روشنفکری ایران درمجموع از همان زمان مشروطیت به بعد مانند موج روشنفکری تمام دنیا چپ بود و کسانی را که با حکومتها همراه و با آن همسو بودند را نمیپذیرفت
اگر نگاهی به اسامی هنرمندان تجسمی دهه ۴۰ بیندازید از هر ۱۰ نفر شاید فقط یک چپی متعهد را پیدا کنید.ازسپهری و زنده رودی تا تناولی و محصص که نه تنها چپ نبود ، که فاشیست هم بود
امروز شاید جای بحثهای کافهای را ضیافت های مختلف گرفته باشد.کما اینکه این ضیافتهای شام و غیره قبل انقلاب هم وجود داشت بعد از انقلاب هم. میدانستی اگر منزل غزاله علیزاده دعوت میشوی براهنی و سپانلو و بیضایی و بقیه دوستان را هم در آنجا خواهی دید
روشنفکری این دوران معقولتر شده و آن هم به علت هنرمندان مستقلش است داریوش شایگان، جواد طباطبایی و بسیاری از افراد دیگری که روشنفکران امروز ما شناخته میشوند افرادی اند که هم با فقه اسلامی آشنا هستند و هم با تفکر چپ و هم با مسائل جهان امروز. شاید یکی از دلایلی که امروزفکر میکنیم چهره روشنفکری شاخصی نداریم این است که دیگر آنها به صورت جمعی فعالیت نمیکنند
من از همان اول از نظر فکر و ایدئولوژی راه خودم را از حلقه های چپ مرسوم آن زمان جدا کردم و مسیر خودم را رفتم. به دلایل شخصی هیچوقت چپ نبوده ام و علت آن هم به پیشینه و گذشته من باز میگردد
هر اتفاقی برای من بیفتد کسی خم به ابرو نمی آورد چون مستقل بوده و هستم و استقلال را تاب نمی آورند. تنهایی سخت است اما من همیشه تنهایی را به مطیع بودن به دستورالعمل گروهی ترجیح داده ام
تاریخ برای هر سرزمینی ابتدا از زبان وهنروادبیات تعریف وآغازمیشودودر نهایت به سیاست میرسد.فرهنگ یک سرزمین همواره درتعریف تاریخی از وقایع پیشتاز است وبعضی نامها بخشی از تاریخ میشوند. «آیدین آغداشلو»را شاید بتوان یکی از آن نامها دانست. بازخوانی بخشی از تاریخ هنر و ادبیات بدون توجه به نام وی تقریبا ناممکن است.اینکه او متولد سال۱۳۰۸ است و خانواده وی ازباکو به ایران مهاجرت کردهاند و وی نقاش، نویسنده، منتقد فیلم و طراح هنرمند معاصر ایران راشاید بتوان از دانستههای اولیه آغداشلو دانست.حتی اینکه آثار هنری او به خاطر نمایش اندیشه مرگ و فنای تدریجی و نیز بازآفرینی کارهای مطرح کلاسیک در قالبی نوگرا و سوررئال شناخته شدهاند نیز دیگر شاید برای هنردوستان چندان تازگی نداشته باشد. همچنان که دو مجموعه خاطرات انهدام و سالهای آتش و برف وی از جمله مهمترین مجموعههای هنر نوگرا در ایران به شمار میروند.آنچه شاید بسیاری ندانند این است که این هنرمند بزرگ حوصلهای وصف ناشدنی دارد، مهربانی و فروتنی ذاتی دارد که حتی در زمان دریافت جایزه شوالیه از سفارت فرانسه سعی میکند کمترین جنجال را داشته باشد از همان فروتنی وی میآید. در هنگام پاسخگویی به سوالات گاه آنقدر آرام و با حوصله جواب میدهد که شما را مجذوب میکند و بعد فکر میکنید اگر این آرامش با وی همراه نبود اساسا میشد تصور کرد چنین آثار هنریای خلق شود؟
«روشنفکرمستقل بودن»اما برایش مفهومی است که این نقاش ایرانی به آن معتقد است.میگوید که این مستقل و جدا از حزب بودن همواره هزینههایی برای هرکسی که داعیه استقلال را دارد دربرداشته است که البته به عقیده آغداشلو تحمل این سختیهای استقلال به آنچه در قبال آن به دست آورده میشود، میارزد و این چیزی نیست جزتابع جریان فکری خاصی نبودن و مسخ نشدن در قبال ایدئولوژیکی خاص.میگویدهیچگاه ایدئولوژیک نبوده ومعتقد است که جریان روشنفکری ایران بعد از انقلاب ازبین نرفت بلکه به زعم او به شکل بهتری- تکامل یافتهتری- ادامه یافته است.یکی از روزهای سرد زمستان، میان ترافیک ،همهمه وبی حوصلگیهای تهران، به خلوتگاه مردی پناه بردیم که خودش میگوید اسطوره شدن ملزوماتی دارد که او آنها را رعایت نکرده است اما همین که قدم از خانه اش بیرون میگذاری حس میکنی چشمانت با وسواس بیشتری دنبال معانی میگرددومگررسالت اسطوره جزاین است که جمعی را شیفته ذات و قدرتش کند. برای گفت وگودرباره جریان روشنفکری ایران،مفهوم روشنفکروابعاد کمتر گفته شده اسطوره معاصر نقاشی ایران به خانه او رفتیم و با اوازناگفتنیها سخن گفتیم.جایی کوتاه جوابمان را دادوخیلی جاهاهم بلندبلند خندید.آنچه میخوانید حرفهای«آیدین آغداشلو» از زندگی و باورهایش است.
حلقههای روشنفکری پیش از انقلاب که بخشی از هنر و ادبیات ایران را شکل میدهند، چگونه بودند؟ نحوه شکل گیری آنها چگونه بوده است؟
سابقه روشنفکری ایران درحقیقت به دوران مشروطیت بازمیگردد که درآن زمان به آنها منورالفکر میگفتندکه از طبقات فرهیخته جامعه میآمدندوچون دنبال همفکر و همزبانانشان بودند،میگشتند و یکدیگر را درجاهای مختلف پیدا میکردند.به این ترتیب حوزههای مختلف روشنفکری ایجاد شد و اینها برحسب اینکه علاقهها و سلیقههایشان چه چیزی است عضو این گروهها میشدند.معروفترین این حوزهها گروههای ربعه و سبعه بودند که این اسامی را به شوخی به یکدیگر خطاب میکردند درحقیقت چنان ماهیتی موجود نبود.اینها کسانی بودند که برحسب باورهایشان ازهم متمایز بودند. کسانی از آنها که از نسل جدیدی؛ بودند مانند صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و غیره .. دور هم جمع میشدند وبزرگانی مثل ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر و … که سن و تجربه بالاتری داشتند و ازمفاخر فرهنگی ایران بودند هم در محافل جداگانه دور هم جمع میشدند. گروه باتجربهتر و مسنتر نگاهی به گذشته و تاریخ داشتند و نگاه و مسیرحلقههای جوان رو به آینده و جهان غرب بود و همین علتها سبب تفاوت این دو گروه از یکدیگر میشد.
روشنفکری ایران در آن دوران که شاید بتوان آن را دوران اوجش دانست،به چه سمت و سویی متمایل بوده است؟
روشنفکری ایران درمجموع از همان زمان مشروطیت به بعد مانند موج روشنفکری تمام دنیا چپ بود و روشنفکری ایران کسانی را که با حکومتها همراه و با آن همسو بود نمیپذیرفت. روشنفکری در آن زمان همسویی با حکومت را تحمل نمیکرد و آن را بر نمیتابید و این نگرش، روشنفکری ایران در دهه ۴۰ و روشنفکری سالهای قبل ۲۸مرداد۳۲ و دوران اوج فعالیت حزب توده را متعهد میکردو همچنان میراث دار دوران بعد از رفتن رضا شاه بود.حزب توده که در زمان رضا شاه به صورت غیرقانونی فعالیت میکرد بعد از رفتن او به صورت قانونی شروع به فعالیت کردو در حقیقت منبع تغذیه اصلی جریان روشنفکری بعد از خود شد.
چهرههای شاخص روشنفکر آن دوران هم چپ بودند؟
بسیاری از بزرگانی که حالا ما جایگاهشان را نه بهعنوان یک متفکر چپ بلکه به صورت متفکری مستقل بررسی میکنیم کسانی بودند که از آنجا میآمدند و انشعاب کرده بودند و حالا جناح سومی را تشکیل داده بودند. افرادی نظیر ابراهیم گلستان، خلیل ملکی،جلال آل احمد،ناصروثوقی و نیما از آنجا آمده بودند. البته نیما برخلاف جلال به چپ حزبی تن در نداد اما بههرحال در پس زمینه فکری خود به آن متمایل بود و به اصطلاح چپ میزد.بنابراین جریان مسلط روشنفکری ایران بعد از ۱۳۲۰ به بعد – و با وجود شکستی که این جریان بعد از ۲۸ مرداد تحمل کرد – همچنان چپ میزد. این جریان اپوزیسیونی بسیار قوی بود که میجنگید و حرف خودش را میزد و بسیار تاثیرگذار عمل میکرد.بسیاری از آثار ماندگاری که امروز به آنها تکیه میکنیم و در حقیقت آبشخورموج نو فرهنگی امروز ما است متعلق و محصول آن دوران است.
کودتای ۲۸ مرداد ناگهان یک جا به جایی ایجاد کردو فصل تازه ای به وجود آورد در جریان روشنفکری ایران.بعد از کودتای ۱۳۲۰ روشنفکری ایران به چه سمتی رفت؟
بعد از ۱۳۲۰ حزب توده سعی میکرد جریانات روشنفکری را هدایت کند.کنگره نویسندگان را تشکیل میداد و نمایشگاه نقاشی برگزار میکرد واین برنامهریزیها در خانه فرهنگی شوروی تدوین میشد وبه نوعی پنهانتر و گستردهتر زمینه ساز تبلیغ چپ میشد. اما بعد از ۱۳۳۲ این ترتیب از میان رفت چراکه حزب توده از سطح به پایین پناه برد و به اصطلاح زیرزمینی شد اما هنوز این اندیشه در بین آنها بود.
اگر نگاهی به کارهای نویسندگانی مانند هدایت، دولت آبادی ، نیما و خیلیهای دیگر بیندازید میبینید که عموما چپ اند و این مفهوم در آثارشان به وضوح نمایان است و اغلبشان بنیانا چپ هستند حالا نه چپی که مستقیم به اتحاد جماهیر شوروی متصل باشد. آْرام آرام فضاهای جدیدی برای این معنای متفاوت پدید آمد که ابراهیم گلستان بهترین نمونه آن است. اینها کسانی هستند که روایت خودشان را ازچپ دارند. مثلا اگربه جلال نگاه کنید میبینید که سعی کرده در اواخر عمرش تفکر چپ را به نوعی با مذهبی بودنش وفق دهد و همراه کند. یعنی چپ برای آنها جدای از آن مفهوم اصلی و به صورت برداشت شخصی هرکدام در آمده بود.البته این نه عیب و نه حسن است و من دارم تنها روایت میکنم.بعد از انقلاب جریان چپ به نحو بارزی سرکوب شد .تا قبل از انقلاب جریان چپ ایدئولوژیاش را درلفافی از هنر،شعر و ادبیات میپیچید و از این راه عمل میکرد اما بعد از آن دیگر چنین مجالی برایش فراهم نبود.بهترین مثالی که میتوانم برایتان بزنم شعر «زمستان» اخوان است که این شعر به نوعی«مانیفست» آن دوران محسوب میشود چون دقیقا دارد از شکست چپ در ۱۳۳۲ صحبت میکند و برای آن مرثیه میسراید.
یعنی عقیده دارید که در نهان روشنفکری ایران همواره یک جریان وابسته به چپ جهانی بوده است؟
عموما بله اما در کنار اینها بخشی هم وجود داشت که به عنوان«روشنفکر مستقل تر»عمل میکرد یعنی مستقل تر از آل احمد،ساعدی ودوستانشان والبته احمد شاملو که یکی از سرآمدان روشنفکری چپ آن دوران بود.
روشنفکری در آن دوران معنای چپ بودن( مستقیم یا غیر مستقیم) را به همراه داشت و این تنها مختص ایران نبود، در آمریکا، فرانسه ، اسپانیا و جاهای دیگر هم همینطور بود. آمریکا در دورانی شروع کرد به قلع و قمع بسیاری از هنرمندان و روشنفکران خودش چرا که تفکر چپ در حال گسترش بود.بخشی که مستقلتر عمل میکرد زمینههای فکری خود را به صورت علنی تبلیغ نمیکردند اما اگر در آثارشان دقیق میشدیم این رگه اصلی را در کارهایشان میشد دید. در نتیجه وقتی شما به این دوره نگاه میکنید متوجه میشوید که روشنفکران و هنرمندان در عین حالی که اعلام استقلال میکردند اما ریشه تفکراتشان را هم انکار نمیکردند.
شاملوبه طور رسمی برای چپ حزبی شعرگفته وحتی برای «وارتان» مرثیه نوشته است.کسانی هم در این میان هستند که این وابستگی غیر مستقیم را هم ندارند و چپ هم نمیزدند و خود را عدالت خواه معرفی میکردند.
مارکس هم خود را عدالتخواه معرفی میکند و این خیلی عجیب نیست.
بله اما این ماجرا در میان این گروه از بزرگان هنر و ادب ایران بر موضوعات دیگر غلبه دارد.نه به قصد لاپوشانی بلکه برای بازگویی این نکته که هرچند هدف، امر مشخصی است اما به ایدئولوژیهای رسمی و حزبی هم پناه نمیبرند.در عرصه ادبیات کسانی بودند که اینگونه عمل کردند اما در هنرهای تجسمی تعداد خیلی بیشتری بودند.چون هنر تجسمی خیلی کم ایدئولوژیک ماند و کار خودش را میکرد.اگر نگاهی به اسامی هنرمندان تجسمی دهه ۴۰ بیندازید از هر ۱۰ نفر شاید فقط یک چپی متعهد را پیدا کنید.ازسپهری و زنده رودی تا تناولی و محصص که نه تنها چپ نبود که فاشیست هم بود.
این افراد که آن زمان به عنوان روشنفکرشناخته می شدند ارتباطشان با یکدیگر چطور بود و کجاها بیشتر همدیگر را ملاقات میکردند؟
پاتوقهایی داشتند که جای گردهم آمدن آنها بود و آنهایی که حزبی بودند در محلهایی که حزب توده فراهم کرده بود همدیگر را ملاقات میکردند وبا هم ارتباط داشتند.اما بخش عمدهای از آنها کافههایی داشتند که پاتوق بود و دوستانشان میدانستند اگر راس ساعت مشخصی در آنجا حاضر باشند با آنها ملاقات خواهند کرد. مثلا صادق هدایت که پاتوقش کافه فردوسی یا «ماسکرت» بود یا اگر میخواستید جلال را ببینید کافی بود به کافه فیروز سری بزنید.این قضیه ادامه پیدا کرد و رسید و رسید به کافه ریویرا و بارهتل مرمر وغیره.
در این جمعها چه بحثهایی عموما مطرح می شد؟
وقتی در پاتوقهایشان جمع میشدند هر نوع بحثی بین آنها ردوبدل میشد؛ از هزل و هجو و شوخی تا بحثهای مهم و سرنوشت ساز. مثلا یک روز جلال در کافه فیروز تصمیم گرفت که از این به بعد کسی حق ندارد با فلان نشریه همکار ی کند یا فلان مطلب باید مطرح شود یا مثلا مونوگرافی جایش خالی است و ساعدی باید کاری کند و از این قبیل.الزاما نه همه، اما آدمهای نزدیکتربه جلال به تمام تصمیماتش عمل میکردند. کسانی نظیر دکتر براهنی،اسلام کاظمیه، سیروس طاهباز و .. بودند که واقعا شیفته آل احمد بودند و اگراو نظری میداد حتما همراهی میکردند. حتی غلامحسین ساعدی هم این سرسپردگی را به جلال داشت. بقیه گروهها هم پاتوقها و کافههای مخصوص بهخودشان را داشتند و گرد هم میآمدند.
جریان روشنفکری قوی عمل می کرد؟
زیاد.جریان روشنفکری خیلی گسترده عمل میکرد، یارگیری میکرد، آثار هنری بهوجود میآورد ، نقد مینوشت و مسائل را تحلیل و واکاوی میکرد.بسیاری از روزنامهنگارها هم به گسترش جریان روشنفکری کمک میکردند.
به نظر شما موفق بوده است؟
موفق بود.بخش عمدهای از موفقیت جریان روشنفکری از سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ و بعد از ۱۳۴۰ تا سال ۵۷ را باید از بدنه چپ و جریانات نیمه چپ دانست و این هم خیلی عجیب نبود چون این یک جریان آگاه بود که به مسائل ادبی و هنری و اجتماعی اشراف داشت . در همان سالها کانون نویسندگان تشکیل شد که پایگاهی بود برای اینکه در موارد حساس و سربزنگاهها واکنش نشان دهد و موضع گیری کند و اعلامیه بدهد.
ببینید یک موضوع این است اکنون که جامعه حقیقی و روشنفکری و بزرگانش اساسا از هم جدا هستندآیا روشنفکران اثرگذاری فعالیتهایشان را می دیدند؟
بله؛ مسلما اثر گذاری کارهایشان را به چشم میدیدند.مثل نیماوشعرش.نیما در سالهای حول و حوش ۱۳۲۰ چندان مورد توجه نبودوبه او بهای چندانی نمیدادند.البته بودند آدمهای باشعوری که میدانستند نیما کیست وشعرش چیست. اما از ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ بود که شعر نیمایی جا افتاد و شعر نیمایی گفته شد و بقیه را کنار میگذاشتند که دارند «غزل و مزل» میگویند و در جریان مسائل روز نیستند . ازسال ۱۳۴۰ تا ۵۷ که دیگر اوج شکوفایی شعر نیمایی بود.
بعد از انقلاب چه اتفاقی برای این جریان روشنفکری افتاد؟
بعد از انقلاب هم همین اتفاق افتاد یعنی هدفمندی اصلی دولتها بازگشت به «اصل و ارزشها» بود که به شدت حمایت و تبلیغ میشد اما شعر نیمایی به شدت گستردهتر شد و حتی کسانی هم که میخواستند از ایمان و اعتقادات مذهبی خود بگویند همچنان از همین قالب
استفاده میکردند.
بعد از انقلاب هم روشنفکری ایران مانند سالهای بعد از سال ۱۳۲۰ آگاهانه و با هدف مشخص پیش میرفت؟
بعد از انقلاب دیگر آگاهانه پیش نمیرفت.چون برای این که جریانی آگاهانه پیش برود باید پایگاههای آن به وجود بیاید و از آن حمایت شود یعنی جریان باید روند و ترتیبی داشته باشد اما فضای بعد انقلاب که اینطور نبود. اما قوت اولیه پرتاب آن طوری قوی بود که در سالهای بعد از انقلاب هم از حرکت نایستاد و- هرچند کند- اما تا به الان دارد مسیر خود را طی میکند.
هنرمندان تجسمی هم همپای نویسندگان و شعرا پیش میرفتند؟
هنرمندان هنرهای تجسمی هم از روشنفکران زمان خود بودند . پاتوق هم داشتند وجایی در خیابان رشت نزدیک چهارراه ولیعصر بود که نامش را «کلوپ رشت» گذاشته بودند وتبادلنظر میکردند در آن. گالریها هم محل گردهمایی آنان بود. من هروقت میخواستم سهراب سپهری را ببینم به گالری سیحون میرفتم و میدانستم که اغلب در آنجا وقت میگذارند.
دستاورد آنها در دوره انقلاب تحویل گرفته شد، تجلیل شد و به آن هم علاوه شد البته نه از نظر تغییر هدفمندی بلکه به صورت شرایطی درآمد که ما الان داریم در آن زندگی میکنیم.نمیشود خطاطی را جایگزین هنرهای تجسمی کرد،نمیشود نگارگری را جایگزین کل نقاشی معاصرکرد. بودند گروههایی که دنبال این جایگزینیها بودند . اما نشد. در مورد موسیقی و سینما هم همین اتفاق افتاد.هرچقدر هنرهای تجسمی گسترش یافت و تبدیل به یک هنر پرفروش –یک کالا- شد.
چرا الان روشنفکری به شاخصی شماوهمنسلان شما نداریم؟
شاید به این خاطر است که خیلی صبر نمیکنیم.کسانی که در دهه ۴۰ فعالیت میکردند در سال ۵۰ شناخته شدند.وقتی بود که ما درسال ۱۳۴۳ مجله اندیشه و هنر را منتشر میکردیم که مجله بسیار روشنفکرانه و با دید از بالا نسبت به مسائل فرهنگی بود. شاملو تازه به طور رسمی به عنوان شاعر شناختهشدهای داشت مطرح میشد. البته قبل از آن هم شاملو شعر میگفت و شاعر مهمی هم بود اما این رسمیت یافتن و تجلیل شدن در آن زمان اتفاق افتاد. یعنی از ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۳ کم کم و پله پله طول کشید و مراحل گوناگونی طی شد تا شاملو به جایگاه اصلیاش دست یافت.الان هم همینطور است.
بعد از انقلاب چه اتفاقی برای حلقههاافتاد؟
همچنان بود اما شکلش عوض شد.مثلا بعد از مدتی که برگشتم به ایران دیدم حداقل ۲۰ کافه پاتوق نشین به جمع کافههای تهران اضافه شده است!
شما کافه نشینی را نمادی برای رشد روشنفکری می دانید؟
الان کافه نشینی تقلیدی از جریان روشنفکری آن دوران است و دیگر مثل آن زمانها جای عمدهای نیست اما بههرحال یکی از نمادهای روشنفکری همین کافه نشینیها بود. مدرسین دانشگاهها ،دانشجویان حتما در زمره روشنفکران قرار میگیرند ومترجمان که نقش بسیار مهمی در این میان دارند. امروز شاید جای بحثهای کافهای را ضیافتهای مختلف گرفته باشد.کما اینکه این ضیافتهای شام و غیره قبل انقلاب هم وجود داشت بعد از انقلاب هم. میدانستید اگر منزل غزاله علیزاده دعوت میشوید براهنی و سپانلو و بیضایی و بقیه دوستان را هم در آنجا خواهید دید. بحثهای زیادی بینمان ردو بدل میشد و حتی گاهی کار به دعوا و مجادله لفظی هم میرسید. اما روشنفکری امروز به شکلی در آمده که به نظرم شکل بهتری است نسبت به آن سالها. در جاهای دیگر دنیا هم مانند پاریس و رم هم همینطور است.دیگر اینطور نیست که کسی دستورخاصی بدهد و حلقههای خاصی از آن تبعیت کنند.یک وقتی این حلقهها به صورت حلقههای کمونیستی یا سوسیالیستی عمل میکردند ولی دردنیای الان روشنفکری بیش از آنکه به جریانی وابسته باشد به یک تفکر مستقل وابسته است و چه بهتر که اینطور است.
اینکه شما میگویید به مفهوم هنرمند مستقل است؟
بله، فکر میکنم دقیقا به جایی رسیدهایم که میتوان گفت هنرمندمستقل وروشنفکر مستقل داریم.البته نمیشود گفت که جریان روشنفکری ادامه ندارد بلکه به شکل دگرگون شدهای و – به زعم من بهتری – ادامه پیداکرده است.نکته اساسی اینجاست که ما همیشه نگاه به غرب داشتهایم وبنابراین طبیعی است که اگر شکل این جریان در غرب تغییر یافته است درایران هم متحول شده باشد.
جریان روشنفکری معاصر را چطور می بینید؟ این جریان امروز چگونه شده است؟
این دوران معقولتر شده است و آن هم به علت هنرمندان مستقلش است.داریوش شایگان، جواد طباطبایی و بسیاری از افراد دیگری که بهعنوان روشنفکران امروز ما شناخته میشوند افرادیاند که هم با فقه اسلامی آشنا هستند و هم با تفکر چپ و هم با مسائل جهان امروز. شاید یکی از دلایلی که امروزفکر میکنیم چهره روشنفکری شاخصی نداریم این است که دیگر آنها به صورت جمعی فعالیت نمیکنند.شما واژه حلقه را به کار بردید اما من به آن میگویم جمع.این هنرمندان الان مستقل هستند و کشف و شهود خودشان را دارند. دیدگاه داریوش شایگان مختص اوست و ویژگیهای جهانبینی او را دارد .
شما آیا عضو حلقه و گروه خاصی از جریان روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟
من هیچوقت جزو حلقههای روشنفکری چپ نبودم والبته همین حلقههای روشنفکری چپی که اشاره میکنید مرا به عنوان یک روشنفکر قبول نمیکرد چون مقاله نویسی بودم که به چپ گرایش نداشت و همان حلقههای روشنفکری چپ این مسئله را بر نمیتابیدند و به همین علت در آن دوره محبوبیت زیادی نداشتم.
از همان اول از نظر فکری از این حلقهها مستقل بودید؟
من از همان اول از نظر فکر و ایدئولوژی راه خودم را از حلقههای چپ مرسوم آن زمان جدا کردم و مسیر خودم را رفتم. به دلایل شخصی هیچوقت چپ نبوده ام و علت آن هم به پیشینه و گذشته من باز میگردد.پدر من در باکو به علت اینکه عضو حزب مساوات بود مورد تهدید قرار گرفته بود و باقراوف و بلشویکها قصد داشتند که او را اعدام کنند و پدر من از باکو فرار کرد و به ایران آمد و من در ایران به دنیا آمدم.در نتیجه تمام قصههایی که از بچگی برای من روایت میشد باعث شد که به چپ متمایل نشوم و این در من ماند و شاید باعث شد قضیه چپ را گستردهتر تماشا کنم.
این که شما میگویید یک حس دافعه هم است؟
بله، من به چپ دافعه داشتم و دارم . همانطور که به خیلی چیزها دافعه دارم. نسبت به سیگار کشیدن هم دافعه داشته ام و هیچوقت سیگار نکشیدم! نسبت به مواد مخدر و نوشابههای الکی هم همینطور! هیچوقت ایدئولوژیک هم نبودهام!
با توجه به تعاریف شما روشنفکر همواره دنبال مطالبه بوده است، شما که عضو هیچ گروهی نبوده اید و میگویید که از ابتدا مستقل رشد کرده اید، اندیشه های روشنفکریتان را چگونه نشان می دادید؟ آیا می توان نقاشیهایتان را آینه سیر روشنفکری شما دانست؟
من از تمام کسانی که در میان آن ها زیسته ام بسیار آموخته ام و بسیار وامدار جریان روشنفکری ایران از زمان صادق هدایت به بعد هستم.هیچوقت معلم خاصی نداشته ام . حتی در نقاشی هم همینطور بودهام. اما از آن آدمها نگریستن را آموخته ام و نکته اصلی هم نوع نگریستن بود.بیشترنقاشی های من در مورد مرگ و پیری است و هیچکدام سیاسی یا اجتماعی نیستند و تمام آنها روایت شخصی خود من هستند از چرخه حیات. مادرم زن زیبایی بود که در زمان پیری ، زیبایی اش با چروک خط خطی شده بود. شما در خانه من آینه نمی بینید و نباید هم ببینید چون وقتی خودم را درآینه نگاه می کنم حق دارم از جفای روزگار شکوه کنم. اما این جفا طبیعی است.داریوش شایگان به درستی درمقدمه آخرین کتاب من نوشت که من خیامی ترین نقاش دوران خودم هستم چون خیام هم همین کار را می کند و از این جفا شکوه دارد.من نگاه کردن را آموختم و این را که بتوانی از هر چیزی گزارش بدهی. در نقاشی هم همینطور بوده ام من معلمانی داشته ام که دستشان را حائل می کردند تا نتوانی از روی دستشان بیاموزی! اما جریان روشنفکری قبل انقلاب
نا خواسته به من دیدن و روایت کردن را آموخت. بعد انقلاب هم آموخته هایم را ورز دادم.
من نوع نقاش غریزی نیستم که در جدال با بوم اثری را خلق کنم . من نقاش با انضباطی هستم که از مراحل ابتدای کار می دانم می خواهم چه کار کنم. هنروری ( «هنرمند» که جایگاه والایی است) هستم که روشنفکر هم بوده ام که البته امری الزامی نیست.
آیا در زمانی که روشنفکر بودن درحلقهها و مبانی فکری خاص تعریف میشده ، این استقلال شما هم برایتان هزینهبردار بوده است؟
روشنفکر مستقل بودن کار دشواری است زیرا به وقت نیاز قبیله ای نداری که به آن رجوع کنی و مورد حمایت آن قرار بگیری. مثلا در همان زمان اگر تار مویی از سریکی از روشنفکران چپی عزیز من کم می شد کانون نویسندگان غوغایی برپا می کرد اما اگر اتفاقی برای من میافتاد کسی انگشتش را تکان هم نمی داد.هنوز هم همینطور است و هر اتفاقی برای من بیفتد کسی خم به ابرو نمی آورد چون مستقل بوده و هستم و استقلال را تاب نمی آورند. تنهایی سخت است اما من همیشه تنهایی را به مطیع بودن به دستورالعمل گروهی ترجیح داده ام.
بگذارید یک سوال متفاوت در این میان بپرسم که مدت هاست در مورد شما شنیده می شود. مجموعه موزه رضا عباسی را شما خریده اید؟
نه،مجموعه رضا عباسی سالها پیش از من برای تشکیل موزه ملی خریداری شده بود و تمامی آثار آن به تدریج برای راه اندازی چنین موزهای – که هیچوقت هم راه نیفتاد- خریداری شده بود.وقتی من مسئول این کار شدم،حق خرید را ازخودم سلب کردم وفکر می کنم این عاقلانهترین کاری بود که در زندگی ام کردم،چون در غیر این صورت بعدها بایدپاسخگومیشدم.
شمابه شعر بسیاری ازشاعران بزرگ زمانه مانندشاملو نقدنوشته اید.ازنقد چنان شخصیتی با چنان پایگاه بزرگ حمایتی
نمی ترسیدید؟
آدمی که می خواهد مستقل باشدبایدبرای آن تاوان بدهد.این که چطورمی شود آدمی بزرگان پرقدرت زمان خودش رانقد کندازهمان میل به استقلال می آید.نقدی که من به«غربزدگی» آل احمد نوشتم بسیارسنگین ترازنقدم به شاملوبود،زمانی که آن مقاله را نوشتم و در آن به ایرادهای تاریخی کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد اشاره کردم تنها ۲۲ سال داشتم و بعدها هم همین شیوه را ادامه دادم زیرا فکر می کردم رسالتی دارم! اما بعدها متوجه شدم که این خیال بسیارخامی بوده است! الان خودم را ملامت میکنم که چرا آن وقت را برای نقاشی صرف نکردم.
این نقدها که به نوعی مخالف خوانی شما در مقابل بسیاری از اندیشمندان زمان خودشان بوده چه علتی داشته اند؟آیااین نقدها واقعا دغدغهتان بوده یا صرفا نوعی فریاد برای اعلام استقلالتان محسوب
می شده است؟
دغدغه من بود چون احساس می کردم ناگفتنیهایی است که گفته نمی شود و این وظیفه من است که آنها را بازگو کنم. اما این پاسخ قسمت دوم سوال شماست. من از روی استقلالم و به خاطر آن این نقدها را مینوشتم چون این دیگر دستور حزب نبود که امروز از یکی تعریف کنید و فردا او را بکوبید و به او بگویید انحرافی و ریوزیونیست! در نتیجه حرف شما درست است که این نوعی اعلام استقلال هم بود.
رابطه شما با محمدعلی سپانلو به چه زمانی باز می گردد؟
رابطه من و سپانلو به سال ۴۰ برمی گردد.درمجله اندیشه وهنرنقدی بر کتاب شعر سپانلو نوشتم. شعر سپانلو را آن وقتها خیلی دوست داشتم چون فکر می کردم شعرروایی خوبی است و بعد از آن با هم دوست شدیم ؛ دوستان بسیار صمیمی. اما بعدها کم کم از شعر سپانلو دور و به شعر احمدرضا احمدی نزدیک تر شدم.
شما گفته بودید:« سپانلو لیموی زندگی را تا ته چکاند». شما با زندگیتان چه کردید؟
من اما خیلی سخت زندگی کردهام. فکر میکنم اگر بار دیگر به دنیا بیایم باز هم به همین شیوه زندگی خواهم کرد! اما اینکه آدم مهربانی کند اما به نظر ضعیف نیاید بسیار دشوار است. چون هر لحظه مجبور به توضیح دادن میشوی که جانکاه است.
این روزها چه می کنید؟
حرف آخر را از مقدمه ای می خوانم که برای تجدید هفت جلد کتابم در یک مجموعه نوشتهام:«حرف آخر، حرف آخر همین لحظه است. حرف آخر آدمی که دارد حاصل عمرش را جمع و جور و جمع بندی می کندو اتمام حجتی دارد با خودش. یا دارد گزارشی می دهد از دستاورد سالهای اخیرش و نه سال های آخرش! و سال های آخر عمر را که می داند که کدام است؟می شود هشتاد سال هم عمر کرد که درآن برداشتن لیوانی کوچک و یا ورق زدن کتابی قطور عملی شاق و آرزویی دور و دراز باشد».
مینا مهری/ عکس: گلآرا سجادیان / قانون