احمد مطلق|
«شنیدین کووید، واریانتهای جدیدی داده که پاندمی رو لوکال میکنه؟ من که قشنگ پانیک شدم، هرچی هم ایگنور میکنم، باز مخم ارور میده. چه روزای نایسی داشتیم وای، کول بودیم، نروس نبودیم، چیزی رو نرومون نبود، از کجا پیداش شد این کووید آخه، واقعاً دلم برا یه بلوبری تو درکه تنگ شده، یعنی پنیک پنیکم ها!»
یادم هست دهه هفتاد با فراگیر شدن دیگرباره انجمنهای ادبی و اوجگیری بحثهای مدرنیستی و پست مدرنیستی، اصطلاحاتی وارد نوشتهها و گفتگوها شده بود که آدم فکر میکرد شهر یکسره کافههای چپ رود سن است و آقایان و خانمها همین الان از محضر ازراپاند و همینگوی و رولان بارت و میشل فوکو بلند شدهاند:
«خیلی وضعیت ابزوردیه؛ نه معلومه سوبژکتیوه، نه معلومه ابژکتیوه، نه آکساسوارش درسته نه میشه هرمونتیکی نگاش کرد، اصلاً گروتسک هم نیست. هرچیزی یه اصولی داره، پلیفونیک که این طوری نمیشه. اصلاً پلیفنونیک و هموفونیک هیچی، همون منوفنویک باش، ولی در همون حد ملودرام رئال با یه کم نمک سوررئال، یه نُرم فلت رو رعایت کن. حالا نمیخواد اسپاسمانتال باشی، هات چاکلتت سرد شد، وجیز سفارش بدم؟»
اسم این مدل حرف زدن و نوشتن را چی میشود گذاشت؟ از خود بیگانگی فرهنگی، ببخشید الیناسیون؟ کار باکلاسی است؟ آیا زبان فارسی طاقت به دوش کشیدن این همه مفاهیم عمیق علمی روز را که در ما فوران میکند، ندارد؟
آش آنقدر شور شده که حالا عدهای به این شکل حرف زدن در کلاب هاوس و توئیتر اعتراض دارند. دکتر محمد بکایی استاد دانشگاه و کارشناس مسائل فرهنگی این شکل از حرف زدن و نوشتن را اساساً از سر کم سوادی میداند: «هر دانشی زبان خاص خودش را دارد. مثلاً من و شما که فارسی بلدیم ممکن است از گفتوگوی دو پزشک راجع به بیمار چیزی سر درنیاوریم یا همین طور دو متخصص نرم افزار.
حالا ممکن است معنی چند واژه را هم یاد بگیریم و بخواهیم تقلید کنیم، اما این تقلید به معنای دانش و دانایی ما نیست، بلکه اتفاقاً لو میدهد که ما نه آن دانش را بلدیم و نه زبان فارسی را. من خودم بارها به دانشجویان ادبیات که از هرمنوتیک و اسپاسمانتالیزم و اصلاحات ادبی اروپایی از این دست حرف میزدهاند، غزلی از حافظ دادهام که بخوانند و متأسفانه دیدهام که غلط میخوانند.
یعنی طرف هنوز این کمبود را در خود احساس نمیکند که باید ادبیات خودش را لااقل در حد روخوانی درست بلد باشد، اما کلماتی مثل متن پلی فونیک یا چند صدایی به دهنش خوش آوا میآید و مزه میدهد.»
بکایی معتقد است مسأله فراتر از اینهاست و ریشههای عمیقتری دارد. به اعتقاد او پرسش اصلی این باید باشد که چرا ما فارسی را بخوبی نمیآموزیم؟ آن هم نه درحد تکنیکهای نثر یا سبکها و قالبهای مختلف نگارش بلکه در حد رعایت قواعد ساده دستوری:
«وقتی دانشجوی ادبیات نمیداند «را» را کجا استفاده کند، چه انتظاری از بقیه دارید؟ ما نوشتن را یاد نمیگیریم، چون مردم نویسندهای نیستیم، چون نیازی به مطالعه ادبیات ملی کشورمان نمیبینیم، چون نوشتن یعنی ثبت وقایع و ثبت وقایع میتواند افکار ما را بیرون بریزد درحالی که فرهنگ عمومی ما پنهان کردن است نه ثبت کردن و این ریشه تاریخی دارد.»
چند روز پیش توی کوچه دو پسربچه را دیدم که مشغول حرف زدن درباره یک بازی مجازی بودند. به بهانهای ایستادم و کمی این پا و آن پا کردم، اما تقریباً هیچ چیز، هیچ چیز از آن همه گفتگو نفهمیدم.
یاد پدرم افتادم که آمده بود مدرسه بپرسد درس و مشقم خوب است یا نه؟ بعد پشت در ایستاده بود و به ناظم گفته بود اینها دارند چی میخوانند؟ کلاس عربی بود و ما ۳۰ نفره صرف ذهب ذهبا… یذهب یذهبان… را تمرین میکردیم.
من آن روز دو جواب منطقی برای پدرم داشتم؛ یکی اینکه داریم دانشی بهنام صرف و نحو زبان عربی را میآموزیم و دوم آنکه به همان نسبت دستور زبان فارسی را هم بخوبی آموختهایم، اما آیا آن دو کودک توی کوچه هم میتوانستند همین پاسخ را به من بدهند؟
کتاب نگارش ششم ابتدایی به زبانی بسیار ساده درباره انواع جمله و علائم هرکدام نوشته است، اما چرا هنوز جلوی جمله امری علامت تعجب میگذاریم؟ چرا نمیدانیم با نقطه چه کنیم؟ چرا ترکیب وصفی را از ترکیب اضافی تشخیص نمیدهیم؟ چرا تفاوت جمع جاندار و بیجان را نمیدانیم؟ چرا هنوز نمیتوانیم دو جمله ساده براساس رعایت مراعات النظیر بنویسیم؟ چرا نمیدانیم «را» را کجا بگذاریم؟ آیا کتابهای آموزشی مشکل دارند؟ اشکال از معلمهاست یا خانواده به دانشآموز نمیگوید که یادگیری فارسی از تست ریاضی مهمتر است، چون درنهایت اگر درکی از زبان و فهم مسأله نداشته باشی، برای حل کردن ریاضی و فیزیک و شیمی هم به مشکل برمیخوری؟
بکایی معتقد است کلیت نظام آموزشی ما با همه مواردی که به آن اشاره شد، در این زمینه با اشکال روبه رو است: «ما فکر میکنیم فیزیک و شیمی علم است، اما زبان فارسی چیزی است که از پدر و مادر یا تلویزیون یاد گرفتهایم و بقیهاش وقت تلف کردن است آن هم زبانی که بخش مهمی از آثار ماندگار ادبی بشر برپایه آن شکل گرفته و چه اندیشمندان و بزرگانی که در گوشه گوشه جهان شیدا و دیوانه این گنجینه بزرگ بودهاند و هنوز هم هستند.
ما به معنای واقعی به این گنجینه بیتوجهیم و میگردیم ببینیم در فضای مجازی یا فلان شبکه ماهوارهای چه کلمه و اصطلاح فرنگی مد شده که دم به دم تکرارش کنیم و دقیقاً اینجاست که اتفاقات مخربتری هم میافتد.
بهعنوان مثال غربیها که وجدان معذبی در زمینه نژادپرستی دارند و خودشان بهتر از ما میدانند که چه کردهاند و چه بلایی سر بقیه مردم دنیا آوردهاند، مدام از رسیسم و نژادپرستی حرف میزنند و همین طور گاهی با شیطنت تلاش میکنند آن را به مسألهای برای کشور ما تبدیل کنند و اشتیاق مزمزه کردن اصطلاحات فرنگی هم کار دست مخاطب یا کاربر ایرانی میدهد.
او با ساده دلی فکر میکند نمیشود که پشت این واژه شیک چیزی نباشد، همان طور که قبلاً فکر میکرد نمیشود پشت واژه شیک پست مدرنیسم چیزی نباشد.
درواقع کاربر با سوادی سطحی از زبان و ادبیات فارسی و دانشی سطحی از تاریخ و مناسبات فرهنگی و اجتماعی کشورش، شیفته سطحیترین لایههای اصطلاحات فرنگی میشود و برای نشان دادن میزان فهم و سواد خود به اشاعه آن میپردازد و هزینه روی دست کشور میگذارد.»
پشت میزم مشغول کارم و همان طور به حرفهای کسی که توی کلاب هاوس دارد درباره فرهنگ سیاسی حرف میزند، گوش میکنم. نمیدانم بخندم، موبایلم را بزنم زمین تکه تکهاش کنم یا بلند شوم و رو به افق قدم بزنم و آنقدر بروم که یکی بزند روی شانهام بگوید خیالت راحت برادر دیگر گم شدهای؟
واقعاً این طور حرف زدن هم هنر میخواهد. همان طور که میگویند چپ کردن بنز کار هرکسی نیست؛ باید آموزشهای خاصی ببینی که بتوانی بنز را چپ کنی. این طور خرابکاری در زبان و اندیشه هم واقعاً باید دانشکدهای چیزی داشته باشد: «ما هیچ وقت رئال پلیتیک نداشتیم حتی یه پیپر. هیچ تکستی نیست.
چون اسیستانها دیتا و اینفرمیشن اوکی رو در اختیار پادشاه قرار نمیدادن، پادشاه رفته رفته آسیمیله میشد و این باعث میشد اینتراکشن عمومی که دنبالش بود رو ناخواسته از بین ببره و جامعه بهسمت نوعی دگماتیسم حرکت کنه…»
میکروفون یکی از شنوندگان روشن میشود: «آقا گور بابای دگماتیسم و اینتراکشن و آسیمیلاسیون، اون «را»ی لامصب رو سر جای خودش بذار برادر؛ «اینتراکشن عمومی که دنبالش بودند را» نه، «اینتراکشن عمومی را که دنبالش بودند.» اسم اون لاکردار نشانه مفعول بیواسطهاس. تن سعدی داره تو گور میلرزه بخدا!» اتاق، ببخشید روم به هم میریزد.
منبع: روزنامه ایران