وقایع اتفاقیه نوشت: باران کوثری از اصولش هرگز کوتاه نیامده و این را در انتخاب نقشها و فیلمهایی که بازی میکند میتوان دید. او چه برروی صحنه تئاتر و چه جلوی دوربین همیشه سعی میکند امضای خودش را پای نقشهایش بگذارد و بههمینخاطر است که میشود با او درباره دنیای بازیگری سینمای ایران حرف زد. دنیایی که اگرچه کوچک است اما گاهی آدمهای بزرگی در آن نفس میکشند.
بازی در تئاتر و سینما با هم خیلی فرق میکند، هرچند در عین تفاوت ممکن است تشابهاتی هم با هم داشته باشند. برای رسیدن به نقش و اجرای آن در تئاتر و سینما چه تفاوتی هست، اصلا تفاوتی وجود دارد؟
در تئاتر تمرین برای من جذابترین بخش است، من از تمرین تئاتر بهاندازه اجرای آن لذت میبرم، به نظرم آنچه باید از بازیگری کسب کرد، در تمرین اتفاق میافتد. حتی شبهای اجرا هم برای من مانند تمرین است. هیچ شبی نیست که من از سر اجبار روی صحنه بروم، حتما میخواهم چیزهای دیگری را در چارچوبی که تعیین کردیم امتحان کنم. حتما میخواهم اگر دیشب در جایی بازی خوبی نداشتم، امشب آن را به بهترین شکل اجرا کنم.
پروسهی تمرین تئاتر خیلی جذاب است، در سینما هم همینطور و به نظرم نتیجه آن بهویژه در سینما شگفتانگیز است، مثلا سکانس بازی من و پیمان معادی در فیلم «قصهها» نتیجه سه ماه تمرین بود. بعد هم که این فیلم و سکانس دیده میشود، همه میگویند: «این سکانس بداهه بود». من این جمله را که میشنوم کیف میکنم؛ چون ما بر اثر تکرار، بر اثر تمرین، بر اثر تحلیل به یک جنس بازی رسیدیم که آدمهای دور و بر ما یا حتی منتقدان خیلی حرفهای فکر میکنند این سکانس بداهه بوده، درحالیکه ما حتی یک پلک هم بداهه نزدیم، به نظرم این جادوی تمرین است، چه روی صحنه و چه مقابل دوربین. با تمرین زیاد در عین تسلط به یک رهایی از نقش و دیالوگ و میزانسن میرسیم. انگار همه تحلیلها با دیالوگها و با میزانسن به بهترین شکل ترکیب میشوند، هم میخورند و تبدیل به «رفتار» میشوند.
واقعا در سینمای ما این حجم از تمرین همیشه هست؟
نه، همانطور که گفتم متأسفانه فرصت تمرین در سینما تبدیل به یک اتفاق نادر شده و بهغیراز تعداد محدودی از کارگردانها بقیه اصلا فرصت یا حوصله تمرین ندارند یا ضرورتش را احساس نمیکنند. به اولیهترین پیشنهادها و تحلیلهای بازیگر بسنده میکنند. برای همین کارکردن با کارگردانهایی مانند مامان یا رضا (درمیشیان) برایم خوشایندتر است. ضمن اینکه فکر میکنم تمرین بیشتر حتی به لحاظ اقتصادی پروژهها را جلو میاندازد، البته منظورم از پروژهها، پروژهای است که دغدغه ساختن فیلم خوب دارند و نه لزوما ساختن یک فیلم و سرهمکردن پلانها. وقتی در مرحله تمرین همه چیز روشن میشود و پیش میرود زمان فیلمبرداری کوتاهتر و فضای کار آرامتر میشود. چون همه دقیقا میدانند چه کار قرار است بکنند.
این روزها بهویژه در فضای مجازی اتهامزدن کار راحتی شده و مردم مدام در حال قضاوتکردن درباره هنرمندان هستند. این قضاوتها تناسبی با واقعیت این دو حوزهای که شما در آن کار میکنید دارد؟
طبیعتا، نه، فضای مجازی پدیده عجیبی است. من خودم از این اینستاگرام و فیسبوک و بقیه شبکههای مجازی وحشت دارم. شاید جرئت ندارم که خودم را هر روز و هر دقیقه در معرض قضاوت و کامنتهایی بگذارم که لزوما منصفانه و عادلانه نیستند اما فکر میکنم این حملههای رسانهای فقط مختص ایران نیستند. در همه جای دنیا و در همه زمینهها آدمها فرصتی برای قضاوت و ابراز عقیده پیدا میکنند طبیعتا در جامعه ما که به اشخاص کمتر این فرصت داده شده که اظهار نظر کنند یا برای نظرشان ارزشی قائل شوند، این اتفاق شدیدتر و با خشم و پرخاش و عجله بیشتری رخ میدهد. در این فضا آدمها عقدهگشایی میکنند. منظورم معنی بد این واژه نیست. منظورم آن است که انگار روزنهای پیدا میکنند که خشم فروخوردهشان از همه حرفهای نگفته را بر سر کسی یا موضوعی آوار کنند. این اتفاق مختص حوزه سینما و تئاتر نیست. مگر برای فوتبالیستها و شخصیتهای سیاسی اتفاق نمیافتد؟ تازه از شهرت که بگذریم فاجعه آن است که مردم به خودشان هم توهین میکنند. زندگی شخصی همدیگر را وسط میکشند و از هر عکس و پیامی که ممکن است زندگی کسی را زیرورو کند، جوک میسازند.
من منظورم یه کم فراتر از این چیزی بود که شما میگویید، مثلا برخی از منتقدان ما معتقدند که سینمای ایران با توجه به فیلمهایی که دارد ارائه میکند در جذب مخاطب اصلا موفق نیست، بازیگران ما بازیگرانی شدهاند که کار را راحت میگیرند و معمولا به فکر انجامدادن کار هستند تا کیفیت. مجموعهای از این قضاوتها را منظورم هست.
بگذارید از اینجا شروع کنم. من نه ادعا میکنم که بازیگر خوبی هستم و نه میپذیرم بازیگر بدی هستم، به صراحت بگویم که بازیگر زحمتکشی هستم و کمفروشی در کارم نیست، بدون فکر یا از سر عادت جلوی دوربین نمیروم. من به تک تک چشمانی که قرار است بازی مرا ببینند احترام میگذارم. میخواهم متفاوت باشم، میخواهم هر دفعه به تماشاگر یک بارانِ جدید در قالب نقشی که بازی میکنم نشان دهم. لزوما همیشه نتیجهاش خوب از آب در نمیآید اما من ریسکش را میپذیرم. مگر لذت بازیگری چیزی غیرازاین است؟ اما فکر میکنم منتقدان ما بازیگران سینما را به سمت آن جنس بازیای که شما گفتید هدایت میکنند. بازیهای سادهای که در آنها هیچ کارینکردن ارزش است. همین امر و تأیید این جنس بازی، بازی بازیگران را شبیه به هم و یکسان میکند. بازیگران در هر نقش قابل پیشبینی میشوند و آن وقت با یک گریم متفاوت ما را هیجانزده میکنند بیآنکه لزوما بازی متفاوتی کرده باشند. منتقدان سطح توقع خودشان از بازیگران را پایین آوردهاند و بنابراین بازیگری را برای بازیگران ساده کردهاند. این البته نظر و سلیقه من است و تعمیمش نمیدهم. به نظر من بازیگری کار خیلی خیلی خیلی سختی است و همین پیچیدگیها آن را تبدیل به یک تجربه ناب میکند. من ریسک بازیگری را میپذیرم و ممکن نیست از ترس اینکه ریسک جواب ندهد کم بازی کنم تا اشکال کمتری به بازیام وارد شود. به نظرم بعضی از بازیگرها به عمد یک سطح استاندارد را که همیشه از منتقدان نمره قبولی گرفته و حالا هم میدانند که اگر آن را ادامه بدهند باز هم نمره قبولی میگیرند را حفظ میکنند و تمام. من به نقش منتقدان در جنس بازی یا فیلمهایی که رایج میشود، خیلی معتقدم. من بازیگر با گرفتن جایزه منتقدان تشویق میشوم. باور کنید گرفتن جایزه منتقدان بهاندازه گرفتن سیمرغ یا حتی بیشتر برای من مهم هست؛ چون فکر میکنم یکسری آدم که همه فیلمها را دیدهاند، حساساند و حتی تعدادی از آنها هم که از من خوششان نمیآید، به بازی من رأی دادهاند و این خیلی هیجان انگیز است. میخواهم بگویم، منتقدان نه لزوما فقط با جایزه، بلکه با نقدهایی که مینویسند در شکلگیری سینمایی که رایج میشود، تأثیرگذار هستند. ازطرفدیگر مردم هم به عنوان مخاطب به نظرم نقش خیلی اساسی در رواج جنس فیلمها و بازیها دارند. به نظرم فروش خوب «جامهدران» یا استقبال مردم از سریالهای «دندون طلا» و «شهرزاد» برای ما عکسالعمل مردم برای نشاندادن جنس فیلمها یا درامها یا بازیهایی است که در شرایط فعلی دلشان میخواهد ببینند. در حالی که همه سریالها و فیلمهای ساختهشده برای شبکه خانگی با فروشهای ضعیف روبهرو بودند سریالهای «شهرزاد» و «دندون طلا» با قصههای پررنگ و درام قوی بااستقبال مواجه شدند. منظورم این نیست که لزوما فقط این جنس قصهها باید روایت شوند اما در سالهای اخیر جایشان در سینما و سریالهای شبکه خانگی خالی بود. به نظرم هرچقدر این نوع فیلمها در کنار هم قرار بگیرند برای همه فیلمها خوب است، مردم حق انتخاب دارند و انتخاب میکنند اما به نظرم نباید نقش اینترنت و فیلمهای خارجی را هم نادیده گرفت.
در طول سال معمولا چه تعداد فیلمنامه به شما پیشنهاد میشود؟
نزدیک ۱۰ فیلم که حدود دو یا سه فیلمنامه را قبول میکنم.
بخشی زیادی را نمیپذیرید، دلیل اصلی این انتخابنکردن چیست؟
خب عدهای هستند که من به دلایل اعتقادی با آنها کار نمیکنم. میتوانند کارگردان باشند، تهیه کننده باشند یا بازیگر. یک سری از فیلمنامهها هم هستند که با دیدن اسم کارگردان و نویسنده وارد مرحله خواندن فیلمنامه هم نمیشوم. چون مطمئن هستم که با توجه به سابقه کارگردان یا فیلمنامهنویس اتفاق ویژهای نخواهد افتاد. عده دیگری هستند که فیلمنامه را میخوانی و میبینی نقش هم خوب است اما در مراحل بعدی که با کارگردان حرف میزنید میفهمید که نمیتوانند چیز خوبی از دل آن در بیاورند. وقتهایی هم هست که فیلمنامه را میخوانید و میبیند که خیلی خوب است، (این حالت برای من زیاد پیش میآید) اما نقش، نقش ویژهای نیست، آن وقت به هزار و یک دلیل و شرایطی که آن موقع حاکم است تصمیم میگیرید که میخواهید بخشی از این فیلم خوب باشید یا نه، آن هم درحالیکه میدانید فیلم، فیلم شما نخواهد بود و شما بازیگر درخشان فیلم نیستید. اگر شرایطم ثابت و خوب باشد ترجیح میدهم در این فیلمها بازی کنم اما اگر به نقش خوب احتیاج داشته باشم مثل پارسال، حتی این فیلمها را هم قبول نمیکنم.
پس این فیلمهایی که بازیگرانی مثل شما ـ که سخت گیر هستندـ انتخاب و بازی میکنند، نسبت به سایر پیشنهادها فیلمهای خوبتری بودهاند؟
من فکر نمیکنم بازیگر سختگیری باشم. از آن دسته بازیگرانی نیستم که کارنکردن یا کم کارکردن را ارزش بدانم. یکی از فیلمهای دیگر هم که تا جایی که بتوانم میپذیرم، فیلم کارگردانهای فیلم اولی یا کارگردانهای مستقل است، اگر حضورم بتواند کمکی کند.
در این متنهایی که میخوانید و احساس میکنید فیلمنامههای خوبی نیست، ضعف اصلی را در چه چیزی میبینید؟
خیلی فرق میکنند باهم. تعداد زیادی ادای چیزی را در میآورند که احساس میکنید دغدغه نویسنده نبوده و دردی نداشته که این را نوشته؛ صرفا به نظرش فیلمی بوده و حالا این موضوع را هم در دل آن گنجانده.
یعنی اثری را که در آن دردی باشد، برای انتخاب ترجیح میدهید؟
حتما، این دردی که میگویم میتواند حتی مثلا، دغدغهی لحظهای باشد که اتللو، دزدمونا را خفه میکند. لزوما منظورم نقد اجتماعی نیست که سلیقهی من هست. در واقع یک چیزی توی کار باشد که من فکر کنم آنقدر نویسنده درگیر مثلا یک قصه عاشقانه ساده بوده که از آن چنین فیلمی در میآید، چون در غیراینصورت این کارگردان معتقد به آن نیست که بنشینیم و ساعتها سر تک تک سکانسها بحث کنیم و حرف بزنیم. یک سری هم بههرحال یک خط قصه را که فکر میکنند خوب است و واقعا هم خوب است و شبیه سینمای بفروش نیست، انتخاب میکنند اما شما میبینید در شکل روایت براساس فرمول سینمای بفروش نوشته شده، اصولا ضعف روایت، قصهگویی و شناختنداشتن راجعبه چیزهایی که داریم درباره آن حرف میزنیم خیلی وجود دارد.
روی قصه چندبار تکیه کردید، پس ذات قصهگوبودن الان برایتان خیلی مهم است؟
بله، به نظرم، بهویژه الان که مردم دارند استقبال میکنند، البته نمیگویم من در فیلمهایی که قصهگو نیست بازی نمیکنم.
منظورم خود شما نیستید، سؤالم معطوف به این است که کلا در شرایط فعلی فکر میکنید رفتن به سمت قصهگویی مهم است…
رفتن به سمت تعادل مهمتر است. کاملا درک میکنم که طبیعی است در شرایط فعلی به دلیل فشار اقتصادی ۱۰ سال گذشته بیشتر فیلمها خانوادگی و راجعبه طبقه متوسط باشند. حتما باید راجعبه آنها فیلم ساخته شود که در آن هشت سال کذایی زیر بار فشار اقتصادی کمر خم کردند اما لزوما همه فیلمها با شناخت درست ساخته نشدهاند. اگر «جدایی نادر از سیمین» فیلم درخشانی میشود بهخاطر شناخت درست و دقیقی است که در لحظهلحظه فیلم وجود دارد. این فقط مربوط به فیلمنامهنویس و کارگردان نمیشود بازیگر باید شناخت کامل و جامعی از طبقهای که نقشش را بازی میکند داشته باشد. فیلمبردار با شناخت درست از طبقه به نور و کادر مناسب میرسد. به نظرم تک تک عوامل باید دچار این فضا یا آگاهی باشند.
فکر میکنید بخشی از جامعه ما هست که در سینمای ایران دیده نشود؟
سؤال سختی است. در یک مصاحبه از من پرسیدند که چرا الان دیگر بازیگر نوجوان همسن و سال شما و همسن و سالهای شما وقتی کارتان را شروع کردید در سینما نیست؟ من هم گفتم مگر شما فیلمی میبینید که بازیگری به آن سن و سال احتیاج داشته باشد. در دورانی که من و پگاه آهنگرانی و گلشیفته فراهانی و ترانه علیدوستی دیده شدیم، آن جنس از فیلمها ساخته شد و شما ببینید چه نقشهای درخشانی برای بازیگران زیر ۲۰ سال نوشته شد، نقش «میم» گلشیفته در «درخت گلابی»، نقش پگاه در «دختری با کفشهای کتانی»، نقش ترانه در «من ترانه…» نقش من در «خون بازی» …ناگهان یک سری نقشهایی نوشته شد که میطلبیدند بازیگر برای آنها پیدا شود و کمکم آدمهایی پیدا شدند که به آن نسل تبدیل بشوند. الان اصلا برای آن نسل چیزی نوشته نمیشود. برای جامعه جوانی مثل جامعه ما فیلمهایی که برای جوانها و درباره آنها باشد کم نوشته میشود.
یعنی فکر میکنید الان جوانها یکی از محذوفان در سینما هستند یا کمتر دیده میشوند.
فکر میکنم کمتر دیده میشوند و اگر هم دیده میشوند نگاهها نگاه درستی نیست، اگر هم فیلمهایی هستند که نگاه درستی دارند، سریع انگ سیاسی میخورند و مانند «عصبانی نیستم» باید در کمد بمانند. این فضا باید برای نقد اجتماعی باز باشد. ما به عنوان جامعه جوان با این همه شعار جوانگرایی، تا وقتی که نگاه درستی به مشکلات جوانان نداشته باشیم و از ترس سانسور یا کسانی حتی کارشان ربطی به حوزه سینما ندارد نتوانیم این مشکلات را آسیبشناسی کنیم، نمیتوانیم راجعبه جوانها فیلم واقعی بسازیم حتی نمیتوانیم امید را برایشان تعریف کنیم. مگر از هزینههایی که نسل جوان در هشت سال ریاست جمهوری قبلی پرداختند به سادگی میتوان گذشت؟ آیا با حرفنزدن راجعبه آن هشتسال مشکلات فراموش میشوند؟ ما چه اعتقاد داشته باشیم فتنه اتفاقافتاده و چه اعتقاد نداشتهباشیم، نمیتوانیم آسیبها و هزینههای آن را کتمان کنیم. به نظرم حرفزدن دربارهی مشکلات واقعی جوانها تبدیل به خط قرمز شده و بعضی فیلمهای عامهپسند، با اشارههای بیاساس به این خط قرمزها سعی میکنند عوام فریبی کنند. این اشارهها تنها موضوع را لوث میکند، انگار که حرفزدن راجعبه آنها مجاز است.
حالا واقعا همه چیز به خط قرمزها برمیگردد؟ خود هنرمندان، ما و… در این فضا بیتقصیر نیستیم؟
به شناخت ما هم بستگی دارد و اینکه ما میخواهیم این ریسک را بکنیم یا نه، اینکه به خودمان اجازه بدهیم با شناخت درست وارد این حوزه بشویم یا نه؟ شما که نمیتوانید به این موضوعات بپردازید، چرا با بردن این اسمها نشان میدهید که میشود راجعبه اینها حرف زد؟ نمیشود. اگر میتوانید بسازید، بسازید وگرنه فقط دارید این مفاهیم را لوث میکنید، ما چه چیزی را داریم عادی میکنیم؟ خودمان را داریم گول میزنیم که ادای دین میکنیم، اما درواقع داریم ادا در میآوریم.