گروه ورزشی: یک فوتبالیست تکرو، نابغه و سرشار از تناقض. دیگو مارادونا روز ۳۰اکتبر به دنیا آمد، مردی که بعید است بسیای از ما بتوانیم نظیرش را در زندگی ببینیم.
زندگی او سرشار از قلههایی است که کمتر کسی روی آن ایستاده، البته قبل از سقوطی مهیب به تاریکترین و عمیقترین نقطه دره ناامیدی. مردی که نتوانست خودش را با شمایل خداگونهای که از او ساخته شده بود، وفق دهد؛ هرچند که حالا به نظر میرسد اینها هم بخشی جدانشدنی از اسطوره مارادونا هستند.
برای این که بتوانید درست و حسابی دیگو مارادونا را بشناسید، ابتدا باید معمای آرژانتین را حل کنید: کشوری که به دیگوها نیاز دارد تا آن را مسیحگونه به سطحی برساند که فکر میکند سزاوارش است. برای شناختن مارادونا باید بدانید که او یک زندگی مملو از پارادوکس داشت، همراه با اشتباهاتی بزرگ و لحظههایی حماسی.
مارادونای واقعی کدام است؟دیگو پسری از زاغههای وییا فیوریتو در بوئنوس آیرس با استعدادی فوقالعاده که تبدیل به نماینده مردمش شد؟یا شاید دیگو مارادونا به عنوان خدا، افسانه، کینخواهی بزرگ و تجسم آرزوها و آرمانهای مردم و مهر تاکیدی بر این که آرژانتین بهترین کشور جهان است؟
شاید هم هر دو.سال ۱۹۶۸ فرانسیس کورنخو، مربی وابسته به تیمهای پایه باشگاه آرژنتونیوس جونیورز، مجبور شد به وییا فیوریتو سفر کند تا ببینند سن یک بچه با مدارک شناساییاش تطابق دارد یا نه. او پس از این که تمرین آن بچه را دید، گفت: “خیلی نحیف است، بعید به نظر میرسد ۸ ساله باشد.”
مادرش، دلما سالوادورا، با گواهی تولد دیگو که از بیمارستان اویتا صادر شده بود، سنش را تایید کرد. حالا به نظر میرسید که فرانسیس در دنیای فوتبال یک چاه نفت پیدا کرده است. او از میان زاغهها جواهری یافته بود. از مارس ۱۹۶۹ به بعد، پیروزیهای تیم تمامنشدنی به نظر میرسید؛ آنها به رکورد ۱۳۶ پیروزی پیاپی رسیدند.
در دوران بچگی دیگو پدرش، یا آنطور که بین رفقایش معروف بود چیتورو، قایقی میراند که احشام را از دهکدهای به دهکده دیگر میبرد و بعد هم مشغول کار در یک کارخانه مواد شیمیایی شد. کارخانه دور از خانه بود و او به ندرت میتوانست خانواده پرجمعیتش را ببیند.موفقیت پسرش، پنجمین بچه از هشت فرزند او، موجب شد نه تنها “پادشاه کباب” شود که دیگر نیازی هم به کار کردن نداشته باشد. دیگو در ۱۵ سالگی رئیس خانواده شده بود و از پدرش خواست که کنارش قرار بگیرد.
دیگو از همان سنین پایین یاد گرفت که توانایی رهبری یک گام طبیعی برای پیشرفت کردن است؛ به خصوص اگر در هالهای از احساسات هم پیچیده شود.
روبن فاورت، مانند بقیه اعضای تیم، به لطف مارادونا در روزهای میانی هفته در آرژانتین و خارج از این کشور در مسابقات دوستانه بازی میکرد. او میگوید: “آن موقع دوران تلویزیون رنگی بود و همه ما میخواستیم یکی به خانه ببریم، ولی پاداشهای ما را پرداخت نمیکردند. دیگو، که آن موقع ۱۸ ساله بود، پشت همه ما در آمد و به کانسولی (رئیس آرژنتینوس) گفت، اگر پول ما را ندهد، او دیگر بازی نمیکند.”پس از آن در انتقالی جنجالی و پیچیده به بوکا جونیورز رفت؛ انتقالی که بیشتر جنجال آن را خود مارادونا به وجود آورد؛ او در مراحل پایانی قرارداد، موضوع را (به اشتباه) به دوست خبرنگارش گفت.آن وقت بود که اولین انتقال تاریخ فوتبال که توسط رسانهها شکل گرفت، انجام شد؛ آن هم برای بازیکنی که به زحمت ۲۰ سال داشت. قرارداد شکلی سورئال به خود گرفت. انتقالی که در ابتدا به نظر میرسید به قیمت ۱۰ میلیون دلار، خیلی سرراست پیش برود، تبدیل شد به توافقی در آخرین لحظات، آنهم در ازای انتقال قرضی شش بازیکن بوکاجونیورز، مقداری پول نقد و یک چک برای ضمانت. وقتی پای مارادونا وسط باشد هیچ چیز ساده و سرراست پیش نمیرود.
بارسلونا مقصد بعدی بود؛ باشگاهی که نتوانست شاهد بهترین نمایش مارادونا باشد. او دو سال در آن باشگاه بود اما تقریبا نیمی از آن را به دلیل مصدومیت یا مریضی از دست داد.
پس از خطای وحشتناک آندونی گویگوچهآ، بازیکن اتلتیک بیلبائو، او مجبور شد قوزکش را جنجالی کند. مارادونا انتقامش را گذاشت برای فینال جام حذفی فوتبال اسپانیا. در مسابقهای که پیش چشم پادشاه اسپانیا برگزار شد، او نقش اول منفی در دعوایی تمام عیار بود و به دنبال آن پنج ماه از حضور در رقابتهای داخلی اسپانیا محروم شد. در سرنوشت مارادونا هرچیزی نوشته شده بود جز آرامش.مارادونا زمانی که بارسلونا را ترک کرد در آستانه ورشکستگی بود و از نظر مالی انتقال اجتنابناپذیر به نظر میرسید. ضمن این که او هرگز نتوانست خودش را با زندگی در کاتالونیا وفق دهد؛جایی که همیشه به عنوان بیگانه دیده میشد.
دو ماه بعد راهی ناپولی شد، جایی که بیشتر از همه لذت برد و تاوان داد. در میان تمام اینها، موقعیتی پیش آمد که او را به چیزی فراتر از یک فوتبالیست بزرگ تبدیل کرد. اوضاع چگونه پیش میرفت اگر آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک نمیتوانست با “دست خدا”، چهار سال پس از شکست در جنگ جزایر فالکند “انتقام” بگیرد؟آن مسابقه مارادونا را به چهرهای جاویدان پیش چشم کشورش تبدیل کرد.مارادونا که میگوید از هچ یک از کارهای گذشتهاش پشیمان نیست، همیشه میدانست که تا آخرین حد ممکن باید زندگی کرد. به همین دلیل هم او در ۶۰ سالگی صاحب تجربههایی بسیار بیشتر از سنش است و باید خودش را آدم خوششانس به شمار آورد که هنوز زنده است و بعد از این هم باید شکرگزار هر روز از زندگیاش باشد.
زندگی او سرشار از قلههایی است که کمتر کسی روی آن ایستاده، البته قبل از سقوطی مهیب به تاریکترین و عمیقترین نقطه دره ناامیدی. مردی که نتوانست خودش را با شمایل خداگونهای که از او ساخته شده بود، وفق دهد؛ هرچند که حالا به نظر میرسد اینها هم بخشی جدانشدنی از اسطوره مارادونا هستند.
برای این که بتوانید درست و حسابی دیگو مارادونا را بشناسید، ابتدا باید معمای آرژانتین را حل کنید: کشوری که به دیگوها نیاز دارد تا آن را مسیحگونه به سطحی برساند که فکر میکند سزاوارش است. برای شناختن مارادونا باید بدانید که او یک زندگی مملو از پارادوکس داشت، همراه با اشتباهاتی بزرگ و لحظههایی حماسی.
مارادونای واقعی کدام است؟دیگو پسری از زاغههای وییا فیوریتو در بوئنوس آیرس با استعدادی فوقالعاده که تبدیل به نماینده مردمش شد؟یا شاید دیگو مارادونا به عنوان خدا، افسانه، کینخواهی بزرگ و تجسم آرزوها و آرمانهای مردم و مهر تاکیدی بر این که آرژانتین بهترین کشور جهان است؟
شاید هم هر دو.سال ۱۹۶۸ فرانسیس کورنخو، مربی وابسته به تیمهای پایه باشگاه آرژنتونیوس جونیورز، مجبور شد به وییا فیوریتو سفر کند تا ببینند سن یک بچه با مدارک شناساییاش تطابق دارد یا نه. او پس از این که تمرین آن بچه را دید، گفت: “خیلی نحیف است، بعید به نظر میرسد ۸ ساله باشد.”
مادرش، دلما سالوادورا، با گواهی تولد دیگو که از بیمارستان اویتا صادر شده بود، سنش را تایید کرد. حالا به نظر میرسید که فرانسیس در دنیای فوتبال یک چاه نفت پیدا کرده است. او از میان زاغهها جواهری یافته بود. از مارس ۱۹۶۹ به بعد، پیروزیهای تیم تمامنشدنی به نظر میرسید؛ آنها به رکورد ۱۳۶ پیروزی پیاپی رسیدند.
در دوران بچگی دیگو پدرش، یا آنطور که بین رفقایش معروف بود چیتورو، قایقی میراند که احشام را از دهکدهای به دهکده دیگر میبرد و بعد هم مشغول کار در یک کارخانه مواد شیمیایی شد. کارخانه دور از خانه بود و او به ندرت میتوانست خانواده پرجمعیتش را ببیند.موفقیت پسرش، پنجمین بچه از هشت فرزند او، موجب شد نه تنها “پادشاه کباب” شود که دیگر نیازی هم به کار کردن نداشته باشد. دیگو در ۱۵ سالگی رئیس خانواده شده بود و از پدرش خواست که کنارش قرار بگیرد.
دیگو از همان سنین پایین یاد گرفت که توانایی رهبری یک گام طبیعی برای پیشرفت کردن است؛ به خصوص اگر در هالهای از احساسات هم پیچیده شود.
روبن فاورت، مانند بقیه اعضای تیم، به لطف مارادونا در روزهای میانی هفته در آرژانتین و خارج از این کشور در مسابقات دوستانه بازی میکرد. او میگوید: “آن موقع دوران تلویزیون رنگی بود و همه ما میخواستیم یکی به خانه ببریم، ولی پاداشهای ما را پرداخت نمیکردند. دیگو، که آن موقع ۱۸ ساله بود، پشت همه ما در آمد و به کانسولی (رئیس آرژنتینوس) گفت، اگر پول ما را ندهد، او دیگر بازی نمیکند.”پس از آن در انتقالی جنجالی و پیچیده به بوکا جونیورز رفت؛ انتقالی که بیشتر جنجال آن را خود مارادونا به وجود آورد؛ او در مراحل پایانی قرارداد، موضوع را (به اشتباه) به دوست خبرنگارش گفت.آن وقت بود که اولین انتقال تاریخ فوتبال که توسط رسانهها شکل گرفت، انجام شد؛ آن هم برای بازیکنی که به زحمت ۲۰ سال داشت. قرارداد شکلی سورئال به خود گرفت. انتقالی که در ابتدا به نظر میرسید به قیمت ۱۰ میلیون دلار، خیلی سرراست پیش برود، تبدیل شد به توافقی در آخرین لحظات، آنهم در ازای انتقال قرضی شش بازیکن بوکاجونیورز، مقداری پول نقد و یک چک برای ضمانت. وقتی پای مارادونا وسط باشد هیچ چیز ساده و سرراست پیش نمیرود.
بارسلونا مقصد بعدی بود؛ باشگاهی که نتوانست شاهد بهترین نمایش مارادونا باشد. او دو سال در آن باشگاه بود اما تقریبا نیمی از آن را به دلیل مصدومیت یا مریضی از دست داد.
پس از خطای وحشتناک آندونی گویگوچهآ، بازیکن اتلتیک بیلبائو، او مجبور شد قوزکش را جنجالی کند. مارادونا انتقامش را گذاشت برای فینال جام حذفی فوتبال اسپانیا. در مسابقهای که پیش چشم پادشاه اسپانیا برگزار شد، او نقش اول منفی در دعوایی تمام عیار بود و به دنبال آن پنج ماه از حضور در رقابتهای داخلی اسپانیا محروم شد. در سرنوشت مارادونا هرچیزی نوشته شده بود جز آرامش.مارادونا زمانی که بارسلونا را ترک کرد در آستانه ورشکستگی بود و از نظر مالی انتقال اجتنابناپذیر به نظر میرسید. ضمن این که او هرگز نتوانست خودش را با زندگی در کاتالونیا وفق دهد؛جایی که همیشه به عنوان بیگانه دیده میشد.
دو ماه بعد راهی ناپولی شد، جایی که بیشتر از همه لذت برد و تاوان داد. در میان تمام اینها، موقعیتی پیش آمد که او را به چیزی فراتر از یک فوتبالیست بزرگ تبدیل کرد. اوضاع چگونه پیش میرفت اگر آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک نمیتوانست با “دست خدا”، چهار سال پس از شکست در جنگ جزایر فالکند “انتقام” بگیرد؟آن مسابقه مارادونا را به چهرهای جاویدان پیش چشم کشورش تبدیل کرد.مارادونا که میگوید از هچ یک از کارهای گذشتهاش پشیمان نیست، همیشه میدانست که تا آخرین حد ممکن باید زندگی کرد. به همین دلیل هم او در ۶۰ سالگی صاحب تجربههایی بسیار بیشتر از سنش است و باید خودش را آدم خوششانس به شمار آورد که هنوز زنده است و بعد از این هم باید شکرگزار هر روز از زندگیاش باشد.