فردا ظهر برای بار سوم راهی خط شدیم . همه بچه ها فکر می کردن برای پدافندی میریم خط . ولی ما که پشت بی سیم بودیم فهمیدیم قراره عملیات بشه . انقدر فوری گردان رو خواسته بودن که فرصت توجیه عملیات برای نیروها نبود . با سرعت به نزدیکیهای خط رسیدیم. و از انتها پیاده شدیم . بقیه راه رو تا نقطه رهایی باید پیاده می رفتیم . شلیک گهگاه خمپاره ها به تدریج افزوده می شد . به ستون یک و با فاصله و به سرعت تو جاده خاکی به سمت جلو می رفتیم . کنار جاده جنازه های عراقی ها ریخته بود . که بعضا با لباس زیر بودند. و نشون می داد در عملیات شب گذشته غافلگیر شده بودند . به نقطه رهایی که رسیدیم گروهانها از هم جدا شدند . و در یک توجیه کوتاه همه متوجه شدند که وارد عملیات میشیم . اونجا فیاضی رو دیدم که سایش پای مصنوعیش باعث زخم و خونریزی پاش شده بود . فرماندهی گردان بهش گفته بود همونجا پیش اونا بمونه . ولی با اشک و التماس میخواست جلوتر بیاد . بهش گفتم اینجا هم خط مقدم و درگیریه . خود فرمانده گردان اینجاست . پیششون بمون . بالاجبار ازش جدا شدیم و پشت خاکریز تو سنگر فرماندهی موند. از اونجا به بعد دسته ها نیز تقسیم شدند و نسبت به ماموریتشون توجیه شدند . یک بار برای اولین و آخرین بار در مدت حضورم در جبهه وبر خلاف همیشه وسط روز روشن مجبور به عملیات شدیم. عملیات شب گذشته به تمام اهدافش نرسیده بود و ناتموم مونده بود . اگر عملیات انجام نمی شد پاتک عراق باعث عقب نشینی نیروها و باز پس دادن همه مناطق آزاد شده می شد.قرار بود کار بوسیله گردان ما تموم بشه و باقی مونده ارتفاعات مشرف به شهر مهران ( قلعه اویزان معروف به قلاویزان ) رو آزاد کنیم .هر دسته مأمور آزادسازی یکی ازتپه ماهورها شد(تپه ماهورها، تپه هایی بودند به نسبت کوتاه و به تعداد زیاد که در کنار هم قرار داشتند). به علت پیچ در پیچ بودن معابر داخل تپه ها و آتش دشمن که با تسلط از روی ارتفاع بچه ها را مورد هدف قرارمی داد در مدت زمان کوتاهی همراه دو کمکم و فرمانده گروهان از کل نیروها جدا شدیم و برای یافتن بچه ها به سرعت به سمت جلو حرکت کردیم. در میانه راه ناگهان پنج عراقی …
- درست جایی که مرگ رو در نزدیکیت دیدی…/خاطرات بی سیم چی
- آفتاب تیرماه در وسط بیابونی که هیچ سایه و سر پناهی نداشت… /خاطرات بی سیم چی
- تکیه دادم به خاکریز …/خاطرات بی سیم چی