اما حدود دو ماه قبل هنگامی که من و ناصر کنار هم نشسته بودیم ناگهان پیامکی با عنوان «عزیزم کجایی؟ دلم برایت تنگ شده است!» به گوشی او ارسال شد. همسرم وقتی عصبانیت مرا دید گفت حتما اشتباه گرفته است! خلاصه آن شب گذشت اما ذهن من همچنان درگیر آن پیامک بود.با وجود این ماجرای ارسال پیامک ها همچنان ادامه داشت، به طوری که همسرم گوشی خودش را پنهان می کرد. مخفیانه آن شماره تلفن را برداشتم و با طرف مقابل که یک زن بود تماس گرفتم. به او گفتم دست از سر من و زندگی ام بردار، اما او با پررویی پاسخ داد: من سال هاست با ناصر دوست هستم و تو باید آن خانه را ترک کنی! وقتی درباره آن زن غریبه تحقیق کردم متوجه شدم که او زنی متاهل است اما به دلیل اعتیاد همسرش جدا از یکدیگر زندگی می کنند و حتی همسر او نیز از روابط غیراخلاقی اش اطلاع دارد.در این گیر و دار از ناصر خواهش کردم تا خطش را عوض کند و پاسخ آن زن را ندهد اما نمی دانم آن زن مرموز چگونه شماره جدید همسرم را به دست آورده است و مزاحمت هایش را تکرار می کند. این پیامک ها مرا به سرحد جنون رساند تا جایی که همسرم را با فریاد و توهین از خانه بیرون کردم ولی او فقط مرا به آرامش دعوت می کرد و چیز دیگری نمی گفت.این ماجرا تا حدی ادامه یافت که در یک تصمیم احمقانه قصد داشتم به خانه آن زن بروم و او را خفه کنم اما یک لحظه به خود آمدم و به طرف کلانتری حرکت کردم تا از پلیس کمک بگیرم و … شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های قضایی و روان شناختی قرار گرفت.
روایت زن جوان از پیامکهای جنونآمیز
قلم | qalamna.ir :
گروه حوادث: زن ۲۹ساله در حالی که به روزگار تلخ اش تاسف می خورد و اشک هایش بر سنگفرش اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد می غلتید، درباره قصه تلخ کامی هایش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۲۳ساله بودم که با پسردایی ام ازدواج کردم.اگرچه آن زمان از زبان اطرافیان درباره اعتیاد «پرهام» حرف هایی به گوشم می رسید اما چهره او نشانی از اعتیاد نداشت. به همین دلیل هم ما با یکدیگر ازدواج کردیم. اما هنوز چند ماه بیشتر از ماجرای ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم حرف های دیگران درست است و «پرهام» اعتیاد دارد،اما به خاطر آن که پوستی جوان و سفید داشت آثار اعتیاد در چهره اش نمایان نبود.خلاصه من چاره دیگری نداشتم و باید به این زندگی ادامه می دادم. بنابراین تلاش کردم تا همسرم اعتیادش را ترک کند ولی هیچ وقت موفق نشدم چرا که او با موادمخدر خو گرفته بود و هر بار ترک او بیشتر از ۱۰روز دوام نمی آورد. تلخ کامی های زندگی ام به جایی رسید که دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم.با آن که پنج سال از زندگی مشترکمان می گذشت اما خوشبختانه فرزندی نداشتم که قربانی ماجرای اعتیاد همسرم شود. به همین دلیل همه حق و حقوقم را بخشیدم و از او طلاق گرفتم. حدود یک سال از جدایی من و «پرهام» می گذشت که روزی در یک مرکز تجاری با «ناصر» آشنا شدم.یک ماه بعد از این آشنایی بود که «ناصر» به همراه خانواده اش از من خواستگاری کرد. او جوانی مجرد بود و اوضاع مالی خوبی داشت. با وجود این وقتی از ارتباطات غیرمتعارفش با زنان و دختران غریبه سخن می گفت، من به شدت ناراحت می شدم و زجر می کشیدم ولی همسرم قول داد همه این روابط را کنار بگذارد و به زندگی خودش پایبند باشد.