گروه جامعه: روز بیست و هفتم اسفند در شهر تهران یک خودرو وانتپیکان در محدوده میدان شهید تهرانیمقدم، ناگهان دچار آتشسوزی شد و در آستانه انفجار بود که در مسیر سراشیبی به سمت یک ایستگاه تاکسی شروع به حرکت کرد و هیچ مانعی در برابرش قرار نداشت. سرهنگ «رضاپناه» با مشاهده این صحنه، خود را به دل آتش زده و با دو دست و با حایل کردن پا به عنوان تکیهگاه از ادامه حرکت این خودروی آتش گرفته جلوگیری و وانت را در محل متوقف کرد. در پرونده امروز زندگیسلام به سراغ او رفتیم تا برایمان از آن روز و اتفاقاتی که برایش افتاده، بگوید.
ایثارگری را از پدر جانبازم یاد گرفتم
امین رضاپناه، ۴۳ ساله، متولد خرمآباد و در خانوادهای بزرگ شده است که پدر و مادرش هر دو فرهنگی بودند. او در این باره میگوید: «من فرزند مرحوم لطیف رضاپناه از معلمان و فرهنگیان قدیمی خرمآباد هستم. اولین معلم زندگی من پدر و مادرم بودند. پدر من خودش جانباز و ایثارگر بود، او برای من الگو بود و به ما یاد داد که به مسائل مردم بیتفاوت نباشیم. او همیشه به من میگفت: «اول مردم، بعد خانواده خودت و بعد خودت». من ایثارگری و جان بر کف بودن را از پدر جانبازم یاد گرفتم.»
آتش از داخل اتاق خودرو شروع شد
از سرهنگ «رضاپناه» میخواهم که درباره آن روز و فاجعهای که ممکن بود رخ بدهد برایمان بگوید: «روز بیست و هفتم اسفندماه سال گذشته ساعت ۶:۳۰ بعدازظهر بود. من مسئول اداره تصادفات و مهندسی ترافیک منطقه ٢ پلیس راهور تهران بزرگ هستم و ماموریتی به من در اطراف میدان شهید تهرانیمقدم محول شد. در حال عبور از کنار این میدان بودم که رانندهای را دیدم که فریاد میزد به دادم برسید، خودرویم آتش گرفته. زیر جعبه دنده و دسته ترمزدستی، آتش شعلهور شده بود و هر لحظه هم داشت بیشتر میشد. با استفاده از کپسولی که در خودروی سازمانیمان است، شروع کردم به خاموش کردن آتش، اما حجم آتش زیاد بود. شروع کردم به فریاد زدن تا از مردمی که کپسول در خودرویشان دارند، کمک بگیرم. ۵ یا ۶ کپسولی به دستم رسید و آتش داخل خودرو کنترل شد و میخواستم دست از تلاش بکشم که ناگهان یک نفر داد زد که جناب سرهنگ، زیر خودرو را نگاه کن. به محض این که خم شدم، دیدم که زیر خودرو آتش گرفته است».
ناگهان خودرو شروع به حرکت کرد
«حجم آتش به حدی بود که دیگر این کپسولهای کوچک جوابگوی خاموش کردن آن نبود»، سرهنگ رضاپناه با این مقدمه ادامه میدهد: «یک مجتمع تجاری در آن نزدیکی بود که کپسولهای بزرگتری داشت. تا آن کپسولهای به نسبت بزرگتر به دستم رسید، متوجه شدم که شیلنگ بنزین خودرو هم آتش گرفته و هر لحظه ممکن بود به باک خودرو برسد و فاجعهای رخ دهد. هرچه بیشتر تلاش میکردم تا آتش را خاموش کنم، آتش بیشتر زبانه میکشید و تقریبا ارتفاعش به ۲ یا ۳ متر میرسید. در این لحظات، ناگهان خودروی در حال سوختن در مسیر سراشیبی به سمت پیادهرو شروع به حرکت کرد. ترمز خودرو به خاطر حجم شعله از کار افتاده بود و خودرو به سمتی حرکت میکرد که حداقل ۷۰ یا ۸۰ نفر در آن جا ایستاده بودند.»
با دستهایم جلوی حرکت خودرو را گرفتم
او با این توضیح که حالت هندسی این میدان به صورتی است که شیب زیادی دارد و تقریبا این منطقه در کوهپایههای تهران قرار دارد، میافزاید: «ضلع جنوبی میدان که خودرو به سمت آنجا در حال حرکت بود، ایستگاه تاکسی است. در کسری از ثانیه به ذهنم رسید که اگر این خودروی آتش گرفته به آنجا برسد، در آستانه شب عید ممکن است خانوادههای زیادی داغدارشوند یا حداقل اتفاق تلخی برایشان بیفتد. البته ممکن هم بود که این خودرو از کنار ایستگاه تاکسی بگذرد و به مسیرش ادامه بدهد، بعدش هم در خیابانی با شیب زیاد قرار میگرفت که، چون اکسیژن بیشتری به آن میرسید، آتش شعلهورتر میشد و انفجار بزرگتری رخ میداد و احتمال تصادف زنجیرهای هم بالا بود. تمام این احتمالات در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت و تصمیم گرفتم که با دست خالی و هرطور شده، جلوی حرکت این خودرو را که آتش زیادی از آن زبانه میکشید، بگیرم؛ بنابراین دستهایم را گرفتم جلوی کاپوت خودرو که به شدت داغ شده بود. شدت سوختن کف دستم به حدی بود که تصمیم گرفتم تا مچ دستهایم را مانع حرکت خودرو کنم، اما این کار هم فقط برای ثانیههایی گرهگشا بود، چون حجم آتش واقعا زیاد بود. کاپشن سازمانی که تنم بود هم شروع به سوختن کرد و در این بین، داد میزدم که چیزی بیاورید تا بیندازیم جلوی لاستیک خودرو و آن را متوقف کنیم. به محض اینکه احساس سوختگی در دستم غیرقابل تحمل شد، سریع خودم را به عقب خودرو رساندم که حجم شعله آتش یک مقداری کمتر بود و درِ پشت وانت را گرفتم تا خودرو از حرکت بایستد و مانع حرکتش شوم. بعدش هم با کمک مردم و یک بلوکه و یک لاستیک زاپاس، جلوی حرکت خودرو گرفته شد.»
هنوز هر دو دستم پانسمان است
با اینکه نزدیک به ۱۵ روز از این اتفاق گذشته، اما هنوز دستهای سرهنگ رضاپناه در پانسمان است. او در این باره میگوید: «سوختگی هر دو دستم درجه دو است و هنوز هر دویشان پانسمان است. البته سوختگی دستهایم نسبت به روزهای پایانی سال کمی بهتر شده است، اما همچنان با عوارض آن درگیر هستم. دقیقا نمیدانم، ولی بعد از متوقف کردن خودرو هم ۱۰ تا ۱۲ دقیقه طول کشید تا آتشنشانی رسید و خودرو به طور کامل اطفای حریق شد.»
از مردم توقع کمک نداشتم، اما …
سرهنگ رضاپناه با تاکید بر این موضوع که متاسفانه این روزها به خاطر گوشیهای هوشمند، دست همه افراد دوربین هست و به جای کمک کردن در چنین مواقعی شروع میکنند به فیلم برداری، میافزاید: «من شخصا از مردم تشکر میکنم، چون توقعی نداشتم از مردم عادی که در آن شرایط به کمکم بیایند. هرچند فیلمهایش هم هست و بعضی دوستان میگویند که اگر افراد به جای فیلم برداری به کمکم میآمدند، یا آتش زودتر مهار میشد یا نیازی نبود که من با دستهایم، خودروی آتش گرفته را متوقف کنم، اما من به مردم حق میدهم، چون شعله آتش خیلی زیاد بود و هر لحظه امکان انفجار خودرو وجود داشت. شما میدانید که با کپسولهای آتشنشانی کوچکی که در دسترس من بود، نمیتوان از فاصله ۴ متری جسم آتش گرفته استفاده کرد، حتما باید نهایتا در فاصله نیممتری با آتش برای خاموش کردن آن تلاش کرد بنابراین به نظر من مردم حق داشتند که خیلی جلو نیایند. در ضمن و بعد از این اتفاق بعضی از مردم به جلوی درِ واحد درمانی که برای درمان سوختگی مراجعه کرده بودم، آمده بودند تا از من تشکر کنند و خیلی خوشحال شدم.»
خدا را شکر که عیدم اینگونه سپری شد
تعارف را کنار میگذارم و به او میگویم که به نظرم عید امسالتان با این تصمیم خراب شد. او میگوید: «این اولین بار نیست که عید نوروزم را به خدمت برای مردم اختصاص میدهم. ایام نوروز دو سال پیش برای کمک به هموطنانم در ماجرای سیل لرستان، مرخصی گرفتم و به آنجا رفتم و تعطیلات نوروزی هم در آنجا بودم. من برای کمک به هموطنان در زلزله کرمانشاه و … هم مرخصی گرفتم تا بروم در آنجا، چون احساس کردم که باید بروم آنجا تا به مردم خدمت کنم. خدا را شکر که نوروزم چندین سال است که با کمک به مردم سپری میشود. مضاف بر اینکه خدمتهای پلیس به مردم عزیز تعطیلی ندارد و همچنین زمانی که تعطیلات شروع میشود، کار مضاعف پلیس شروع میشود به خصوص پلیس راهور.»
همسرم بعد از دیدنم، گفت که به من افتخار میکند
«من یک دختر و یک پسر دارم و با این تصمیم، تعطیلات دختر و همسرم را هم تحتالشعاع قرار دادم»، سرهنگ با این مقدمه درباره واکنش خانوادهاش بعد از اینکه متوجه این ماجرا شدند، میگوید: «همسرم بعد از اینکه من را دید و متوجه ماجرا شد، فقط یک جمله به من گفت که خیلی برایم ارزشمند بود. او گفت: من به تو افتخار میکنم، در همین حد.» او در پایان میافزاید: «من در لحظه آخری که تصمیم گرفتم با دستانم جلوی آن خودرو را بگیرم، فقط به یاد مادرم افتادم و با خودم گفتم که اگر اتفاقی برای من بیفتد، مادرم با مسئله چطور کنار خواهد آمد؟ بعدش چشمهایم را بستم و گفتم با شناختی که از مادرم دارم، اگر اتفاقی برای من بیفتد قطعا به من افتخار خواهد کرد که جانم را سپر بلای مردم کردم. حالا هم از مادرم متشکرم و امیدوارم به من افتخار کند. این را هم بگویم فامیل من رضاپناه است و پدربزرگم درباره دلیل انتخاب این نام خانوادگی برای ما گفته که من هر تصمیمی که میخواستم در زندگی بگیرم به امام رضا (ع) پناه میبردم بنابراین فامیل ما شده است رضاپناه. امیدوارم خداوند به برکت ایشان تمام مشکلات این مردم عزیز را برطرف کند و سال خوب و خوشی را برای همه هموطنانم آرزو میکنم.»