ظرف همیشه فقط ظرف نیست، گاهی هم پلی است برای رسیدن به برداشتی بدیع. به همین دلیل است که یک ظرف سفالی کوچک ممکن است راز تابلوی “ندیمهها”ی ولاسکز را برملا کند.
در تابلوی ندیمهها، شاهکار دیهگو ولاسکز نقاش قرن هفدهم، ظرف سفالی کوچکی در مرکز تصویر وجود دارد که اثر را از ثبت لحظهای از زندگی یک خانواده درباری، به مفهومی فلسفی درباره وجود و مادیت و زیستن ارتقا میدهد. شیای کوچک در قلب نقاشی عصر طلایی هنر اسپانیا که بیش از سه قرن و نیم مورد توجه بوده است.
برای درک کامل نقاشی ندیمهها، باید تاریخچه فرهنگی آفرینش آن را دانست. از یک منظر، ندیمهها خودنگارهای است از یک نقاش پنجاه و هفت ساله که چهار سال پیش از مرگش در سال ۱۶۰۰ میلادی کشیده شده است.
ولاسکز بیش از سه دهه در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا نقاشی کرده بود. او خود در اندازهای واقعی با پالتی در دست، از سمت چپ تابلو به ما نگاه میکند، گویی ما آن سوژهای هستیم که او در بوم بزرگش مشغول به تصویر کشیدنش است. نقاشی در نقاشیای که سطح خیالپردازیاش از دسترس ما خارج است.
تابلوی ندیمهها در گوشهای کم نور از کاخ سلطنتی مادرید تصویر شده است. جایی که ولاسکز انگار بدون نقشه قبلی، تکهای از روزمرگی آدمهای کاخ را روایت میکند.
در پیشزمینه، شاهزاده مارگارت ترزا را میبینیم، دخترک پنج ساله پادشاه فیلیپ و ملکه ماریانا. در سمت راست، دو خدمتکار کوتاهقد حضور دارند. یکی به بازیگوشی روی پنجه پایش مشغول است و زن مسنتر به ما چشم دوخته است و این حس را تقویت میکند که با همان دقتی که ما نقاشی را زیر نظر داریم، نقاشی هم هر حرکت ما را میپاید.
در پسزمینه، دو خدمتکار درگوشی نجوا میکنند. حاجب ملکه دارد از در پشتی خارج میشود، اما پیش از خروج مکثی کرده است.
شاید نگران است کسی دنبالش برود. در سمت چپ او در آینهای، شاه و ملکه به شکلی محو تصویر شدهاند. گویی در آنِ واحد هم حضور دارند هم حضور ندارند و تماشاگر تابلو را به این فکر میاندازد آنچه جریان دارد فراتر از چیزی است که دیده میشود.
حضور غایب شاه و ملکه که در نقاشی حضور دارند، اما در صحنهای که به تصویر کشیده شده حضور ندارند، ما را به این نتیجه میرساند که ندیمهها بیش از هرچیز، اثری فلسفی درباره ذات وجود است و حضور در مکان در لحظهای از زندگی پرتحرک دربار. انعکاس رازآمیز شاه و ملکه در آینه ما را مطمئن میکند که صرفا تماشاگرانی منفعل نیستیم بلکه سخت در تکاپوی فهم این پرسشیم که آنها کجای این دنیا هستند.
آیا اینه آنها را در همان موقعیتی قرار میدهد که ما هستیم؛ کسانی که بیرون به درون تصویر نگاه میکنند؟ ایا آنها سوژه همان نقاشیای هستند که ولاسکز دارد نقش کردنش را بر آن بوم بزرگ که پشتش به ماست شروع یا تمام میکند؟ آیا این بازتاب تخیلی یک نقاشی تخیلی در آینه است از کسانی در جایی تخیلی که ما فقط میتوانیم تخیلش را بکنیم؟
ندیمهها به مثابه معمایی بصری، با ذهن ما بازی میکند. پرسپکتیو اثر، چشم ما را از سویی به سوی دری نیمه باز هدایت میکند و ما را به درون نقاشی میکشد و از سویی دیگر انعکاس آینه، توجه ما را به جایی خارج از تابلو جلب میکند.
ما دایم به درون نقاشی کشیده و از آن به بیرون رانده میشویم. سایههایی که در اثر ولاسکز وجود دارند، ما را به بازی چندبعدیای میکشانند که در عین واقعی بودن، کاملا خیالی است.
لورا کامینگ نویسنده و منتقد هنری، در بیوگرافی درخشانش از ولاسکز با نام “مرد ناپدید، به دنبال ولاسکز”، بر ویژگی مهم ندیمهها یعنی ارائه تصویری چنین دقیق از واقعیت صحه میگذارد و در عین حال آن را اسرارآمیز میداند. ندیمهها به زعم کامینگ اثری است که با ضربههای محکم قلممو پیچیدهترین جزئیات را به نمایش درآورده طوری که با تماشای آن خیال میکنیم صحنهای زنده و جاری است.
کامینگ در عین حال تابلو را واجد قدرت عجیب و غریب نقاشی میداند. چیزی که شاید بتوان آن را به دقت، “راز آلود، وهم برانگیز و عرفانی” معنا کرد. اثری روانکاوانه که سبب شده نسلهای متوالی درگیر توهم جاری در آن شوند. ندیمهها به تعبیر کامینگ بیش و پیش از آن که یک تابلوی نقاشی باشد، وصف وهم و راز است.
اما شیای که در چشمانداز روانشناختی و فلسفی اثر از دیده پنهان مانده، آن ظرف کوچک سفالی است که خدمتکار متواضعانه به شاهزاده تعارف میکند؛ ظرفی که به نماد همپیوندی ذهن و بدن تعبیر شده است.
این نوع ظرف که به بوکارو موسوم است از هنرهای دستی قرون پیشین اسپانیاست. بایرون هامان که در یافتن ریشه تاریخی اشیای تصویر شده در نقاشیهای ولاسکز از جمله آن سینی نقرهای تخصص دارد، معتقد است برق و جلا و رنگ قرمز بوکارو نشان میدهد محصولی از گوادالاخارا در مکزیک است.
ترکیبی محرمانه از ادویههایی که با خاک رس ترکیب میشدند تا وقتی که ظرف کامل شد هر مایعی در آن ریخته شود عطری ظریف پیدا کند.
اما تمام کارکرد بوکارو این نبود که مایعات را معطر کند بلکه کارکرد عجیب دیگری هم پیدا کرده بود. در محافل اشرافی قرن هفدهم اسپانیا رایج شده بود که دختران و زنان جوان لبههای بوکارو را به دهان ببرند و آرام ارام این گِل متخلخل را فرو بدهند.
خوردن خاک رس خارجی، رنگ پوست را تا حد ارواح اثیری روشن میکرد. اشتیاق به رنگ پوست روشن ریشه در قرون باستان دارد. روشنی رنگ پوست نماد ملکه الیزابت بود. در اروپا پوست سفید معیار زیبایی دانسته میشد و در مناطق گرمسیرتر، سفیدی پوست به ثروت و اشرافیت نسبت داده میشد چراکه نشان میداد فرد مجبور به کار کردن زیر آفتاب نبوده است.
شاید عجیب به نظر برسد، اما استفاده از گل رس برای سفید کردن پوست عجیبتر از استفاده از دیگر محصولات آن زمان مثل سفیداب سرب ونیزی نبود که خمیری بود از ترکیب نمک سرب، سرکه و آب و باعث مسمومیت با سرب، ریزش مو و مرگ میشد.
البته این به آن معنا نیست که گل رس عوارض غیرقابلپیشبینی خودش را نداشت، عوارضی، چون افت شدید گلبولهای قرمز خون، فلج عضلانی و تخریب کبد از پیامدهای مصرف گل رس بودند. علاوه بر تمام اینها، توهم هم به فرد دست میداد.
استفانیا د لا انکارناسیون نقاش و عارف در زندگینامه خودنوشتش که در سال ۱۶۳۱ منتشر شد نوشت اعتیاد به بوکارو سبب رنگپریدگی و در ضمن افزایش آگاهی معنوی او شده است. هرچند او در آن کتاب ابراز تاسف کرد که یک سال طول کشیده تا شر اعتیاد به بوکارو خلاص شود، اما نباید از یاد برد که همین ماده سبب شد تا او «خدا را با وضوح بیشتری ببیند.»
وقتی با دانشی که درباره تاثیرات روحی و فیزیولوژیک بوکارو داریم به معمای تابلوی ندیمهها با دقتی مضاعف نگاه میکنیم، تابلو چشماندازی جدید را مقابل چشمانمان میگذارد. ولاسکز تنها با یک اشاره قلممو بوکارو را تصویر کرده است. انگشتان شاهزاده دور ظرف را گرفتهاند. آیا او لبی به ظرف رسانده است؟
او آهسته آهسته از زمین جدا میشود. جدایی او از زمین به کمک سایه شدیدی که زیر پیراهنش وجود دارد نشان داده شده است. حتا والدین او که بالاتر در آینه تصویر شدهاند، گویی ارواحی هولوگرافیک هستند که از بعدی دیگر بیرون آمدهاند و تنها انعکاسی از حضور و وجودشان در آینه ثبت شده است.
ناگهان مقابل دیدگان ما، تابلوی ندیمهها دیگر فقط نمایی از زندگی روزمره آدمهای کاخ مادرید نیست بلکه مراقبهای است روحانی درباره جهان مادی و رهایی از خویشتن است. طی دههها خدمت به دربار پادشاه فیلیپ، حالا ولاسکز شاهد کاهش تدریجی قدرت او بود.
قدرت شاهنشاهی آشکارا رو به زوال بود و بوکارو رها کردن سراب را تداعی میکند. ظرف سفالی با همپیوندی همزمان جسمیت و روحانیت، نمادی است که از ورایش میتوان عمیقترین لایههای معنایی تابلوی ندیمهها شاهکار ولاسکز را درک کرد.