میلاد ابراهیمی
صدا و سیما در ایران تمام و کمال در اختیار دولت است و بودجه و امکانات عظیم خود را دارد، اما به دلیل این مالکیت همه جانبه و عدم وجود یک موج رادیو و یا یک کانال مستقل، حساسیت تمام اقشار را و جبهه های سیاسی را در بردارد و به عنوان قدرتمند ترین کانال ارتباطی حاکمیت با مردم است. پس از ورود آقای سرافراز در صدا و سیما و نشستن بر صندلی ریاست، انتقادهای بسیاری شکل گرفت از تبعیض هایی که بیشتر دولت به آن نقد داشت و این روزها گسترده تر شده است و وزارت ورزش و مجلس خبرگان را نیز در برگرفته است.
بعضی از اقدامات بسیار بارز را می توان این موارد دانست:
- قطع سخنرانی رییس جمهور در مراسم تجلیل از خانواده شهدای هستهای
- قطع شعارهای مردمی در زمان حضور رییس جمهور در جمع مردم یزد
- عدم پخش مراسم حضور اعضای خبرگان در حرم مطهر
- احتمال پخش نشدن بازی های المپیک به دلیل محدودیت های مالی
رسانه در عصر حاضر یک قدرت بلامنازع است و اطلاع رسانی، این وظیفه ی خطیر، در کنار نیروی نظامی و سلاح می تواند برای تحکیم یک اندیشه و ایدئولوژی تکمله ای باشد ، و این قدرت گاهی آنقدر اهمیت می یابد که برای نسل جدید و در قالب یک زندگی متجدد شهری تصور یک روز در بی خبری غیر قابل تصور است. “تیمونی گارتن اش” تلویزیون را سومین ابر قدرت جهان می داند و بسیاری افراد دیگر رسانه را بالاخص مطبوعات را رکن چهارم دموکراسی می دانند و دانشمندان مشهورتری همچون مک لوهان از رسانه ها همچون اسطوره هایی سخن می گویند. سراسر تاریخچه شکل گیری و رشد رسانه پر است از نظریاتی که جایگاه متعالی اش را از زمان ظهور چاپ و چاپ خانه و شکل گیری روزنامه حفظ کرده است. اما رسانه ی بدون مخاطب چگونه می تواند گامی موثر در جامعه بر دارد، وقتی وجود پیام گیر عنصری اساسی در شکل دهی یک ارتباط است و دغدغه ی اصلی همه بنگاه های سخن پراکنی است.
حکومت را می توان با زور سر نیزه به دست آورد؛ اما برای حفظ آن، ناچار باید به افکار عمومی تکیه کرد”ناپلئون بناپارت”
نظریه گلوله ای یکی از نظریات اولیه ای بود که افکار عمومی را به صورت روشنی هدف گرفت و برای روند متقاعد سازی مخاطب تاکید بر منفعل بودن مخاطب در برابر پیام داشت، یکی از روش های نازی تاکید مداوم و پیوسته عقاید خود در شبکه های رادیو بود تا بتواند با تمام توان در مقابل پارازیت های احتمالی مقابله کند و همچنین نظریاتی همچون “مارپیچ سکوت” که “نئومان” با بیان این نظریه عقیده داشت وقتی رسانه ها خود را در اکثریت ببینند افرادی که در اقلیت هستند و نظری مخالف دارند مجبور به سکوت و عدم ابراز عقیده می کنند و کم کم در تمامی رسانه های موجود هجمه ای از یک عقیده ی یکپارچه ی حاکم شکل خواهد گرفت.
اما به سرعت این نظریه ها قوت خود را از دست داد و قدرت و نقش مخاطب در برهم زدن سیاست های وسایل ارتباط جمعی را به دنبال داشت و سیاست رسانه ای برای ماندن در صدر رقابت با دیگر رسانه ها ناچار بود تا مطابق افکار عمومی حرکت کند، پس شناخت جامعه و تشخیص دغدغه های مخاطبان لازمه ی یک کار رسانه ای قوی بود.
نمونه های بارزی از حکومت های تمامیت خواه می توان مثال زد که با وجود در دست داشتن تمامی قدرت از قبیله رسانه ها و شبکه های تلویزیونی و رادیویی اما سر آخر مغلوب شبکه های اطلاع رسانی محلی و گفت و گوی رو در روی کاملن معمول که ارتباطی است میان فردی می شوند و این دستگاه های عظیم پخش و تریبون ها و بلندگوهای عظیم نمی تواند مخاطبان جدیدی را جز طرفداران سابقش جذب کند.
به عنوان مثال فردیناند تونیس رییس جمهور سابق فیلیپین که در زمینه فساد مالی و شیوه ی کنترل دیکتاتور مأبانه ی حکومت بسیار نام آشناست با آنکه از سال ۱۹۶۵ تا ۸۶ توانسته بود راه انتشار را بر هر عقیده ی مخالفی ببندد اما با نشریات هفتگی محلی و ایستگاه های رادیویی کلیسا توانست انقلابی شکل بگیرد و حکومتش را ساقط کند.
تشخیص افکار عمومی و جریان روان در میان مردم مسئله ی مهمی است که برای یک رسانه بالاخص زمانی که بودجه ی آن از طریق حاکمیت کشور تامین می شود و از مالیات های مردمی ارتزاق می کند، چرا که ایجاد شدن کوچکترین غفلتی و انتشار خبری ناصحیح و عدم حفظ اصل بی طرفی به دنباله ی خود بی اعتمادی را می سازد و مخاطبان خود که تنها سرمایه ی واقعی یک رسانه است را مورد غضب قرار می دهد و آن جاست که علاوه بر ایجاد مشکلات فرهنگی و هنجاری، خود برای نفوذ،به دستانی هدایت کننده تبدیل خواهد شد .