دومین روز از همایش «کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹؛ زمینهها و پیامدها» امروز دوشنبه ۴ اسفندماه با سخنرانی علی اکبر رنجبر کرمانی، علی احمدیخواه، جواد عربانی و یعقوب توکلی در پژوهشکده تاریخ معاصر به کار خود پایان داد. در ادامه خلاصهای از بخش سوم سخنرانیها به شرح ذیل آمده است:
سخنران چهارم: علی اکبر رنجبر کرمانی، محقق و پژوهشگر تاریخ
رنجبر کرمانی: از آنجا که در مباحث گذشته، بحث امنیت مطرح شد، باید گفت که اسناد آمریکایی نشان میدهد که امنیت مورد ادعای پهلوی، در آن زمان هم وجود نداشت. در واقع هر انقلابی به همراه خود ناامنی را هم دارد و حتی انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ هم با آن رهبری واحد و پشتیبانی مردم ناامنی داشت و حتی در اطراف تهران هم ناامنی ایجاد شده بود. بهگونهای ناامنی در دوران مشروطه و جنگ جهانی اول هم وجود داشت که توسط دولتهای مرکزی در حال جمع شدن بود. اما ناامنی که [در دوره رضاشاه] به عشایر نسبت داده شد به کلی دروغ بود. این کار موجب سیاستهای ضدعشایری و گریز از مرکز شدن عشایر در این دوره شد. بعضی از روشنفکران منصف هم به این موضوع اقرار کردند و افرادی مانند «افشار» به صراحت اعلام کردند که گریز از مرکز کردن عشایر در دورههای بعد، نتایج سیاستهای غلط دوران رضاخان است. درواقع این تنها رضا شاه بود که به جای مرکزیت واقعی، یک مرکزیت قلابی ایجاد کرده بود.
بدین ترتیب آنچه که در مورد دستاوردهای رضاشاه هم مطرح میشود همواره محل سوال بوده و مواردی نظیر دانشگاه و عدلیه و راهآهن و … همه به ضرر ایران بوده و دانشگاه[تهران] هم صرفا تجمیع مدارس عالی بود که از قبل در ایران وجود داشت. حتی این مدارس به نوعی تا قبل از انقلاب هم در ایران حضور داشته و دانشجو و فارغالتحصیل داشته است.
اولین گزارش در این زمینه مربوط به سفارت آمریکاست. بنابر این گزارش از ساعت ۲ بامداد نیروهای قزاق وارد تهران شدند و در ساعت ۱۰ صبح دیپلماتهای مقیم تهران این گزارش را ارسال کردهاند. درواقع بریتانیا منکر هرگونه دخالت است اما کاملا روشن است که شواهد به نفع آنهاست و نیروی انگلستان قوای قزاق را حمایت میکند که در قزوین مستقر بوده است. «سیدضیاءالدین طباطبایی» که تحت حمایت بریتانیاست، رهبری این کودتا را بر عهده دارد و لذا مردم ایران مطمئن میشوند که این قضایا توطئه انگلستان است.
بعد از ۱۰۰ سال گفته شده که ما همه جا را گشتیم و هیچ ادعایی در مورد انگلیسی بودن کودتا ندیدیم که این ادعا[با توجه به شواهد یاد شده] درست نیست.
انقلاب اسلامی جایگزین پهلوی است و عدهای به دنبال تطهیر پهلوی هستند که کار ناشایستی است. اوضاع فعلی مشکلات دارد اما اگر بیاییم و بگوییم رضاشاه چنین و چنان بود و از این طریق به تطهیر رضاشاه بپردازند، درست نیست. درواقع میتوان گفت علت عمده نوستالژیهای نامربوط که در ذهن مردم ایران جای گرفته نیز ناشی از همین حرکتهای نامربوط است. در ایران و در هر دورهای عدهای افسوس دوره قبل را میخورند و ایران همیشه دچار یک افسوس گذشته است.
اسناد آمریکایی ۴ روز بعد از کودتا گزارش دادهاند که توده مردم در این کودتا به خشم آمدهاند و مدعی هستند که این کودتا انگلیسی است و نیروی نظامی انگلیس در قزوین حامی آن بوده است. دو ماه بعد هم گزارش مفصل سفارت آمریکا نشان میدهد که خود نیروهای قزاق معترفند که پیش از ورود به پایتخت نفری ۵ دلار دریافت کردهاند که این مبلغ تحت فرمان کلنل «اسمایس» انگلیسی در اختیار آنها قرار داده شده است. این افسر انگلیسی مدتی در قزوین متصدی امور اطلاعاتی بوده و مکرراً به تهران سفر کرده و در این سفرها بخش عمده زمان خود را با سید ضیا طباطبایی میگذرانده است. در نهایت هم مشخص شده که پول پخش شده در بین قزاقها از طریق بانک شاهنشاهی و توسط سید ضیا به دست کلنل اسمایس رسیده است. پرواضح است که بدون تبانی چنین کودتایی امکانپذیر نبود.
در سند دیگری که توسط دولت بریتانیا در سال ۱۹۲۵ منتشر شده، از تهران مخابره شده که «والاس موییر» اینگونه گزارش داده که به سختی میشد باور کرد که کودتا بدون هماهنگی انگلیس صورت گرفته باشد. فرمانداری نظامی تهران دستور داده بودند که هیچ یک از نیروها در شب کودتا از مقر خود خارج نشوند. این وقایع موجب شد تا مردم رضاخان را یکی از عوامل بریتانیا معرفی کنند. حتی در زمان خلع رضاخان هم تلگرافی منتشر شده که حکایت از خوشحالی مردم و بریتانیایی بودن کودتا دارد.
اما سند اصلی هم مربوط به «ژنرال دیکسون» از فرماندهان انگلیسی شرق ایران بود که خدمات زیادی داشته و در زمان قرارداد ۱۹۱۹، مسول سر و سامان دادن به نیروهای نظامی ایران بوده است. در این گزارش آمده است که اسمایس یکی از نیروهای انگلیس است که بعد از سرو سامان دادن نیروی قزاق کودتا کرد. هرچند وزیرمختار انگلستان در ایران یک روز بعد عنوان میکند که هیچ اطلاعی از کودتا نداشته است، اما بعداً در یک نامه به صراحت از کودتا حمایت میکند. مقامات بریتانیا هم در ایران بعدا به این نتیجه رسیدهاند که دیکسون جاسوس آمریکاست. خود ژنرال دیکسون نیز بعدها اقرار کرده که اسمایس خودش اقرار داشته که او نیروهایی را برای کودتا سامان داده است. دیکسون در خاطرات خود گفته وقتی به انگلستان رسیدم در وزارت خارجه انگلیس برخورد بدی با وی شده و این برخورد به این دلیل بوده که وزارت امور خارجه طرفدار اجرای قرارداد ۱۹۱۹ بوده و نه کودتا اما این وزارت هم بعد از کودتا آن را پذیرفته است.
در رابطه با حمایت انگلستان از کودتا ۱۲۹۹ چند نکته از اهمیت برخوردارند. اول این که نیروهای قزاق از قزوین به تهران آمده بودند. بنابراین چگونه این حرکت توانسته بود تا بدون جلب توجه نیروهای انگلستان از قزوین خارج شوند؟ حتی پوتین قزاقها هم از انبار نیروهای انگلیسی تامین شده بود، بنابراین بیاطلاعی نیروهای انگلستان از انجام این کودتا بسیار غیرمنطقی به نظر میرسد. این اسناد و اظهارات همگی نشان میدهند که دولت انگلستان در پس این کودتا بوده است.
سخنران پنجم:علی احمدیخواه، محقق و پژوهشگر تاریخ
علی احمدیخواه: من سخنان خود را با نقد بخشی از کتاب «رضاشاه» نوشته «سیروس غنی» آغاز میکنم که در پیشگفتار این کتاب چند ادعای نامانوس وجود دارد. این کتاب راجع به توسعه در دوره پهلوی اول است که در ادعای نخست رضاشاه را عامل انگلستان ندانسته، او را مدافع منافع بریتانیا نمیداند و حتی انگلستان از روی کارآمدن رضاشاه هم خبر نداشته است. اطلاعات این کتاب در مورد رضاشاه هم سطحی است و جالب اینجاست که این اسناد و مدارک از اسنادی است که توسط «کرزن» و «نورمن» به دست آمده و منابع داخلی در آن نقشی ندارند.
در اسنادی دیگر از قول «یحیی دولتآبادی» نقل شده که، رضاشاه خودش گفته که انگلیسیها من را روی کار آوردند ولی نمیدانند با چه کسی طرف هستند و در جایی دیگر به نقل از مصدق عنوان شده که رضاشاه برای خوشایند انگلیسیها راهآهن شمال به جنوب را کشیده است. «چرچیل» هم به صراحت عنوان کرده بود که ما خودمان او را آوردیم و خودمان هم او را بردیم.
«حسین مکی» از دیگر افرادی که من بدان استناد میکنم در جایی گفته که رضاشاه مارک MADE IN ENGLAND داشته است. در سایر اسنادی که به دست آمده هم نشان داده شده که رضاشاه عامل انگلستان است و در خاطرات «اردشیر ریپورتر» عنوان شده که من از جانب نایبالسلطنه بریتانیا در هندوستان مامور شدم تا فردی را برای حاکمیت ایران انتخاب نمایم. من هم رضاخان را پیدا کرده و او را تعلیم دادم. در منطقه «پیربازار» گیلان اولین بار او را ملاقات کرده و متوجه شدم که او عامل نجات ایران است. بعد از این که او را علیه روحانیون به عنوان عاملان عدم پیشرفت ایران تحریک کرده و آموزش دادم، نهایتا وی را به ژنرال «آیرون ساید» معرفی نمودم. آیرون ساید هم به صراحت اعلام کرده بود که کودتا کار او بوده و حتی انگلیس هم بیانیه داده که در کودتا نقش داشته است.
سخنران ششم: جواد عربانی، محقق و پژوهشگر تاریخ
جوادعربانی: عدلیه نوین به مثابه تثبیت کننده قدرت رضاخان در ایران به شمار میرود که حکومت مطلقه او را تثبیت کرده است. در بحث عدلیه نوین دو بحث از بازخوانی منابع و خاطراتی که نوشته شده قابل برداشت است. نخست پژوهشگرانی هستند که در حوزه دفاع از سلطنت پهلوی نوشته و عدلیه را «برگ زرین» این دوره میدانند و دوم محققانی که ناکارآمدی و انفعال عدلیه را در این دوره بررسی کرده و معتقدند که دیکتاتوری رضاشاه باعث ناکارآمدی عدلیه نوین شده است.
در اینجا باید گفت که اگر عدلیه برگ زرین است پس چرا بعد از شهریور ۲۰با انبوهی از شکایات روبرو هستیم و بیشترین عریضهها مربوط به زمینخواری و قتلهاست؟ هرچند بعد از شهریور ۲۰ دادگاهی تشکیل شد ولی فایده نداشت. گروه دوم هم بر این نکته تاکید دارند که که چرا عدلیه نوین با توجه به ساختاری که «علیاکبر داور» ایجاد کرده ناکارآمد است؟
اساساً این عدلیه ساختار ناکارآمد عامدانه دارد که استقلال هم ندارد. درواقع این ساختار به نوعی زنجیرهای است که به مثابه ارتش و نهادهای بوروکراتیک سعی دارند تا حکومت مطلقه را تحکیم کند نه این که احقاقی از حق مردم داشته باشد. اما برای این موضوع ادلههایی هم وجود دارد که برای درک آن باید به معمار این ساختار یعنی «علیاکبر داور» مراجعه کرد. داور در ابتدا یک روزنامه به نام «مرد آزاد» در اوایل دهه ۱۳۰۰ دارد که پیرامون نگاه او به بحث «توسعه» است. او صراحتا اعلام میکند که باید کسی را تربیت کرد که نسل «هوچیها» را برداشته و «راهآهن» را برای ایران ایجاد کند. داور میگوید گروهی در ایران هستند که مانع توسعه هستند. به عقیده وی باید این افراد را ابتدا به زندان افکند و بعد از این که این حاکم زیرساختهای لازم را در ایران ایجاد کرد آنها را از زندان خارج کرد تا بتوانند نتیجه اقدامات حاکم را ببینند.
موضوع دیگر درباره عملکرد داور در عدلیه نوین راجع به تهدید ساختار عدلیه نوین است که دقیقاً قانون اساسی مشروطه را مورد بی اعتنایی قرار میدهد. اصل ۲۸ قانون مشروطه به تفکیک قوا تاکید دارد اما داور آن را کنار گذاشته و استقلال آن را زیر سوال میبرد. وقتی استقلال قوه قضائیه کنار میرود راه برای تحکیم دیکتاتوری باز میشود. نکته بعدی تدوین قوانین قضایی است. او سعی میکند تا از مجلس اختیارات تام گرفته و دست مجلس را از قانونگذاری کوتاه میکند.
نکته بعدی هم تفسیری است که از متمم قانونی اساسی میشود که به نوعی استقلال قضات را زیر سوال میبرد. بر اساس این کار [داور] تغییر و استخدام قضات را زیر نظر خودش دارد. در این دوره قضات سعی میکنند بسیار محتاطانه عمل کرده و پروندههایی که یک طرف آن دربار هستند، قاضی در آن اختیاری ندارد. بدین ترتیب قضات درستکار از این نوع سیستم قضایی طرد میشوند. بعد از آن داور از این هم فراتر رفته وکلای دادگستری را تهدید کرده و زیر سوال میبرد. وی صراحتا به محاکم بخشنامه میزند که اگر وکلایی خارج از ضوابط کاری انجام دهند، بلافاصله ممنوعالکار شده و به محاکم نظامی فرستاده خواهند شد. به همین علت وکلا هم به شدت محتاطانه عمل میکردند. به عنوان مثال وکلا در مورد پروندههای زمینخواری رضاشاه، اصلا روی خوش نشان نمیدادند و در مواردی که میتوانسته به راحتی به سرانجام مطلوب برسد، خود داور ورود کرده و روند پرونده را عوض میکرده است. این روند حتی در دورههای بعدی هم حاکم بوده و در دوره ریاست «متیندفتری» بر مسند عدلیه هم شرایطی را میبینیم که «نظمیه» حاکم مطلق بر عدلیه است و به جای اینکه عامل عدلیه باشد، حاکم عدلیه شده است.
سخنران هفتم: یعقوب توکلی استاد دانشگاه
یعقوب توکلی: به نظر من بحثهای متفاوتی در رابطه با تاریخ و تاریخ نگاری مطرح است چرا که غالب مورخان عمدتاً یا از حوزه علمیه آمدهاند یا علوم سیاسی. لذا لازم است تا به این بحث توجه کنیم که جامعه ما طی ۵۰ سال حکومت پهلوی با این واقعیت روبرو شد که رضاخان مظهر طاغوت است و اتفاق نظری در این زمینه وجود دارد.
این که چرا الان جامعه ایران به این سمت و سو رفته که با عباراتی نظیر «رضاخان روحت شاد» مواجه هستیم؟ حضور افرادی نظیر آقای «محقق داماد» است که بارها عنوان کردهاند که عدلیه پهلوی بسیار مستقلتر از عدلیه کنونی بوده است. در رابطه با این مسئله باید اذعان داشت که برخی اتفاقات رخ داد و برخی کارها انجام نشد. اولین مسئله در بعد از انقلاب این بود که ما به فکر تاریخنگاری انقلاب نبودیم و اصلا تاریخ نگار نداشتیم. در صورتیکه پهلوی بسیار به این مهم توجه داشته و تلاش میکرد تا تصویر تاریخی ایران را «بهشتگونه» نشان دهند، ضمن این که تاریخ نگاری هم تحت نظارت دربار بود.
جریان تاریخنگاری روشنفکری حاضر که انقلاب بدان توجه نداشت، هنوز هم بدین منوال است. درواقع خروجی تاریخنگاری دانشگاهی تبدیل به معلم آموزش و پرورش میشود. این معلمان وارد مدارس شدند که تحت تاثیر همان تاریخ قبل از انقلاب بود و هر چه برای تاریخ نگاری انقلاب تلاش شد در مدارس خنثی میشد. باید گفت که طی ۳۰ سال تمام مجلات رشد آموزش و پرورش حتی یک مقاله راجع به نقد پهلوی وجود ندارد.
زمانی که آموزش و پرورش رها شده است نمیتوان کاری کرد. بنابراین اساتیدی که با منظر گرایش به پهلوی تحصیل کردهاند این اطلاعات را به معلمان، و آنها هم به دانشآموزان منتقل میکنند. در نتیجه چنین چیزی است که گرایش به «کوروش و تاریخ باستان» هم وجود دارد. تقریبا تا اوایل دهه هشتاد کسی از ما چیزی نخواسته بود و عمده افراد هم داوطلبانه به تاریخنگاری مشغول بودند. در دهه ۶۰ و هفتاد هم تاریخ نویسی با گرایش به رویکردهای مورد نظر پهلوی نوشته میشد. به عنوان مثال تنها در یک نمونه، ۱۶۰ مصاحبه با «حبیبالله لاجوردی» توسط دانشگاه هاروارد صورت گرفت که تمام این مصاحبه به نفع رژیم پهلوی بود.
از طرف دیگر کسانی بودند که مطالعات تاریخی داشته و وارد تاریخنگاری داستانی شده بودند. در اینجا با نسل گستردهای روبرو هستیم که تاریخ داستانی را به تحریر درآوردند. افرادی مانند بهنود با چنین تاریخ نگاری تنها رژیم پهلوی را تلطیف کردند. مثلاً در مورد «اشرف پهلوی» نهایتاً نوشته شد که او یک بیمار بوده است. این طیف از ادبیات آسان بود و سند هم نمیخواست با طیف گستردهای از خوانندهها روبرو بود. مثلا کتاب «دخترم فرح» حتی نویسندهاش مشخص نیست ولی اکثر خانمهای خانهدار آن را مطالعه کردند. در این دوره «انفتاح» تاریخی بزرگی در بعد از انقلاب رخ داد و حتی خاطرات مصدق و مدرس در دهه ۶۰ و ۸۰ منتشر شد. درواقع مخالفان فکری حاکمیت فعلی در همین دوره آثار خود را نوشتند.
متاسفانه نظام در حوزه آموزش و پژوهش به اندازه کافی توجه نکرده است. منابع عمده فیلمهای تلویزیونی نیز از منابع قبل از انقلاب است. در حوزه فیلمنامه مورخان حوزه انقلاب مورد مشورت نیستند. چرا نظام آنچه را که شناسنامه اوست و میتواند ذهنیت تاریخی را تغییر دهد، کاری نمیکند. این واقعیتی است و جنگ نرم همگی به تدریج در حال وقوع بود که به یک سیل سهمگین تبدیل شد. در جامعه نوستالژیک که مردم تاریخ خود را فراموش میکنند الان هم بحث این است که این آثار متعدد با همه کم لطفیها و … باید مورد تاکید قرار بگیرد.
این اتفاقات ناشی از کم کاری ماست که حجم پایینی از تاریخ را داریم. انقلاب هزینه زیادی بابت مهندسان بیکاری میدهد که در موسسات تاریخی مشغول به کار هستند در حالی که. هیچگاه از ما مورخان کار مهمی در حوزه تاریخ نگاری خواسته نشد. بنابراین سیاست تطهیر از تاریخ پهلوی تنها مختص شبکههای خارجی نیست و سیاست اهمال در داخل بسیار بدتر است.