علی درویشی
سالها پیش، زندهیاد حسین نقشبندی(دبیر ادبیات) در دوران بازنشستگی خود، به باغبانی گرایش یافته بود و در زمین «از پدر رسیده» به باغبانی پرداخت و در آن درختان گوناگون میوه کاشت و زمین را چمنکاری کرد و با «گرانکش» از کوه، چند خرسنگ آورد و در چند جای باغ قرار داد و گوشهرگوشه زمین را کرتبندی کرد و گل شببو و یاسمن و به ویژه نسترن و نرگس شیراز(که دوست داشت)کاشت. باغ چنان آوازهای در شمال به هم زده بود که مردم در پایان هفته، دستهدسته به دیدنش میرفتند و از درز دیوار، نقشبندی را نگاه میکردند که با کلاه نیباف لبهپهن و به همراه دخترزادهاش، در حال رسیدگی به باغ است. برخی جوانان نیز از دیوار بالا میرفتند و از باغ عکس میانداختند و یکی هم گاه با تفنگ بادی، یک پرنده جلدشده باغ را میزد که لاشهزخمیاش جلوی پای نقشبندی میافتاد و او چشمانش میجوشید.
نقشبندی، هنگامی که شیفتگیِ مردم را دید، دورِ خانهاش را دیوار کشید و دیوار باغ را فرو ریخت و غروبها بر مهتابی خانهاش مینشست و به مردمی مینگریست که دست در دست بچههاشان، به گشتوگذار باغ میآمدند. دخترزادهاش هر غروب که به باغ میآمد،(انگار شبلی به حلاج)، گُلی به سویش پرتاب میکرد و نقشبندی آن را در هوا میگرفت. یکغروب، دخترزاده، گلی به سویش انداخت، ولی نقشبندی دیگر دست دراز نکرد؛ و دخترزاده دریافت که جان باخته است. سرانجام باغ و خانه به دخترزاده رسید و او نیز به راه پدربزرگ رفت و به جای فروش باغ، با خانوادهاش به خانه پدربزرگ کوچید و هر غروب میآمد و بر صندلی پدربزرگ مینشست و باغ و مردم و بچههای کوچکرا تماشا میکرد که در پیچوخم شمشادها، از پی هم میدویدند.
درخت دوستان شهر
ایجاد باغهای سرسبز به ۵۰۰ سال پیش از زادروز مسیح بر میگردد و در پیشخوان یا دور_و_بر کوشکها، درختچهمیکاشتند و ایجاد آبنمایی که سایهانداز درختان کنار خود باشد؛ نمونه اینگونه «باغرکوشک»ها را میتوان در تهران و حتی شمال ایران سراغ گرفت؛ چهلستون(اصفهان) و باغ دلگشا(شیراز) آمیزش هنرمندانه سازه و آب و باغ و درخت است.
دکتر یحیی دولتی استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران، در این باره میگوید: «در گذشته، برخی تمدنها با سوزاندن جنگلها پدید آمدهاند، اما امروز اگر بخواهند مدنیت مردمی را بسنجند، سنجه شان این است که آیا در برابر بریدن و تباهکردن درختان، حساساند یا نه!»
این پزشک متخصص پیشکسوت بیماریهای پوست در ادامه گفت وشنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: درختان با قلمموی برگهای خود، شهر را به رنگ سبز آرامبخش در میآورند و دیگر نیازی نیست نقاشان، با رنگهای شیمیایی شهر را رنگ کنند. درختان، باد خنک میزایند و زنندگیِ پرتوهای نور را نرم میکنند. راشها هزاران تُن بخار سرد آب را در هوا «اسپری» میکنند. درختان نه فقط هوا را نمدار میکنند و از سرب معلق در هوا میکاهند، بلکه آلودگیهای صوتی را نیز کاهش میدهند؛ آنها سرانجام، بیفریاد میمیرند، بلکه مردم، زندگیِ ماشینزده شهری را تاب آورند. برای همین باغبانان میکوشند در کاشت درخت در شهرها از گونههای خوشرشد و پایدار استفاده کنند.
زندگی کوتاه درختان شهر
«درختان ریه شهرند، اگر نابود شوند، شهر میمیرد.»
دکتر دولتی پس از این جمله میافزاید: درختانی که از ۴۰ سال پیش وجود داشتند، چرا باید نهادی فقط در اندیشه سود خود باشد و به خویش اجازه دهد آنها را نابود کند و هیچ توجهای هم به دور و بریها و همسایگان و کودکان نکند که در تنگنای مهدود و خیابانِ بنبست و پل عظیمی به نام صدر و بزرگراه و بتون و آهن، ساکناند؟
به گفته او: «خانوادههای کاشانه(آپارتمان)ما و دو خانه سمت چپ، که درشان به همین بنبست صدر باز میشود، هر بامداد که از خانه بیرون میآمدند، در میان اینهمه خشنِ معماری شهری و غژاغیژ خودروها، دلشان به سایهسار چند درخت قدیمی و گلهای دستپرورده خویش، خوش بود.
دکتر دولتی در ادامه گفتوشنود با روزنامه اطلاعات میگوید: آقایان برای آن که پولی در بیاورند، زمینی را که صرفاً به درد فضای سبز میخورَد و همسایگان به دست خود در آن گلکاری کرده بودند و درخت کاشته بودند و با آب دل، آبیاریش میکردند و با هزینه شخصی، نگهدارش بودند، فروختند! البته اگر نهادی مگر شهرداری با لگدمال گلها، دهها درخت ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ ساله را میبرید، چندان جای شگفتی نبود، که اینک هست! ولی این کار از سوی نهادی انجام گرفته که در سرسبزنگهداشتن پایتخت(هرچند به بهای سنگین و صرف آب زیاد) میکوشد؛ برای همین است که دلسوختنهای ما بسیار زیاد است.
او میافزاید: در نگهداشت درختان شهری باید کوشید، زیرا فقط ۸ سال پایداری نشان میدهند و سپس میمیرند، در حالی که در جنگل، زیستی بسیار درازدامن دارند و درختی در آمریکا، تا ۲۰۰۰ سال میپاید. درختان شهر در فضایی مصنوعی قرار گرفتهاند و فرسنگها با محیطهای وحشی خود فاصله دارند. برای نمونه، در یکی از پارکها، موزه ساخته شده؛ یا در دل برخی بوستانها، کانکسهای راهنمایی و رانندگی جای گرفته است. با این حال، درختان شهری، افزون بر پاکیزگی هوا، نقش بسزایی در افزایش شادابی و تندرستی شهروندان دارند. غوغای بیهوده شهرها، سبب روکردن روحهای آرامشخواه به سوی درختان میشود؛ با توجه به این که روند رو به گستره شهرها، سبب لگدمالی طبیعت روستاهای نزدیکدست شده است.
دکتر دولتی با این سخن که شهروندان در شهرهای به ظاهر سبز، به سبب نداشتن درختزارها در رنجند، میگوید: زیرا چمنها نه این که اکسیژنساز نیستند، بلکه آب و اکسیژن زیادی مصرف میکنند؛ بنابراین اولویت در ایجاد درختزار است و حفظ درختان؛ زیرا نابودی درختان، سبب خشکی زمین، گرمای بیشتر هوا، آلودگی آب و پدیده ریزگرد در بیشتر فصلهای شهرها میشود. افسردگی، فشارهای روحی و رفتارهای خشن شهری، بازآمده از معماری و مبلمان خشن شهری است، از اینرو در جهان امروز، امتیازهای شهری را بر پایه(رفاه، آسایش و ایمنی) ارزشگذاری و برخی مولفههای کیفیت زندگی شهری، بستگی به شمار درختان شهر دارد. کاشت هر درخت، با ارتقای سرانه فضای سبز، امتیازی برای کلانشهرها است. امید که هر شهروندی با خرید یک خودرو، دهها درخت بکارد؛ که درختکاری، آسانترین و ارزانترین و زیباترین کارها است.
به گفته دولتی، یک پیادهروی بیدرخت، مگر یک مشت موزاییک بتُنی نیست. هنگامی که از دور به چشمانداز یک پیادهرو مینگرید، فقط زمانی که ردیفی از درخت داشته باشد، خواهید گفت: «چه با صفا!» درختان بارِ سنگین آلودگی هوا را به دوش دارند و مدام در کارِ لطیف هوایند و این کار را با جذب ریزگردها میکنند.
درختان درمانگر
«بوستانهای شهرها پاسخگوی مردم و کودکانشان نیست.»
دکتر یحیی دولتی در ادامه سخن بالا میگوید: آسمان شهر، همیشه پشت توده دود و آلایندهها ناپدید است. نگاهها از لابهلای آسمانخراشها، راه به آسمان شب نمیبرد. شهروندان، در میان آسمانخراشهایی که جای درختان نشستهاند، آسمان پرستاره شهر را گم کردهاند. چشماندازهای شهری از چهارسو و با آهن و بتون خشن خود، نیشتر به چشم ها میکشد و برای همین، شهروندان، طبیعت دستنخورده و بکر را از یاد بردهاند و میپندارند که طبیعت زنده، یعنی همان پرندگانی که در فنس و تور نگه میدارند و به نمایش میگذارند، در حالی که پرنده باید آزاد باشد و از درختی به شاخه درخت دیگر بپرد. همه اینها انگیزهای است که برای مرگ یک درخت، چشممان بجوشد.
به باور این پزشک: خوشنودی شهروندان نیز در گرو درختان تنومند است، چرا که حتی نگاه به سبزی درخت، از فشارهای روحی و روانی مردم میکاهد. حتی پنداشت شهر بیدرخت، هراسناک است، زیرا دو درخت بالنده، اکسیژن یکسال یک خانواده را تامین میکند. یک درخت در دوران زیست خود، یک تُن دیاکسیدکربن را فرو میدهد. درختان هم موجب ارتباط انسانهای شهرنشین با طبیعتاند و هم مدیوم ارتباط میان انسانها با هم. بیگمان، دیدار دو دوست در زیر یک درخت، بسیار گرمتر و صمیمیتر خواهد بود از دیدار دو نفر در غلغله ترافیک و در میان دود و بوق خودروها. تندرستی را نیز باید در میان درختها جست. در سپیددمان زیر درختزارها راه بروید و هوا را نفس بکشید، تا اکسیژن به ژرفای ششهاتان برود. درخت، درمانکننده است. یک بیمار از جراحی درآمده، اگر روزها به درخت خیره شود، به پرستاری کمتری نیاز خواهد داشت و زودتر بهبود خواهد یافت، تا آن بیماری که پنجرهاش، رو به شهر بتونی است.
از راه رسیدگان بُرنده!
«بریدن درخت آسان، ولی تنومندکردنش، عمر انسان میطلبد.»
این سخن دکتر پریچهر صعودی است، او در گفت وشنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: «کابوسی بود آن هنگام که شب خوابیدیم و بامداد پا شدیم و دیدیم «باغ» نیست شده است. هنگامی که باغی در میان نباشد، دگردیسی فصلها هم نمایان نیست و چهارفصل سال، یک فصل است».
به گفته دکتر صعودی، هنگامی که نیمشب ـ که همه خواب بودند- آمدند و درختان۴ و ۵ متری که ما از جان، عزیزتر میداشتیمشان، بریدند، گمان دادیم دزد آمده است؛ ولی فردایش روشن شد که کارگران شهرداری بودهاند. ۱۸ روز پیش آمدند و شبانه ۳۰ درخت را از ریشه در آوردند و شب دیگر نیز ۱۰ درخت دیگر را ریشهکن کردند و برای آسودگیِ وجدان خود، خاکها را هموار، که نشانی نماند!
این پزشک میافزاید: این زمین فقط مناسب فضای سبز است. ما در این کاشانه(آپارتمان)، ۱۲ خانواریم، و در ۲ خانه دیگر نیز ۱۰ تا ۱۲ تن ساکنند، که آنان نیز معترضاند و آقای تهرانی(همسایه) به نمایندگی از ما، ۱۸ روز است که هر هفته به خیابان شریعتی و به شهرداری منطقه آمدوشد میکند؛ و این که سرانجامی خواهد داشت یا نه، روشن نیست!
صعودی میگوید: در خانه ما، گُل دستساز زیاد است، ولی طبیعت چشمنواز بیجانشین کجا و طبیعت پلاستیکی کجا؟ درختان این باغ، شاداب بودند و همهِ زمین پر از گل بود و ما خانوادهها هر بامداد که از خانه بیرون میآمدیم و نگاهمان به آن سرسبزی میافتاد، روحیهمیگرفتیم. من هر غروب، پس از یک روز کاری و خستگی برآمده از ماندن در ترافیک، هنگامی که به باغ جلوی خانهام میرسیدم، لبخند به گوشه لبم میدوید.
باغی را که در برابر خانه ما بود، ویران میکنند و لابد چشمداشتشان این است که برای رسیدن به بوستانی در شهر، کیلومترها در دود راه بپیماییم! همانگونه که ملاحظه میکنید، در کنار سنگچین باغ، جوانان تور بسکت، جاگذاری کردهبودند و عصرها در اینجا-که از سردولتی باغ، هوای خوشی داشت ـ تمرین و بازی میکردند. درخواست ما این است که در این باغ، کاشانه (آپارتمان) نسازند و بگذارند در ادامه ۴۰ سالگی خود، همچنان باغ باقی بماند؛ و اگر چنین کنند، ما با هزینه خود آن را از سرِ نو، باغی سرسبز و پُر گیاه و درخت خواهیم کرد.
یک پزشک دیگر ساکن محل نیز -که نخواست نامش آورده شود- در اینباره میگوید: مهم این است که در این باغ، کاشانه(آپارتمان) نکارند، تا ما بتوانیم در آن ۳۰ درختی را که کندند و بردند و سوختند، دوباره بکاریم و سرسبزتر از گذشتهاش کنیم.
دکتر پریچهر صعودی دوباره رشته سخن را به دست میگیرد: «در گذشته، ما درخواست آب داده بودیم، چون این باغ، شیر برای آبیاری نداشت؛ ولی فقط قولش را دادند و عمل نکردند؛ و پس از چندی، به کلی به فراموشی سپردند. در حالی که پشت خانه ما منبع گردآوری آبهای هرز وجود دارد که ظرفیت آبیاری چندین فضای سبز را داراست. یک خانه کهن نیز پشت خانه ما وجود داشت که شهرداری آن را خرید و خانه را کوبید. درخواست دیگر ما تبدیل آن به فضای سبز برای مردمان شهر است، زیرا سروهای سرسبز رعنایی دارد که در تهران کممانند است.
دکتر پریچهر در ادامه سخنانش میافزاید: برخی از درختانی که در باغ جلوی خانه ما بریده شد، ۴۰ ساله بود و مرگشان با درگذشت یک انسان تفاوتی ندارد. درختشدن و تنومندی یک نهال، به اندازه زندگی یک انسان، زمان میبرد. کماست درختی که با پوستکلفتی در این هوای آلوده دوام آورد و در سرما و گرما سوزنده و کمآبی بپاید و تنومند شود و پناهگاه پرندگان رمیده از غوغای شهر!
به باور صعودی، درختان(نه البته چمن که آب بیهوده زیادی میبرد) امکانی است که فرصت هنوز نفسکشیدن برای شهروندان و کودکان را در تهران آلوده فراهم میآورد؛ با توجه به این که تهران، بیشتر روستاها(ششها)ی سبز دور و برش را به خود پیوست کرده و طبیعتشان را نابود کرده است.
سهم پرندگان خوشخوان
دکتر پریچهر صعودی که هنرمند نیز هست و دستی در نقاشی دارد، نگاهش به پرندگان، شاعرانه است: «پرندگان، آوازشان آرامبخش است، حتی آوای غراب. فقط در اندیشه سود خود نباشیم. پرندگان هم سهمی از درخت دارند. دست کم برای آنان هم شده، به جای بریدن، درختی بکاریم.»
او میافزاید: در گذشته، پرندگان، برخی از گیاهان «پادانگل» را به آشیان میبردند، که امروز شهر، تبارشان را برانداخته است؛ از اینرو آنها به آشغالهای شهری رو آوردهاند. بسنده است که سری به آشیان پرندگان شهر بزنید تا با دیدن هزاران تهسیگار دریابید که آنها رفتگران ما آدمهایند و تهسیگارهایی را که ما با بیخیالی در پیادهرو پرت میکنیم -چون هنوز دارای نیکوتین است ـ بر میدارند و برای دورکردن انگل و حشرات و عایقکاری، به آشیان خود میبرند و یا کلاغها که با همه چیزخواری خود، بسیاری از بیماریها را از محیط زندگی انسان دور میسازند. دکتر صعودی در ادامه گفت وشنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: دلمان به آوای چند پرنده جلد باغ خوش بود؛ که اینک با ریشهکنشدن درختان، روشن نیست آواره کدام خیابانند. آنها دیگر به باغ بر نمیگردند، زیرا از دید پرندگان، باغ بیدرخت -حتی اگر گل داشته باشد- باغ نیست! اگر مانند این باغ، بوستانهای شهر را نیز ویران کنند، همه پرندگان، از شهر میروند، چون پرنده، شهر بیدرخت را دوست ندارد.پریچهر صعودی به سخنان خود ادامه میدهد: در روز، گوش انسان، انباشته از صداهای آزارنده شهری است و سهم شنیدن آوای پرندهای خوشخوان، بسیار ناچیز؛ اما وجود چند درخت، شانس شنیدن آواز پرنده را برای انسان بالا میبرد. شاید بگویید میتوان یک قفس قناری تهیه کرد و در اتاق آویخت و به آوایش گوش داد؛ اما بهایش، لگدمال آزادی پرندهخواهد بود! / اطلاعات