باران که می آید نیا این ور
هی! با توهستم با تو؛ نیلوفر
بسته است آب جوی معبر را
دیگر نماده هیچ جا معبر
چون از کنارت رد شود ماشین
پاشد لجن را روی تو یک سر
آن چکمه های چرمی ِ شیکت
نابود خواهد شد دگر دلبر
مسوول بحران درون شهری
گویا کُمیت تو شده پنچر!
یک بار دیگر بارشی این سان
بنیان ما را می کند پر پر
جاریست در هر کوچه رودی خوش
مطرب بپا سازت نگردد تر
با آن که خشکیده ارومیه
اینجا شده دریاچه سرتاسر
دیروز غمگین از نباریدن
امروز نالان که؛ نبار آخر!
دلخوش الاغ مش صفر بوده است
از بارش و از رویش ِ شبدر
غافل از اینکه سیل اگر آید
می بلعد از بُن گاو و میش و خر
از بهر باران با چنین وضعی
باید کنم دیگر دعا کمتر
منبع: مجید مرسلی. خبرآنلاین