امدادگران اورژانس تنها اسم کوچه و یک کلمه آبی را شنیده بودند و حدس زدند در خانه اعضای خانواده باید به رنگ آبی باشد و وقتی وارد این خانه شدند با پیکرهای بیهوش پدر و مادر و دو دختر روبهرو شدند.
ایران، یکی از دختران و مادرش در کنار گوشی تلفن روی زمین افتاده بودند که نشان میداد تماس گیرنده با اورژانس همان دختربچه ۱۱ ساله است.آیسان ۱۱ ساله در شب حادثه مثل همیشه در اتاقش مشغول درس خواندن بود، ساعت ۹ شب را نشان میداد که پدرش از سرکار به خانه بازگشت مادر آیسان و خواهرش سمیرا در اتاق و آشپزخانه مشغول کار بودند و بخاری با شعله بالا اتاق را گرم کرده بود.همه چیز عادی و هیچکس فکر نمیکرد اتفاق بدی در کمین آنان باشد. پدر آیسان به شوک گفت: من آن شب خیلی خسته بودم. هنوز کاملاً استراحت نکرده بودم که فشاری را روی سینهام احساس کردم. من چون مجروح جنگی هستم و هر از گاهی حالم بد میشود سمیرا دخترم را صدا زدم و از او خواستم به اورژانس زنگ بزند و از هوش رفتم.این مرد تبریزی که بقیه داستان را از شنیدههایش روایت میکند، افزود: سمیرا وقتی برای کمک نزدیک من میآید حس سرگیجه میکند و چون حدس میزند که شاید من دچار گازگرفتگی باشم به سمت حیاط میرود اما در میانههای راه او نیز از هوش میرود. بعد از او همسرم وارد میشود که از دیدن ما یکه خورده و بلافاصله شماره اورژانس را میگیرد اما او نیز پیش از هر حرفی به زمین میافتد و از هوش میرود.
آیسان تنها کسی بود که هنوز مسمومیت بر او غلبه نکرده بود. او که با صحنه از هوش رفتن خانواده روبهرو شده بود در هوای سنگین اتاق خود را بسختی به تلفن میرساند و گوشی را از دست مادرش بیرون میکشد. این دختر ۱۱ ساله به شوک گفت: «آن لحظه حس خفگی داشتم اما میخواستم خانوادهام را نجات دهم. به همین خاطر گوشی تلفن را گرفتم و اسم کوچهمان را گفتم و دیگر یادم نمیآید و از هوش رفتم. امدادگران گفتند من رنگ در خانه را هم گفتم اما اصلاً یادم نمیآید.»
با این تماس نجاتبخش امدادگران اورژانس خود را به آدرس گنگ و مبهم دختر دانشآموز میرسانند و این خانواده را از مرگ حتمی نجات داده و مصدومان را به اورژانس بیمارستان سینای تبریز منتقل میکنند.
با رسیدگی بموقع امدادگران و تماس حیاتبخش دختر ۱۱ ساله، هر ۴ عضو این خانواده تبریزی نجات یافتند و پس از رفع خطر از بیمارستان ترخیص شدند.