حضور در انتخابات چه دستاورد مثبتی را رقم زده است. اگر بخواهیم از زاویه نگاه تحریمیها صحبت کنیم، دو نکته کلیدی برای عدم شرکت در انتخابات دارند. اول این که مشارکت فراگیر یا تقویت مشارکت سیاسی باعث تقویت ساختارهایی خواهد شد که آنها با اساس یا با بخشی از آن اختلاف دارند. دوم این که کاهش مشارکت باعث اصلاح سیاستها خواهد شد.
توجه به این نکات به نگاه ما بستگی دارد. آیا احساس میکنیم که با مشروعیت زدایی از حاکمیت مستقر و پایین آوردن میزان مشارکت سیاسی نتیجه به سمت بهبود میرود؟ این استدلال برای براندازان مناسب است، یعنی کسانی که اساساً فکر میکنند راه نجات کشور به راه انداختن یک انقلاب است چرا که معتقدند نظام فعلی اصلاح پذیر نیست تنها در این منطقه فکری شما میتوانید عدم شرکت در انتخابات را به عنوان مشروعیتزدایی از نظام سیاسی موجود توجیه کنید.
چه راه جایگزینی برای این مساله وجود دارد؟
در پلن سیاستورزی اصلاحگر، مشروعیت زدایی از حاکمیت موجود هیچ نتیجهای نخواهد داشت. حاکمیتی که پایههای اقتدارش در جامعه ضعیف شود، این ضعف را از رهگذر اعمال زور و بستن تنفسگاههای اقشار مختلف مردم جبران خواهد کرد. استدلال دیگر هم میگوید مشروعیتزدایی به اصلاح سیاستها منجر میشود. بر اساس تجربه شخصی و تحلیل رفتار حاکمیت بعد از کاهش مشارکت در انتخابات اخیر عرض میکنم که حاکمیت سیاسی در کشور ما به خصوص برخی بخشهای آن با کاهش مشارکت قهری، متقاعد به تغییر سیاستها نخواهد شد. آنچه به نظر من میرسد این است که میشود با ایجاد زمینههای گفتگو، مفاهمه و ائتلافهای وسیع با ذینفعهای متعدد، شرایط را برای تغییر سیاستهایی که معتقد به نامطلوب بودن آنها هستیم، فراهم کنیم. در صورتی میتوانیم به گشایش امیدوار باشیم که حاکمیت با منتقدین روبرو شود و ببیند که اینها در چارچوب نظام سیاسی و قوانین موضوعه، سیاست ورزی میکنند و مبنای سیاست ورزی آنها شکل دهی به بازیهای برد برد بین حاکمیت و جامعه است.
معتقدم که حضور پزشکیان در انتخابات میتواند یک نقطه آغاز یک گشایش باشد. این گشایش را بیش از اینکه مبتنی و منتج از رفتارهای تحریمی و عدم مشارکت در انتخابات گذشته ارزیابی کنم، ناشی از شکل گیری نوعی از سیاست ورزی اصلاح جویانه به دنبال توافق و مفاهمه بود. تحریم انتخابات، دورههای گذشته هم رخ داده بود و نتیجه نتیجه گشایش آمیز و فضای باز سیاسی به دنبال نداشت.
بگذارید برگردیم به سوال اول و آن را طور دیگری مطرح کنیم. تصور کنید که یک سیاستمدار تندرو، منتخب این انتخابات باشد. ایران در این فرضیه، چه روزهایی را در پیش خواهد داشت؟
با توجه به این که انتخابات ما با انتخابات آمریکا همزمان شده و انتخاب یک رئیس جمهور تندرو در آمریکا وجود دارد، انتخاب یک شخصیت رادیکال در ایران را باعث بروز خسارت در حوزههای مختلف میدانم. مهمترین حوزهای که زیانهای قابل توجهی به کشور وارد خواهد کرد، حوزه روابط بینالملل و سیاست خارجی است. ما یک فرصت طلایی تقریبا شش ماهه تا شروع دوره بعدی ریاست جمهوری در آمریکا داریم. حل بعضی از مسائل مثل پرونده هستهای ایران و از آن مهمتر مساله غزه و فلسطین، میتواند دستاوردی برای طرف مقابل باشد که در این انتخابات به آن احتیاج دارد. به غیر از مساله هستهای که مربوط به ایران است، مساله فلسطین نیز مربوط به مصالحه با ایران است. با حضور یک شخصیت تندرو در پاستور این فرصت طلایی خواهد سوخت. اقتصاد کشور و معیشت مردم نیز با مساله سیاست خارجی در ارتباط است.
مساله بعدی، ورود به چندمین سال با تورم ۴۰ درصدی است. این مساله بنیه اقتصاد ملی و همینطور زیست خانواده و مردم را با تهدید جدی روبرو کرده است. شعارها و وعدههایی هم که در طول این سالها داده شد که میشود بدون حل منازعات سیاست خارجی و تحریم و صرفاً با تغییر مدیریت امکانپذیر است، باطل و به جامعه اثبات شد. کسانی که در دولت آقای روحانی، ۸۰ درصد مشکلات کشور را متوجه مدیریت میکردند و مدعی بودند تنها ۲۰ درصد مشکلات به تحریم برمیگردد، در ۳ سال گذشته مدیریت کشور را در اختیار داشتند.
مشکلات کشور نه تنها حل نشد، بلکه پیچیدهتر شد. بنابراین، فرد تندرویی که نخواهد توانست مشکلات سیاست خارجی را حل کند، مستقیم به زندگی روزمره مردم زیان وارد خواهد کرد. تجربه ثابت کرده است که دولتهای اصلاحگرا با تمام ایرادات و مشکلاتشان، از دولتهای مدعی انقلابیگری و اصولگرایی مثل احمدینژاد و رئیسی بهتر بودند. تفاوت سطح مدیریتها در این دولتها کاملاً مشخص است.
این روزها گزاره «فرق میکند چه کسی در پاستور باشد» را میشنویم. واقعا فرق میکند چه کسی روی صندلی ریاستجمهوری بنشیند؟
با مقایسه وضعیت ادارهی کشور در ادواری افراد مختلف میتوانیم با این نتیجه برسیم که گزاره مذکور درست است. رئیس جمهور بهرغم این که به لحاظ قانونی نفر اول اجرایی کشور بوده و برخی اختیاراتش گرفته شده است، اما همچنان حوزههایی وجود دارد که سیاست گذاری و اجرا به طور مطلق در اختیار رئیسجمهور است یا میشود اینطور ادعا کرد که این فرد نقش عمدهای در سیاست گذاری و اجرا در این حوزهها دارد.
اگر در بحث مدیریتی نگاه کنیم، بحث آزادی بیان، آزادی تجمعات و آزادیهای اجتماعی که از مسیر نگاه سیاسی دولت و انتخاب استانداران میگذرد، در اختیار رئیسجمهور است. در حوزه اقتصاد، دولت و رئیسجمهور به عنوان تهیه کننده لایحه بودجه و اجرای آن، دارای اختیار هستند. انضباط مالی، پولپاشی و حامیپروری و مانند آنها تحت تاثیر این انتخاب است. در حوزه سیاست خارجی با وجود اینکه همگان میدانند و در سالهای اخیر تصریح هم شد که این حوزه از ناحیه مقامات عالی نظام و فراتر از دولت سیاست گذاری میشود، اما تصمیمسازیها در این حوزه، نمایندگی کشور در مجامع بین المللی و مذاکرات در اختیار دولت است.
آیا میتوانیم بگوییم تفاوتی میان سیاست خارجی خاتمی، احمدینژاد، روحانی و رئیسی وجود نداشته است؟ مرور سیاست خارجی در تمام دولتها نشان میدهد که در همه این ادوار، این حوزه ذیل سیاستهای کلی نظام و تعیین چارچوبها توسط رهبری انجام شده، اما در عین حال، تفاوتها نیز مشخص است. مثالهای مختلفی میتوانیم بیاوریم که نشان میدهد واقعاً فرق میکند چه کسی در پاستور باشد. این گزاره صرفاً یک شعار انتخاباتی نیست. فکر میکنم مردم اگر کمی دلخوریها و عصبیتها فاصله بگیرند، متوجه این تفاوت خواهند شد.
اجازه بدهید کمی صریحتر سوالم را از شما بپرسم. آنهایی که نمیخواهند در انتخابات شرکت کنند، دلایل خودشان را دارند. مشارکتکنندگان نیز برای خود دلایلی دارند. اگر قرار است واقعا فرد دیگری در پاستور بنشیند، گروه اول هستند که باید اقناع شوند. سوال بزرگ این گروه فارغ از هر اسمی که به آنها بدهیم، این است که آیا رای ما تفاوتی ایجاد میکند؟ فکر میکنم پاسخ این سوال خیلی مهم است.
معتقدم که اگر به تحولات و بهبودبخشیهایی طی سه دهه گذشته در کشور اتفاق افتاده، نگاه کنیم متوجه میشویم که عمدتاً ریشهاش در انتخابات بوده است. اگر از دوم خرداد به جلو بیاییم، آن مقاطع زمانی که سامانه مدیریت کشور بهتر کار میکرد و مطالبات مردم حتی به شکل نسبی، پاسخ بیشتری گرفت، پشت سرش یک انتخابات تعیینکننده و سرنوشتساز قرار داشت. مجموعه دولت اصلاحات و حتی ۴ سال اول دولت روحانی به شکل معنی داری متفاوت بوده است. تنها ادعایی که میتواند این حقیقت را به چالش بکشد، این است که بگوییم دولت خاتمی با احمدینژاد در عرصههای مختلف داخلی، خارجی و اقتصادی تفاوتی نداشت. مگر از صندوق رای چه میخواهیم؟
اگر تفاوتها را منصفانه نگاه کنیم، رویکرد صفر و صدی نداشته باشیم و انتظارمان این نباشد که از رهگذر یک انتخابات قرار است تمام مشکلات کشور مرتفع شود، به این نتیجه میرسیم که شرکت در انتخابات و تعیین سرنوشت دستاوردهای زیادی داشته است.
مثالی که بارها شنیدهاید و بارها قابلیت بازگو کردن دارد، وضعیت اقتصادی دولت سیدمحمدخاتمی است. دوست و دشمن گواهی میدهند که وضعیت اقتصادی کشور و زندگی شرافتمندانه مردم در دوران اصلاحات به نسبت از تمام دولتهای دیگر بالاتر بوده است. اینها همه دستاوردهای حضور در انتخابات است. بنابراین، معتقدم اگر گشایشی در کشور اتفاق افتاده، از رهگذر انتخابات و مشارکت انتخاباتی پربسامد بوده است.
فکر میکنید استدلال پشت سر تحریمیها چیست؟
اما طرف دیگر سوال شما، کسانی هستند که با انتخابات و صندوق رای قهر کردند. گمان نمیکنم یک استدلال قوی و پاسخی محکم وجود داشته باشد که عدم حضور در انتخابات چه دستاورد مثبتی را رقم زده است. اگر بخواهیم از زاویه نگاه تحریمیها صحبت کنیم، دو نکته کلیدی برای عدم شرکت در انتخابات دارند. اول این که مشارکت فراگیر یا تقویت مشارکت سیاسی باعث تقویت ساختارهایی خواهد شد که آنها با اساس یا با بخشی از آن اختلاف دارند. دوم این که کاهش مشارکت باعث اصلاح سیاستها خواهد شد.
توجه به این نکات به نگاه ما بستگی دارد. آیا احساس میکنیم که با مشروعیت زدایی از حاکمیت مستقر و پایین آوردن میزان مشارکت سیاسی نتیجه به سمت بهبود میرود؟ این استدلال برای براندازان مناسب است، یعنی کسانی که اساساً فکر میکنند راه نجات کشور به راه انداختن یک انقلاب است چرا که معتقدند نظام فعلی اصلاح پذیر نیست تنها در این منطقه فکری شما میتوانید عدم شرکت در انتخابات را به عنوان مشروعیتزدایی از نظام سیاسی موجود توجیه کنید.
چه راه جایگزینی برای این مساله وجود دارد؟
در پلن سیاستورزی اصلاحگر، مشروعیت زدایی از حاکمیت موجود هیچ نتیجهای نخواهد داشت. حاکمیتی که پایههای اقتدارش در جامعه ضعیف شود، این ضعف را از رهگذر اعمال زور و بستن تنفسگاههای اقشار مختلف مردم جبران خواهد کرد. استدلال دیگر هم میگوید مشروعیتزدایی به اصلاح سیاستها منجر میشود. بر اساس تجربه شخصی و تحلیل رفتار حاکمیت بعد از کاهش مشارکت در انتخابات اخیر عرض میکنم که حاکمیت سیاسی در کشور ما به خصوص برخی بخشهای آن با کاهش مشارکت قهری، متقاعد به تغییر سیاستها نخواهد شد. آنچه به نظر من میرسد این است که میشود با ایجاد زمینههای گفتگو، مفاهمه و ائتلافهای وسیع با ذینفعهای متعدد، شرایط را برای تغییر سیاستهایی که معتقد به نامطلوب بودن آنها هستیم، فراهم کنیم. در صورتی میتوانیم به گشایش امیدوار باشیم که حاکمیت با منتقدین روبرو شود و ببیند که اینها در چارچوب نظام سیاسی و قوانین موضوعه، سیاست ورزی میکنند و مبنای سیاست ورزی آنها شکل دهی به بازیهای برد برد بین حاکمیت و جامعه است.
معتقدم که حضور پزشکیان در انتخابات میتواند یک نقطه آغاز یک گشایش باشد. این گشایش را بیش از اینکه مبتنی و منتج از رفتارهای تحریمی و عدم مشارکت در انتخابات گذشته ارزیابی کنم، ناشی از شکل گیری نوعی از سیاست ورزی اصلاح جویانه به دنبال توافق و مفاهمه بود. تحریم انتخابات، دورههای گذشته هم رخ داده بود و نتیجه نتیجه گشایش آمیز و فضای باز سیاسی به دنبال نداشت.
بگذارید برگردیم به سوال اول و آن را طور دیگری مطرح کنیم. تصور کنید که یک سیاستمدار تندرو، منتخب این انتخابات باشد. ایران در این فرضیه، چه روزهایی را در پیش خواهد داشت؟
با توجه به این که انتخابات ما با انتخابات آمریکا همزمان شده و انتخاب یک رئیس جمهور تندرو در آمریکا وجود دارد، انتخاب یک شخصیت رادیکال در ایران را باعث بروز خسارت در حوزههای مختلف میدانم. مهمترین حوزهای که زیانهای قابل توجهی به کشور وارد خواهد کرد، حوزه روابط بینالملل و سیاست خارجی است. ما یک فرصت طلایی تقریبا شش ماهه تا شروع دوره بعدی ریاست جمهوری در آمریکا داریم. حل بعضی از مسائل مثل پرونده هستهای ایران و از آن مهمتر مساله غزه و فلسطین، میتواند دستاوردی برای طرف مقابل باشد که در این انتخابات به آن احتیاج دارد. به غیر از مساله هستهای که مربوط به ایران است، مساله فلسطین نیز مربوط به مصالحه با ایران است. با حضور یک شخصیت تندرو در پاستور این فرصت طلایی خواهد سوخت. اقتصاد کشور و معیشت مردم نیز با مساله سیاست خارجی در ارتباط است.
مساله بعدی، ورود به چندمین سال با تورم ۴۰ درصدی است. این مساله بنیه اقتصاد ملی و همینطور زیست خانواده و مردم را با تهدید جدی روبرو کرده است. شعارها و وعدههایی هم که در طول این سالها داده شد که میشود بدون حل منازعات سیاست خارجی و تحریم و صرفاً با تغییر مدیریت امکانپذیر است، باطل و به جامعه اثبات شد. کسانی که در دولت آقای روحانی، ۸۰ درصد مشکلات کشور را متوجه مدیریت میکردند و مدعی بودند تنها ۲۰ درصد مشکلات به تحریم برمیگردد، در ۳ سال گذشته مدیریت کشور را در اختیار داشتند.
مشکلات کشور نه تنها حل نشد، بلکه پیچیدهتر شد. بنابراین، فرد تندرویی که نخواهد توانست مشکلات سیاست خارجی را حل کند، مستقیم به زندگی روزمره مردم زیان وارد خواهد کرد. تجربه ثابت کرده است که دولتهای اصلاحگرا با تمام ایرادات و مشکلاتشان، از دولتهای مدعی انقلابیگری و اصولگرایی مثل احمدینژاد و رئیسی بهتر بودند. تفاوت سطح مدیریتها در این دولتها کاملاً مشخص است.