سفرنامه خسرومیرزا حاصل سفر هیات ایرانی به سرپرستی خسرو میرزا – پسر عباس میرزا – برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف به روسیه است که توسط میرزا مصطفی افشار «محرّر» میرزا مسعود انصاری نگاشته شده است.
این سفرنامه، صرفا بازتاب مشاهدات منفعلانه نیست؛ بلکه حاوی تفسیرها و استنتاجاتی جدی از اوضاع روسیه و نسبت و رابطهای است که از این پس جامعه ایران با شرایط مذکور پیدا خواهد کرد.
این تفسیرها و استنتاجات اگرچه به قلم میرزا مصطفی افشار نگاشته شده است، ولی براساس اشارههای آشکار نویسنده و مندرجات کتاب، چیزی جز ثبت و ضبط حاصل مباحثهها و گفتگوهای اعضای هیات در مواجهه با نهادهای مختلف جامعه روسیه نیست که از آن میان است، این اشاره: «میرزا صالح که هفت سال پیشتر ایام ماموریت به سفارت انگلیس در این جا سه روز توقف کرده بود، بیشتر از حمامی و چند خانه محقر چیزی ندیده بود. اکنون آبادی به حدی رسیده که او در شناختن عاجز و متحیر بوده است.»
دامنه فعالیت روسها در آباد کردن یا نوسازی کشور، با استفاده از صنعتگران و متخصصان انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اتریشی و ایتالیایی، آن چنان شدت یافته بود که شگفتی میرزا صالح را به نسبت دیدار هفت سال پیش او از انگلیس، برانگیخت و دیگر همراهان نیز به تبع او شگفت زده شدند.
تحول در فهم و دریافت ایرانیان از آنچه میدیدند، بهتدریج آشکار میشد. آنان بهتدریج در مییافتند که آبادسازی و نوسازی، صرفا به امور مادی و معیشتی محدود نمیشود؛ بلکه کارکرد و نتیجه سیاسی دارد و با تغییر رابطه «رعیت و دولت» انتظام و نظام اجتماعی را به سمت مطلوب سوق میدهد.
مشاهده آرشیو دولتی و احترام به فرامین و احکام حکومتی و مقایسه آن با ایران، نویسنده را با پرسشی جدی مواجه ساخت: «چرا میان طوایف مختلف ایران که در عقل و ادراک بسیار تفوق دارند، این گونه کار معمول و متداول نباشد، دولت رعیت خود را تربیت نکند. رعیت بر ارادت دولت نیفزاید.»
این نمود تدریجی در تحول درک و دید از اوضاع، چیزی جز حاصل نگاه مقایسهای نیست که با فاصله گرفتن از ذهنیت انفعالی مطلق و رویکرد به ذهنیت نسبتا فعال، مجال بروز پیدا میکند. میتوان این دریافت را «خودآگاهی ناخودآگاه» نامید که برای فاعلان آن بسیار دردناک و جانگداز بود.
زیرا، با فهم شکاف موجود میان ایران و سایر ممالک، بهخصوص همسایه و دشمن شمالی، از بنیانهای قدرت آنان پرده برداشته میشد و ناتوانی ایرانیان در شرایط جدید بیش از پیش آشکار میگشت. فاصله بهگونهای بود که وضعیت آنان برای مخاطب ایرانی بدون سابقه ذهنی، قابلتوصیف نبود.
از همین رو، پس از مشاهده کارخانه معظم اسلحه سازی شهر تول مینویسد: «تحریر تفصیل این کارخانهها کسی را ممکن تواند بود که خود از اهل صنعت و قلم باشد و اقلا هفتهای در آنجا به سر برده [باشد]. کاشکی دولت علیه ایران چند نفر از جوانان کاردیده را برای تعلیم به این کارخانهها میفرستاد که به خرج کم در زمان اندک، تحصیل انواع صنایع میکردند.»
چنین درک و دریافتی از شرایط پیش آمده و درک چرایی غلبه روسها بر ایرانیان طی دو جنگ، بدین معناست که هیات خسرو میرزا کمکم به این نکته بسیار مهم توجه پیدا میکرد که در شرایط جدید تماشاگری ممکن نیست و لاجرم باید بازیگر بود و به همین دلیل نیز لزوم «تحصیل انواع صنایع» را خاطرنشان میساختند.
صنایعی که در آنها «دستگاهها به چرخ» وصل میشدند و با قدرتی غیر قابلتصور به تولید کالا میپرداختند. بهعبارت دیگر ایرانیان با درک صرف نظامی و سپاهمدارانه از دول غربی فاصله میگرفتند و به سایر جنبههای قدرت آنان، از جمله تکنولوژی ماشینی بهعنوان اساس قدرت مادی آنان، توجه میکردند.
البته، منظور از «تحصیل انواع صنایع» صرفا آموختن صنعتی تازه و جمع کردن آن با صنایع قدیم نبود؛ منظور اعضای هیات جایگزینی صنایع جدید به جای صنایع قدیم بود. هیات مذکور درکی از صنعت جدید پیدا کرده بود که به خوبی از عهده بیان تفاوت آن با صنعت قدیم بر میآمد.
به بیان دیگر، تحصیل انواع صنایع چیزی جز یادگیری، ترویج و تعمیم فنون جدید تولید، یا همان ماشین بخار به جای صنعت دستی و پر کردن شکاف موجود در حوزههای اقتصادی و صنعتی نبود. به این ترتیب بهصورت مبهم و ناروشن، نخستین تصاویر از جامعه صنعتی مدرن توسط گروهی از ایرانیان در حال شکل گیری بود.
صنعتی که از یک سو، با تولید اسلحه مدرن و آتشین، لوازم و اقتضائات قشون «با نظام مزید اقتدار دولت و رعیت» را فراهم ساخته و از سوی دیگر، با بسط و تحکیم قدرت دولت مرکزی و از بین بردن زمینه تعارض مدعیان مقام سلطنت، دوام سلطنت را در سلسله واحد تضمین کرده بود.
ای دریغ که در ملک ایران با وصف کمال قابلیت مملکت، در پی دوام سلطنت در سلسله واحد نباشند و به این سبب پادشاه به رعیت و رعیت به پادشاه دلگرم نشود و از ثمره این دلگرمی منظور پادشاه و رعیت بر مزید شوکت و دولت مقصور نگردد و از این منظور کلی امورات جزئی دیگر که همگی مقتضی وفور استحکام دولت باشد، به تقدیم نرسد.
این اشاره کوتاه، اما پرمعنا که بر درک عمیق از تاریخ ایران استوار است ناگفتههای فراوانی را در بطن خود پنهان ساخته است. آنچه میرزا مصطفی افشار، محرر این سفرنامه، منظور کلی و آبستن امور جزئی دیگر مینامد، چیزی جز دوام سلطنت در سلسله واحد نیست. اما این دوام چرا در روسیه ممکن شد نه در ایران؟افشار مکررا به نقش سلاطین روس در ایجاد قشون براساس نظام فرنگی، ایجاد مدارس، ترویج صنایع جدید، ترویج کشاورزی، تامین امنیت، احداث شهرهای جدید و مهمتر از همه تربیت رعیت در علم، اخلاق و فن اشاره میکند و دوام سلطنت را نتیجه این امور میداند؛ بنابراین دریغ خوردن از جاری نبودن این وضع در «ملک ایران با وصف کمال قابلیت» به معنای در کی مقدماتی از مقدمات لازم برای ارائه راهکار نجات دولت و رعیت ایران در شرایط جدید جهانی در قالبی از تلویح و تصریح در بیان است.
دریافت نقش علم در عرصههای مختلف زندگی اجتماعی و تربیت مردم یک سرزمین از صدر تا ذیل و پدید آمدن «نظامی» از رفتار و کردار بر پایه پیروی از سنن و قوانین، واقعیتی قابلمشاهده بود که در روسیه تحقق یافته بود. به تبع این دریافت، افشار بسیار هوشمندانه و زیرکانه به استنتاج تاریخی از مضار و معایب فقدان علم در زندگی اجتماعی و تبعات ویرانگر آن در آشوبهای سیاسی و اجتماعی و دست به دست شدن قدرت و نابودی ثروت جامعه میپردازد: علم است که معارف را به تصریفات ایام سالفه و انقلابات قرون ماضیه آگاهی میدهد و ایشان را به احتراز از مواد اختلال مملکت وا میدارد.
علم است که معارف را برحب وطن و آسایش و ایمنی متوطنین از شر دشمن که متضمن نیکنامی دنیا و مثوبات عقبی است، دعوت میکند و به این وسیله غیرتی در عموم اهالی مملکت پدید میآید. علم است که معایب تجدید سلطنت و محاسن بقای آن را در سلسله واحد به معارف تعلیم میکند و برای حفظ امنیت، در این باب به کلمه واحده و هیات مجتمعه بذل جهد موفور به تقدیم میرسانند.
علم است که منافع و مضار مملکت از حیث تجارت و… و طریق جلب و دفع آن را تشخیص میدهد و به آن واسطه رونق ولایت و ثروت اهل مملکت روز به روز افزایش میپذیرد. محور سخنان میرزا مصطفی افشار بر علم و نقش آن در تامین و تهیه لوازم و ضروریات تشکیل، دوام و اعتلای جامعه سیاسی با کشور است.
مدرسه دارالفنون
آنچه نویسنده از آن تحت عنوان «علم بر اوضاع عالم» یاد میکند، چیزی جز نگاه تطبیقی به تفاوت شرایط و اوضاع اجتماعی شرق و غرب یا تمدن قدیم و جدید نیست. اساس این تفاوت در برخورداری تمدن جدید از علم، خودنمایی میکند.
ظهور این نحوه درک و سیر از پراکنده بینی و کثرت به وحدت، از فروع به اصول و از معلول به علت، امکان گذر از نگاه سطحی و ظاهر بینی را به ملاحظه ارکان و پایههای تمدن جدید و قدرت دول اروپایی بهصورت خاص و از مجرا و مسیر لوازم و اقتضائات آن بهصورت عام، فراهم میآورد.
بهعبارت دیگر، درک تمدن جدید به مثابه یک کلیت متشکل از فنون، صنایع، قشون نظام دار، دیوان عریض و طویل، اما قانونمند، نظام سیاسی بلامعارض و مورد حمایت مردم، بهعنوان محصولات و نتایج غیرقابل تردید علم، چونان انقلابی در ذهن و فکر اعضای هیات، زمینه مناسبی برای درک مساله اصلی جامعه ایران، یعنی بحران شکاف عمیق تمدنی و نه صرفا ضعف و ناتوانی نظامی را مهیا میساخت. اما راهحل این مساله عظیم و بنیان افکن چه بود؟ این انقلاب ذهنی و فکری و آگاهی دردناک ناشی از آن، جز با عمل و اقدام مناسب در راستای تاسیس نهادهای پیش گفته و ایجاد تحول بنیادین در نهادهای جاری ممکن نبود.
اما، از نظر تا عمل فرسنگها راه بود. زیرا کمترین نسبتی بین نهادهای تمدن قدیم جاری در ایران و نهادهای مشاهده شده توسط اعضای هیات در روسیه وجود نداشت و در نتیجه زمینه ذهنی و عینی لازم برای نوسازی، مفقود بود. اما پتر کبیر در روسیه این راه را آغاز و به موفقیت نائل آمده بود. به این ترتیب، نتیجهگیری و تبیین تاریخ معاصر روسیه از منظر مصطفی افشار و سایر اعضای هیات به کمال میرسد و از تحولات پرشتاب روسیه، رمزگشایی میشود.
با توسل به علم، روسیه از مرتبه توحش و انحطاط ناشی از آن، خارج و به تاسیس تمدن صنعتی نائل میشود. اما این مساله فقط به روسیه و اوضاع داخلی آن مربوط بود یا ایران نیز در این قضیه مدخلیت داشت؟ نهتنها در آن زمان، بلکه کسانی تا انقراض قاجاریه و حتی دوره پس از آن نیز، میپنداشتند که ایران نیازی به پیشرفتهای دیگران ندارد و همچنان میتواند در مدار تمدن قدیم به حیات خویش ادامه دهد.
پادشاهان قاجار در راس این عده بودند. اینان نهتنها قادر به فهم سخنان میرزامصطفی افشار نبودند، بلکه مانعی اساسی در راه فهم سخنان وی و امثال او بهشمار میآمدند. اما، افشار پاسخی اساسی و محکم و البته تاریخی و ماندگار، برای آنان داشت: حیف باشد که ما ترقی و نظام همسایه خود را که در این مدت اندک تحصیل کرده است، به رأیالعین ببینیم و هیچ به فکر این نباشیم که از برای ما هم چنین نعمتی دست دهد تا همیشه مغلوب همسایه نباشیم و در ولایتهای غربت سرافکنده نگردیم.
اسرای خود را که به اهل خیوه و بخارا فروخته شده، در ولایت روس بنده تجار آن دو شهر نبینیم. روزنامهنویس را ربطی ندارد که به این مقوله امور پردازد، اما این بنده ناچیز را هم به قدر قوه خود تعصب دین و حب وطن است. به امید اینکه شاید به مزید قوت دین و دولت سودی بخشد، جسارتی میورزد.
پاسخ میرزامصطفی افشار بر دو کانون اصلی بنا شده است: «مغلوب همسایه بودن» یا مغلوبیت و «تعصب دین و حب وطن» که دو روی یک سکه بهشمار میروند. رابطه متقابل این دو کانون، رابطهای متناقض است؛ زیرا، مادامی که در بر همین پاشنه میچرخد و همسایه شمالی «آنا فآنا» (هرلحظه بیش از پیش) در ترقی و تزاید است، مغلوب آنان خواهیم بود و مغلوب بودن به زوال دین و اضمحلال وطن منجر خواهد شد.
بنابراین، ایران در بزنگاهی تاریخی و حساس قرار دارد. زیرا «مغلوبیت در برابر همسایه [ای]» که درحالحاضر بخشهایی از ایران را ضمیمه سرزمین خود ساخته است، از آیندهای دردناک خبر میدهد؛ آیندهای که به بلعیده شدن ایران توسط همسایه غالب شمالی منجر خواهد شد. به این ترتیب نگاه ناظرانه صرف به تمدن جدید و فرآیند نوسازی در غرب و درک یکسانانگارانه و پراکندهبینانه و انفعالی از اجزاء و عناصر سازنده آن به درک کلنگرانه و متفاوتانگارانه تبدیل و به تصویری کمابیش یکپارچه و جامعالاطراف از تمدن جدید منتهی و در نهایت الگویی از نوسازی عملی را پیش رو قرار میدهد که میتواند راهنمای عملی مجریان فرآیند نوسازی باشد.
اگرچه به تبع اوضاع، درک صنعتی، فنی، علمی و اداری وجه غالب ادراک مزبور را تشکیل میدهد، اما، اهمیت زایدالوصف آن در درک نسبتی است که میان ایران و دیگران بهخصوص همسایه شمالی پیش آمده است.در اینجا، تکرار این مطلب و تاکید مجدد بر این نکته لازم است که مطالب مندرج در سفرنامه خسرومیرزا، آرای شخصی نویسنده یا خسرومیرزا یا میرزامسعود انصاری نیست.
آرای مذکور، حاصل دریافت جمعی اعضای هیاتی است که یکی از اعضای آن میرزا تقیخان فراهانی – امیرنظام و امیرکبیر بعدی – بود. مورخان اصلی دوره قاجاریه با تعابیر مختلفی نظیر «بنیانی جدید»، «ترقی دولت و ملت»، «اصلاح بدن ملک و ترمیم روح»، «قلب ماهیت اخلاقی»، «مردکار»، به اقدامات امیرکبیر یا صفات او اشاره کرده و بر این نکته تاکید ورزیدهاند که امیر در پیافکندن طرحی نو بود. به تعبیر این مکتوب، وی در پی تاسیس نظام و تمدن جدید بود.
نظامی که در پی برهم زدن روابط، مناسبات و نهادهای کهن و البته حاصل درکی بود که امیرکبیر بهعنوان یکی از اعضای هیات خسرومیرزا پس از مشاهده اوضاع و شرایط روسیه و اقدامات پترکبیر در تاسیس تمدن جدید به دست آورد.
امیرکبیر الگوی نوسازی خود را از جامعه روسیه بهدست آورده بود که با ترجیح منافع جمعی بر منافع شخصی، در مدتی اندک مدار و مسیر تاریخ روسیه را تغییر داده بودند. او نیز میخواست برپایه این الگو در مسیر تاسیس تمدن جدید گام بردارد.
افشار، در سفرنامه خسرومیرزا، این تعبیر را چنین بهکار برده است: عزت و افتخار نه آن است که کسی برای نفس خود تحصیل کمال کند، بلکه، افتخار آن است که کمالات حاصله یک شخص، فراخور اندازه و قدر خود، موجب منفعت دایمی و ابنای جنس خود گردد. آن وقت اسم آن کمال را باقیات صالحات توان گذاشت و در دنیا و آخرت ثمرهای از آن میتوان برداشت و به آن فخر توان نمود و بنای این مدارس در ممالک ایران به غایت سهل و آسان است.
میتوان از ارباب علوم فرنگ چند نفر را به ایران آورد و یکی از مدارس را برای اولاد نجبای آن ملک تعیین و آنها را در آنجا جمع کرد و چند نفر از مردمان صاحب اخلاق را به سرپرستی آنها تعیین نمود که هم علوم ایران را از مدرسان ایران یاد بگیرند و هم علوم فرنگ را از معلمین فرنگ؛ بنابراین نخستین قدم اساسی برای نجات کشور، تجهیز افراد جامعه به علم جدید است.
زیرا شرط مقابله با تواناییها و علوم رقبا و دشمنان، اکتساب علم و توانایی لازم برای هماوردی است. افشار در این باره معتقد است: «در این صورت برای دولت چه از سپاهی و چه از اهل قلم خدمتکارهای کامل و قابل به هم میرسد که به اوضاع عالم بر سبیل تفصیل عالم و آگاه باشند. سپاهی را مانند سپاه سایر دولتها نظم و ترتیب دهند، امور ملکیه را، چون سایر ممالک منتظم دارند. از حسن تدبیر ایشان روزبهروز بر رونق و آبادی مملکت میافزاید.»
راهکاری که میرزامصطفی افشار برای خروج از بنبست و بحران ناشی از مواجهه و مقابله با تمدن جدید اروپایی ارائه کرده است، چیزی جز انعکاس راه طی شده توسط روسیه بهعنوان کشوری که در ظهور تمدن جدید و تولید آن نقشی نداشته، نیست.
اما پس از مواجهه و مقابله با آن و درک تاریخی از شرایط پیش آمده، در تاسیس آن، به موفقیت قابل قبول رسیده است. در این شرایط، بالطبع، الگوبرداری از روسیه موفق در اصول و قواعد نوسازی و تاسیس تمدن جدید، قابل اعتمادترین راهکاری بود که در فراروی دولتمردان دوره قاجار قرار داشت.
اما هشدارها و اعلام خطرهای مکرر امثال میرزامصطفی افشار، مورد اعتنای دربار قاجاریه قرار نگرفت. دربار قاجار همچنان با توهم امکان فرار از عرصه تمدن جدید، چونان تماشاگری منفعل به تماشای دگرگونیهای پرشتاب و خیرهکننده جهانی پرداخت.مرگ محمدشاه و وجود رقبای مختلف در برابر ناصرالدین میرزا ولیعهد و ناتوانی وی در رسیدن به تاج و تخت، فرصتی استثنایی برای میرزاتقیخان فراهانی فراهم کرد تا با تکیه بر مقام صدارت و جلب حمایت ناصرالدین شاه جوان علاوه بر اصلاحات از جنس قدیم به اصلاحات جدید یا نوسازی، نیز، همت گمارد.
نوسازیای که نه برپایه دفع شر و انفعال صرف، بلکه، با توجه به کلیت تمدن جدید و تاسیس آن برپایه الگوبرداری از روسیه و پتر کبیر صورت گرفت.تاریخنگاری رسمی دوره قاجار در این موضوع، یعنی آگاهی ایرانیان از تغییرات و تحولات جهانی، دارای کاستیهای اساسی است و از ارائه اطلاعات لازم در اینباره خودداری و در نتیجه به ارائه اطلاعات ناقص و در برخی موارد تحریف شده اقدام کرده است.
اما، در همین اطلاعات ناقص به کرات و به تصریح و تلویح از توجه نخبگان به نقش پتر در تبدیل روسیه به قدرت بزرگ و جامعهای صنعتی یاد شده است. اما، ایران با روسیه یک تفاوت اساسی داشت: پتر بهعنوان پادشاه روسیه، به قول میرزامصطفی به خطراتی که از ناحیه تمدن جدید، «علمی که از اوضاع عالم به هم رسانید» افشار، با اروپایی متوجه روسیه بود، پی برد و با تبدیل آگاهی شخصی به آگاهی عمومی و سرزمینی، موانع داخلی نوسازی را یکسره از میان برداشت و تداوم و نهادینگی اصلاحات را تضمین کرد.
در ایران عصر امیرکبیر نیز، اگرچه اصلاحات از بالا صورت میگرفت، اما حاصل دریافت نهاد سلطنت و وابستگان آن از شرایط درونی و جهانی نبود.
از اینرو، تاریخی دیوانی دانست. کوششهای نظری و عملی این گروه در تفهیم شرایط جدید و الزامات و ضروریات آن به دربار و نهاد سلطنت مفید فایده نیفتاد. چنانکه افشار بیان امید که همت والا نهمت ملوکانه بر نیکبختی دائمی اهالی ایران قرار گرفته، میکند: «نوعی مقرر فرمایند که الیالابد در زیرسایه بلند پایه ایشان و اولاد امجاد ایشان به فراغت روزگار گذرانند.»با این همه، همت والای ملوکانه بر نیکبختی دائمی اهالی ایران قرار نگرفت. اما به جای «عزت و افتخار» در پی ایجاد «منفعت دایمی» برای «ابنای جنس» به ایجاد «مدرسه» و تاسیس «صنایع» و تربیت «خدمتکارهای قابل» از «سپاهی» و «اهل قلم» و «عالم و آگاه»، «به اوضاع عالم برسبیل تفصیل» پرداخت تا «امور ملکیه را، چون سایر ممالک منتظم دارند و از حسن تدبیر ایشان روزبهروز بر رونق و آبادی مملکت [بیفزاید].»
اما در دورهای که حیات و ممات اعضای جامعه در دست یک تن بود، همه کسانی که در توهم امکان تداوم و بقای تمدن قدیم و امکان انتخاب در برابر تمدن جدید و نفی آن سیر میکردند، امید آخرین نمایندگان عقل تاریخی دیوانی را ناامید کردند و با عزل و قتل امیرکبیر، بهترین فرصت و شرایط تاریخی برای نوسازی را به نابودی کشاندند.
زیرا آنچه امیر و معدودی از افراد از آن برخوردار بودند و شاه و دربار از آن بیبهره، همان است که مخبرالسلطنه هدایت به درستی از آن تحت عنوان «بینایی میرزا تقیخان در هر رشته» و مستوفی از آن تحت عنوان «مردکار» یاد میکنند؛ این همان است که در روسیه از پتر به ظهور رسیده بود و به همین دلیل نیز نصرالله الطباطبایی ناصرالسلطنه یکی از عمله خلوت مظفرالدین شاه در سال ۱۳۱۵ قمری یعنی حدود نیم قرن پس از قتل امیرکبیر نوشت: اگر آن شخص جلیل که [روحش]قرین رحمت باد، چندسالی با ترتیبی که پیش گرفته بود کار مملکت را اداره میکرد، ما حالا به این روز نیفتاده بودیم، ما هم جزو ملل متمدنه بودیم و از این خرابی و استبداد رای و اغتشاش مملکت و ویرانی خلاص بودیم، سری توی سرها داخل کرده بودیم، نظامی داشتیم، مالیهمان به این فلاکت نبود، معارف پیش میرفت و حالا صفر نمیشد.
البته این قضیه از نظر خود امیرکبیر پوشیده نبود؛ او میدانست راهی را در پیش گرفته است که با پیمودن آن اساس مناسبات اجتماعی تغییر خواهد کرد و برای این کار باید یک تنه در برابر خیل عظیم دشمنان و مخالفان بایستد. امیرکبیر پس از عزل، به شاه اینگونه نوشت: اینکه اصرار در شرفیابی حضور شما داشتم و باز دارم و استدعای چند کلمه عرض دارم برای آن است که هرزگی و نمامی و شیطنت اهل این ملک را میشناسم.
از این رشته که به دست آنها افتاده، دست نمیکشند و طوری خواهند کرد که این کار منظم را که کل دنیا از شدت حسد به مقام پریشانی برآمدند بالمره خراب و ضایع و همچنین که این غلام را خراب کردند، هم این غلام را بالمره خراب و هم جمیع کارهای پخته را خام نمایند؛ بنابراین نظمی که خود امیرکبیر از آن با تعبیر عامیانه «نظم میرزا تقیخانی» یاد میکرد، نظمی بود که با تاسیس تمدن جدید ممکن میشد.
از این رو میخواست زنده بماند تا آن نظم را در جامعه جاری سازد والا مرگ را بر زنده ماندن در برابر بازگشت شرایط پیشین بر خود گواراتر میدانست. شرایطی که البته براساس منطق تحولات تاریخی بازگشت آن غیرممکن بود.
«این درد غلام را میکشد که مردم بگویند که آن نظم میرزا تقیخانی گذشت. مردن را بر خود گواراتر از این حرف میداند» و نمرد، کشته شد و با دفن نظم میرزاتقیخانی، از تکرار دوباره الگو و طرح نوسازی تجربه شده و موفق در روسیه، اما مبتنی بر دریافت عقل ایرانی اندکی پس از تولد در ایران جلوگیری شد.از مقالهای به قلم قباد منصوربخت، استادیار گروه تا ریخ دانشگاه شهید بهشتی