نازنین کریمزاده فارغ التحصیل طراحی صحنه تئاتر از دانشکده هنرهای زیباست که همیشه دوست داشته کارشناسی ارشدش را در آلمان نقاشی بخواند. حتی شروع به خواندن زبان آلمانی هم میکند اما متوجه میشود به بیماری ام اس مبتلا شده است.
به همین دلیل از رفتن صرف نظر میکند و بعد از قبول شدن در رشته مورد علاقهاش در تهران، مجبور میشود هفتهای دو روز از محل زندگیاش ساری به تهران در رفت و آمد باشد.
در طول زمان تحصیل و رفت و آمدش به تهران، پزشکاش تشخیص میدهد که بیماریاش غیر فعال شده است و پلاکهایی «ضایعاتی که بیماری روی مغز میگذارد» که به واسطه بیماریاش در سر و گردنش به وجود آمده بود، خاموش میشود.
کریم زاده با بیان اینکه وقتی نقاشی میکردم، بیماری و مشکلات دیگر را فراموش میکردم، به میگوید: در شروع بیماری، زمانی که پزشکام درباره «ام اس» به من توضیح میداد، وحشت کرده بودم. فردی را میشناختم که با ابتلا به این بیماری، بدنش کاملا بی حرکت شده بود. خیلی ترسیده بودم. بعد از آن که عضو انجمن «ام اس» شدم تازه فهمیدم که چه آدمهایی اطرافم به این بیماری مبتلا هستند و من نمیدانستم. آنها به زندگی عادی خود ادامه میدادند، کار میکردند، زندگی خانوادگی خود را داشتند.
او ادامه میدهد: بعد از این موضوع تصمیم گرفتم فرد تاثیر گذاری در این زمینه باشم. به بیماران آگاهی دهم و به افرادی که تازه مبتلا میشوند، بگویم با اینکه من هم بیمار هستم اما زندگی عادی خود را دارم. خیلی وحشتناک است که به یکباره خودت را با بیماریات تنها حس کنی و هیچکس دیگری را در کنارت نبینی، بنابراین همه جا اعلام میکردم که بیمار «ام اس» هستم تا بیمارها متوجه شوند که میتوان بیمار بود و هدف داشت و برای هدف تلاش کرد و موفق شد.
این نقاش اضافه میکند: موضوع پایان نامه عملی کارشناسی ارشدم را درباره داروی زیفرون، دارویی که باید یک شب در میان تزریق میکردم، انتخاب کردم و نمایشگاهی با عنوان «اینترفرون بتا» در گالری هنر ساری برگزار کردم. نمایشگاه بازخورد خیلی خوبی داشت. بیماران ام اس و دیگران واکنش فوق العاده خوبی نشان دادند و انجمن ام اس ساری خیلی از من حمایت کرد. آنجا احساس کردم در راهی که دوست دارم قدم برمیدارم.
کریمزاده میگوید: بعد از آنکه درسم تمام شد، تصمیم گرفتم آموزشگاه تاسیس کنم و اولین چیزی که به آن فکر کردم این بود که امکان بهبودی که به واسطۀ نقاشی برای من ایجاد شده بود رو برای بیماران دیگر ممکن کنم به همین دلیل شروع به مطالعه کردم و با افراد مختلفی از جمله روانشناسان و پزشکان صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم که بیمار در فرآیند خلق به واسطۀ حالات شهودی که منجر به تولید اثر هنری میشود به خودشناسی میرسد و امیدی که در عمل لذت بخش خلاقانه نصیب بیمار میشود به بهبودی او کمک شایانی میکند. در عین حال استرسها و مشکلات روحی آنها، به دلیل آرامشی که در این فرآیند خلاقانه وجود دارد موجب بهبود میشود. کار کردن با دستها و ساختن احجام کوچک به ورزیدگی دستهای بیماران کمک میکند و دقت و تمرکز در کار هنری مانند مراقبه باعث آرامش روحی آنها میشود.