چند وقت پیش پام شکست و من هم گچش گرفتم و با تکیه بر دو ستون زیر بغلی به جمع چهارپایان دوستداشتنی پیوستم. یکی دو روز بعد، شبی نصفه شبی درد کلیه شدیدی عارضم شد و کار من را به اورژانس بیمارستان کشاند. چشمتان شب بد نبیند در آنجا چنان نعرههایی میکشیدم که جیگر عالم و آدم برایم کباب چنجه میشد.
اما هر وقت که پرستار و دکتر و انترن و بهیاری بر سر بالینم میآمدند، اول میرفتند سراغ پایم و به خیال اینکه درد من از آنجاست مدام انگلولکش می کردند. من هم آنقدر درد داشتم که تا بیایم سر فرصت طرف را حالی کنم که دقیقا چی به چی هست و کجا به کجاست، نوبت به دستمالی نفر بعدی می رسید! خلاصه آنقدر با پایم ور رفتند که گچش وا رفت و درد پا هم به درد کلیهام اضافه شد. اگر اشتباه نکنم به حال و روز آن وقت من اصطلاحا گفته می شود: آمدند ابرویش را درست کنند چشمش را هم کور کردند … بگذریم.
حالا این حکایت آزادسازی قیمت بلیط هواپیما شده حکایت درد بیدرمان ما! در دوران تحریم درد تامین قطعات هواپیماها را باری به هر جهت با گذاشتن عصای زیربغلی دور زدن تحریم و با گچکاریهای «ب – ز» یکجورایی علاج کردیم. حالا که به زمانه پساتحریم رسیدیم، گفتیم دلی از عزا درمیآوریم و درد فرسوده شدن ناوگان هوایی را هم با خرید هواپیماهای نو درمان میکنیم. اما این درد حل نشد که هیچ، درد آزاد شدن نرخ بلیط هواپیماها هم به دردهای قبلی اضافه شد. اگر اشتباه نکنم به این وضعیت اصطلاحا گفته میشود: قوز بالای قوز!
فقط از کلیه هموطنان درخواست می شود با توجه به سبک سنگین کردن شرایط حاکم بر هواپیمای کشوری تا اطلاع ثانوی از گرفتن عروسک های مشکوکی که معمولا در طول پرواز به کودکانشان داده می شود خودداری ورزند تا اینکه روند اعتمادسازی میان طرفین بهطور کامل برقرار شود!
باید دید این رشته چه سر درازی خواهد داشت. خدا کند مثل نوار جایزه گرفتنهای بینالمللی فاطمه معتمدآریا نباشد و هر چه زودتر پاره شود تا ما هم بالاخره بدون دغدغه خاصی و با فراغ بال حال هواپیماهای وطنی را ببریم.