رضا صادقیان
در عالم سیاست رویکردهای شخصی هیچ فرد اهل قدرت به مثابه شخصیت دیگر نخواهد بود. قدرتمندان همانند شهروندان عادی از خلق و خوی متفاوت، متضاد، ناهمگن و بعضا غیرقابل پیشبینی برخورداند، ولی همین اشخاص در هنگامهای که در مقام بالاترین قدرت اجرایی، حقوقی و قضایی یک سرزمین قرار میگیرند بیش از آنکه بازتابنده رفتارهای فردی در زیست سیاسی باشند، منعکس کننده سیاستگذاریها، برنامهها و اهداف کلان قدرت هستند.
به عنوان مثال؛ بسیاری از سیاستمداران پس از رسیدن به قدرت کلان برخی از رفتارهای فردی و کاملا غیر سیاسی را بروز میدهند، حضور یافتن در تجمعها و ارتباط نزدیک داشتن با شهروندان، سخن گفتن با ادبیاتی قابل فهم برای همگان، رعایت نکردن پروتکلهای امنیتی که از سوی تیم محافظان انجام میشود، استفاده کردن از وسایل حمل و نقل عمومی، پذیریش خطا در سیاستگذاریهای انجام شده و.. ولی این همه را نمیتوان به عنوان سیاستگذاریهای کلان عنوان کرد. چه بسیار سیاستمدارانی که با رفتارهای عادی دقیقا دنبال کننده سیاستهای گذشتگان بودهاند، یا شخصیتهای سیاسی که در گفتار و ادبیات و حتی تجربه کاری مدرس اندیشههای آزادیخواهانه بودند ولی در هنگامه رسیدن به قدرت زمینه محدودیتهای بیشتری را در سیاستها فراهم آوردهاند.
طی روزهای اخیر و قبلتر از آنکه رایگیری در ایالاتهای آمریکا آغاز شود بسیاری از تحلیلگران و ناظران رویدادهای سیاسی از منظر فهم خویش اقدام به تحلیل وضعیت انتخابات آمریکا کردند. برخی با اطمینان کامل و همانند پیشگویان که گوی جهاننما در خدمت دارند و با اتکا به وقوع چند رویداد در گذشته و امروز و رفتار رییس دولت وقت آمریکا به عنوان فردی که اهل بده و بستان است از پیروزی ترامپ سخن گفتند و شماری دیگر از رایآوری گزینه دمکراتها نوشتند. گروه نخست از امکان پیروزی در مذاکرات با ترامپ سخن به میان آوردند و در مقابل برخی با اشاره به زمانی که بایدن معاون اول رییس جمهور آمریکا بوده و در زمان او برجام به امضاء رسیده از موفقیتهای بهتر در مذاکرات با دمکراتها گفتند.
هر دو چارچوب تحلیل بیش از آنکه به ساختار کلان و سیاستهای بنیادین در آمریکا دقت نظر داشته باشد، تمرکز خود را به شخصیت افراد گذاشتند. در اینجا ما شاهد نگریستن به ساختار کلان قدرت از منظر شخصیتها هستیم، در صورتی که برای فهم بهتر رویدادهای سیاسی گذشته و امروز میبایست افراد و شخصیتهای سیاسی را از دریچه ساختار کلان قدرت نگریست. فشرده کردن تمام سیاستها، رویکردهای سیاسی و نادیده گرفتن استراتژی کشورها و این همه را در شخصیتهای سیاسی خلاصه کردند بیش از آنکه ما را با نمایی از واقعیت در آینده نزدیک روبرو سازد، حامل تصویری نسبتا زیبا و سراسر امید از روابط بینالمللی و الزامات قدرت است. افراد قدرتمند و حتی شخصیتهای سیاسی که دائم سخن از اصلاح امور میزنند در زمانهای که سکان قدرت را به دست بگیرند بیش از آنکه در اندیشه تغییر رویهها و رویکردهای سابق باشند، میل به حفظ قدرت و برهم نخوردن نظم را داشته و دارند. از همینرو نمیتوان با تاکید به کنشهای فردی سیاستمداران تصویری ایدهآل از سیاستهای احتمالی آنان ارایه کرد.
برخلاف بسیاری از ناظران رویدادهای سیاسی و تحلیلگران، تغییر سیاستهای کلان و خرد کشورها ارتباطی با شخصیت سیاستمدار اصلی نداشته و ندارد. چرا که رویکردهای سیاسی و بنیان موضعگیریها کلان با رفتن و آمدن یک شخص در ساختار سیاسی-حقوقی تغییر چندانی نمیکند. به عبارتی مشخصتر؛ آنچه به عنوان تغییر رویههای سیاسی از آن نام برده میشود به برنامههای مدون اتاقهای فکر، لابیگریهای گروههای ذینفوذ و تامین منافع ملی ارتباط پیدا میکند. در این مسیر آمدن و رفتن ترامپ و بایدن را میتوان به یک معنا یکسان فرض کرد، مگر آنکه اتفاقاتی در طرفهای دیگر رخ دهد.
برای شرح سیاستهای کلان آمریکا میتوان به مسئله برجام اشاره کرد. برجام را میتوان به عنوان مهمترین سند بینالمللی که میان ایران، آمریکا، چین، روسیه، فرانسه، آلمان و انگلستان به امضاء رسید نام برد. سندی که در آن حاکمیت ایران میپذیرد که در چارچوبهای تعریف شده بینالمللی سیاستهای خود را پیش ببرد. پذیرش بازرسی از تاسیسات هستهای، مشخص شدن مرجع حل اختلاف، برداشته شدن تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل، اتحادیه اروپا و آمریکا و بهرهوری ایران از خدماتی از قبیل فروش نفت، بازگردانده شدن پولهای ایران به دلار، استفاده از بیمههای حمل و نقل بینالملل، انجام صادرات طلا و سایر کالاها از قبیل فرش و مواد غذایی به مقصد آمریکا و… این همه نشان میدهد آنچه به عنوان تاثیرگذاری و مثبت ارزیابی کردن شخصیت سیاسی بیان میگردد تا مادامی که به متن حقوقی و تفاهمنامه منجر نگردد با اطمینان نمیتوان از تغییر رویههای سیاسی یک کشور در عرصه بینالملل و روابط خارجی سخن به میان آورد. نکته دیگر، براساس تجربه و با توجه به امیدهایی که پس از امضای برجام در میان شهروندان و سایر دولتمردان برای رفع تحریمها شکل گرفت، بخشی از تحریمها همچون بیمه، بازگرداندن بخشی از داراییهای ایران و مبادلات تجاری براساس چشماندازهای خوشبینانه رخ نداد، چرا که بنیان حقوقی تحریمها در آمریکا به اوایل دهه هشتاد میلادی باز میگردد و برداشته شدن تمام تحریمها آنگونه که شماری از اهل سیاست میگفتند و میگویند به سادگی میسر نخواهد بود. در اینجا نیز با رویکرد شخصی اوباما، بایدن و سایر دولتمردان وقت روبرو نیستیم، بلکه همچنان ساختار سیاسی در برابر این تغییرات مقاوت نشان خواهد داد.
بنیان مهمتری که چالشهای شکل گرفته میان ایران و آمریکا را طی سالهای گذشته برجستهتر از هر کشور دیگری کرده است، به تفاوت دیدگاه هر دو کشور در روابط بینالملل باز میگردد. دولتمردان آمریکایی براساس تدوین استراتژیهای قرن بیست و بیست و یکم، روابط بینالملل را براساس فهم قدرت سیاسیون آمریکا مدون کردهاند و خواهان بازی کردن سایر کشورها در نقشهای هستند که آنان از نحوه چگونه بودن در این نقشه تعریف کردهاند، از همینرو نمیتوانند گسترش نفوذ و ارتباطات کشورهای دیگر را براساس آنچه ترسیم کردهاند را شاهد باشند. براساس همین چارچوب شکل گرفته در نگاه قدرتمداران آمریکایی، تضاد شکل گرفته میان آمریکا و چین و روسیه به همین روال است. در واقع ما با دو رویکرد متفاوت و بعضا متضاد در روابط خارجی روبرو هستیم، بنابراین رفتن و آمدن چهرههای سیاسی آنچنان که باید و شاید در کلیت سیاستگذاریها تغییری ایجاد نخواهد کرد.
در عالم سیاست رویکردهای شخصی هیچ فرد اهل قدرت به مثابه شخصیت دیگر نخواهد بود. قدرتمندان همانند شهروندان عادی از خلق و خوی متفاوت، متضاد، ناهمگن و بعضا غیرقابل پیشبینی برخورداند، ولی همین اشخاص در هنگامهای که در مقام بالاترین قدرت اجرایی، حقوقی و قضایی یک سرزمین قرار میگیرند بیش از آنکه بازتابنده رفتارهای فردی در زیست سیاسی باشند، منعکس کننده سیاستگذاریها، برنامهها و اهداف کلان قدرت هستند.
به عنوان مثال؛ بسیاری از سیاستمداران پس از رسیدن به قدرت کلان برخی از رفتارهای فردی و کاملا غیر سیاسی را بروز میدهند، حضور یافتن در تجمعها و ارتباط نزدیک داشتن با شهروندان، سخن گفتن با ادبیاتی قابل فهم برای همگان، رعایت نکردن پروتکلهای امنیتی که از سوی تیم محافظان انجام میشود، استفاده کردن از وسایل حمل و نقل عمومی، پذیریش خطا در سیاستگذاریهای انجام شده و.. ولی این همه را نمیتوان به عنوان سیاستگذاریهای کلان عنوان کرد. چه بسیار سیاستمدارانی که با رفتارهای عادی دقیقا دنبال کننده سیاستهای گذشتگان بودهاند، یا شخصیتهای سیاسی که در گفتار و ادبیات و حتی تجربه کاری مدرس اندیشههای آزادیخواهانه بودند ولی در هنگامه رسیدن به قدرت زمینه محدودیتهای بیشتری را در سیاستها فراهم آوردهاند.
طی روزهای اخیر و قبلتر از آنکه رایگیری در ایالاتهای آمریکا آغاز شود بسیاری از تحلیلگران و ناظران رویدادهای سیاسی از منظر فهم خویش اقدام به تحلیل وضعیت انتخابات آمریکا کردند. برخی با اطمینان کامل و همانند پیشگویان که گوی جهاننما در خدمت دارند و با اتکا به وقوع چند رویداد در گذشته و امروز و رفتار رییس دولت وقت آمریکا به عنوان فردی که اهل بده و بستان است از پیروزی ترامپ سخن گفتند و شماری دیگر از رایآوری گزینه دمکراتها نوشتند. گروه نخست از امکان پیروزی در مذاکرات با ترامپ سخن به میان آوردند و در مقابل برخی با اشاره به زمانی که بایدن معاون اول رییس جمهور آمریکا بوده و در زمان او برجام به امضاء رسیده از موفقیتهای بهتر در مذاکرات با دمکراتها گفتند.
هر دو چارچوب تحلیل بیش از آنکه به ساختار کلان و سیاستهای بنیادین در آمریکا دقت نظر داشته باشد، تمرکز خود را به شخصیت افراد گذاشتند. در اینجا ما شاهد نگریستن به ساختار کلان قدرت از منظر شخصیتها هستیم، در صورتی که برای فهم بهتر رویدادهای سیاسی گذشته و امروز میبایست افراد و شخصیتهای سیاسی را از دریچه ساختار کلان قدرت نگریست. فشرده کردن تمام سیاستها، رویکردهای سیاسی و نادیده گرفتن استراتژی کشورها و این همه را در شخصیتهای سیاسی خلاصه کردند بیش از آنکه ما را با نمایی از واقعیت در آینده نزدیک روبرو سازد، حامل تصویری نسبتا زیبا و سراسر امید از روابط بینالمللی و الزامات قدرت است. افراد قدرتمند و حتی شخصیتهای سیاسی که دائم سخن از اصلاح امور میزنند در زمانهای که سکان قدرت را به دست بگیرند بیش از آنکه در اندیشه تغییر رویهها و رویکردهای سابق باشند، میل به حفظ قدرت و برهم نخوردن نظم را داشته و دارند. از همینرو نمیتوان با تاکید به کنشهای فردی سیاستمداران تصویری ایدهآل از سیاستهای احتمالی آنان ارایه کرد.
برخلاف بسیاری از ناظران رویدادهای سیاسی و تحلیلگران، تغییر سیاستهای کلان و خرد کشورها ارتباطی با شخصیت سیاستمدار اصلی نداشته و ندارد. چرا که رویکردهای سیاسی و بنیان موضعگیریها کلان با رفتن و آمدن یک شخص در ساختار سیاسی-حقوقی تغییر چندانی نمیکند. به عبارتی مشخصتر؛ آنچه به عنوان تغییر رویههای سیاسی از آن نام برده میشود به برنامههای مدون اتاقهای فکر، لابیگریهای گروههای ذینفوذ و تامین منافع ملی ارتباط پیدا میکند. در این مسیر آمدن و رفتن ترامپ و بایدن را میتوان به یک معنا یکسان فرض کرد، مگر آنکه اتفاقاتی در طرفهای دیگر رخ دهد.
برای شرح سیاستهای کلان آمریکا میتوان به مسئله برجام اشاره کرد. برجام را میتوان به عنوان مهمترین سند بینالمللی که میان ایران، آمریکا، چین، روسیه، فرانسه، آلمان و انگلستان به امضاء رسید نام برد. سندی که در آن حاکمیت ایران میپذیرد که در چارچوبهای تعریف شده بینالمللی سیاستهای خود را پیش ببرد. پذیرش بازرسی از تاسیسات هستهای، مشخص شدن مرجع حل اختلاف، برداشته شدن تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل، اتحادیه اروپا و آمریکا و بهرهوری ایران از خدماتی از قبیل فروش نفت، بازگردانده شدن پولهای ایران به دلار، استفاده از بیمههای حمل و نقل بینالملل، انجام صادرات طلا و سایر کالاها از قبیل فرش و مواد غذایی به مقصد آمریکا و… این همه نشان میدهد آنچه به عنوان تاثیرگذاری و مثبت ارزیابی کردن شخصیت سیاسی بیان میگردد تا مادامی که به متن حقوقی و تفاهمنامه منجر نگردد با اطمینان نمیتوان از تغییر رویههای سیاسی یک کشور در عرصه بینالملل و روابط خارجی سخن به میان آورد. نکته دیگر، براساس تجربه و با توجه به امیدهایی که پس از امضای برجام در میان شهروندان و سایر دولتمردان برای رفع تحریمها شکل گرفت، بخشی از تحریمها همچون بیمه، بازگرداندن بخشی از داراییهای ایران و مبادلات تجاری براساس چشماندازهای خوشبینانه رخ نداد، چرا که بنیان حقوقی تحریمها در آمریکا به اوایل دهه هشتاد میلادی باز میگردد و برداشته شدن تمام تحریمها آنگونه که شماری از اهل سیاست میگفتند و میگویند به سادگی میسر نخواهد بود. در اینجا نیز با رویکرد شخصی اوباما، بایدن و سایر دولتمردان وقت روبرو نیستیم، بلکه همچنان ساختار سیاسی در برابر این تغییرات مقاوت نشان خواهد داد.
بنیان مهمتری که چالشهای شکل گرفته میان ایران و آمریکا را طی سالهای گذشته برجستهتر از هر کشور دیگری کرده است، به تفاوت دیدگاه هر دو کشور در روابط بینالملل باز میگردد. دولتمردان آمریکایی براساس تدوین استراتژیهای قرن بیست و بیست و یکم، روابط بینالملل را براساس فهم قدرت سیاسیون آمریکا مدون کردهاند و خواهان بازی کردن سایر کشورها در نقشهای هستند که آنان از نحوه چگونه بودن در این نقشه تعریف کردهاند، از همینرو نمیتوانند گسترش نفوذ و ارتباطات کشورهای دیگر را براساس آنچه ترسیم کردهاند را شاهد باشند. براساس همین چارچوب شکل گرفته در نگاه قدرتمداران آمریکایی، تضاد شکل گرفته میان آمریکا و چین و روسیه به همین روال است. در واقع ما با دو رویکرد متفاوت و بعضا متضاد در روابط خارجی روبرو هستیم، بنابراین رفتن و آمدن چهرههای سیاسی آنچنان که باید و شاید در کلیت سیاستگذاریها تغییری ایجاد نخواهد کرد.