«شرمندهی فرزندانم هستم؛ هر بار که بازار میوه میروم، نهایت دو کیلو سبزی خوردن و دو عدد کاهو، خیلی هم زور بزنم، یک کیلو سیب یا پرتقال میخرم؛ مگر بچههای ما دل ندارند که هوس توت فرنگی و گیلاس کنند؛ روزگار غریبی است؛ دستمان از خانه خریدن و ماشین شخصی داشتن که سالهاست کوتاه شده، حالا باید با هزار شرمندگی بگوییم دست ما کوتاهتر از همیشه است و «میوه هم بر نخیل»!»
یک کارگر پاکبان شهرداری تهران که میگوید خانهام پایینتر از میدان شوش است، خانه که نه، دو اتاق استیجاری در ساختمانی در آستانهی ریزش و خرابی، از حسرت سرشار فرزندانش میگوید؛ فرزندانی که امسال نمیتوانند طعمِ شیرین و گسِ توت فرنگی یا تردی گیلاس را تجربه کنند؛ فرزندانی که لبتاب و تبلت و نوت بوک ندارند و با گوشی قراضه و نیمدارِ پدر، درسها را مرور میکنند و برای امتحاناتِ آخر سال آماده میشوند!
چه شد که «میوهها» نیز لاکچری شدند؟!
واقعاً روزگار غریبی است؛ روزگار بسیار غریبی که حتی میوههای فصل هم لاکچری شده است؛ در دههی ۶۰ شمسی، در سالهای اوج برابری که شعارِ «مرگ بر نابرابری و تضاد طبقاتی» در زندگی مردم عادی به خوبی نمود داشت، بخش زیادی از مردم، کنار هم و تقریباً در یک سطح زندگی میکردند؛ عرض و طول جغرافیای محل سکونت، سطح طبقاتی آدمها را مشخص نمیکرد؛ همهی مردم مثل هم سفره میچیدند؛ در هفته چند بار گوشت و مرغ و پلوی دم کرده میخوردند؛ همهی عصرهای تابستان، میوههای آبدار فصل نصیب همگان بود که مینشستند و با خوردن میوههای نوبرانه، بار گرما و عطش را سبک میکردند؛ در دهههای بعدتر اما به تدریج با افزایش ضریب جینی و افزوده شدن بر حجم نابرابری (همان نابرابریها که شعار مرگ بر آنها بسیار سر داده شده بود و قرار بود کاملاً محو شوند و به دیار نیستی بشتابند) خیلی چیزها از زندگی خیلیها حذف شد؛ سال به سال و دهه به دهه، بر آمار سوژههای حذف افزوده شد؛ ابتدا شهر، به شمال و جنوب تقسیم شد؛ بعدتر شد، شمال و جنوب و حاشیهها؛ کارگران و مزدبگیرانِ کم درآمد، ابتدا از شمال به جنوب رانده شدند و بعدتر از جنوب به حاشیهها؛ در گامی موازی، اقلام خوراکی همگی به نوبت، تبدیل به اقلام لاکچری شدند و از سفرهها بیرون رفتند؛ گوشت قرمز، مرغ و تخم مرغ، برنج باکیفیت وطنی و در این چند سال اخیر، میوهها؛ حتی میوههای فصل یا به اصطلاح نوبرانهها دیگر جزو سبد خرید کارگران نیستند؛ نه تنها در تهران که در شهرستانها نیز هزینهی خرید یک سبد میوهی باکیفیت فصل از درآمد یک هفتهی یک کارگر بیشتر است!
براساس مشاهدات میدانی از برخی از خرده فروشیهای سطح شهر تهران (البته نه میوهفروشیهای لوکس شمال شهر)، قیمت هرکیلو گیلاس ۱۳۵ هزارتومان، گوجه سبز ۹۰ هزار تومان، توت فرنگی ۵۵هزار تومان، زردآلو ۵۰ هزار تومان، توت سفید ۲۰ هزارتومان، هلو ۳۹ هزار تومان، ملون ۷۹۰۰ تومان و شاه پسند۸۹۰۰ تومان است.
هزینهی یک سبد میوه فصل برای خانوادههای کارگری چقدر است؟
خب فرض کنیم، یک خانواده کارگری حداقلبگیر که با هزار زور و زحمت، ماهی فقط ۴ میلیون تومان حقوق دارد و نزدیک به ۱.۵ میلیون تومان آن را پای اجاره خانه میپردازد (البته نه یک خانهی شایسته و جادار در یک محلهی خوب، بلکه یک آپارتمان کوچک ۵۰ متری در مناطق جنوب شهر یا حتی حاشیهها)، دو فرزند دارد و میخواهد برای خانواده یک سبد میوههای فصل یا نوبرانه بخرد؛ یک سبد شش کیلویی، شاملِ دو کیلو گیلاس، دو کیلو توت فرنگی، یک کیلو گوجه سبز و یک کیلو زردآلو، دقیقاً میشود ۵۲۰ هزار تومان! این کارگر که وقتی کرایه خانه را میپردازد، فقط ۲.۵ میلیون تومان برای خرج ماهانه در جیب دارد، باید بیش از ۵۰۰ هزار تومانِ این ۲.۵ میلیون تومان را فقط پای یک سبد میوهی نوبرانه بپردازد؛ حتی اگر این خرید هفتگی نبوده و فقط ماهانه باشد، یعنی این کارگر فقط ماهی یکبار سبد میوههای تابستانی بخرد (در کل تابستان، دو یا سه بار) بازهم بودجهاش کفاف نمیدهد؛ ۵۰۰ هزار تومان فقط برای یک سبد میوه؟! پس باقی هزینهها شامل نان و برنج و مواد پروتئینی، هزینههای آموزش فرزندان و درمان خانواده و هزینههای سربه فلک کشیدهی تاکسی و مترو چه میشود؟!
شش کیلو میوهی نوبرانه برای یک خانواده متوسط چهارنفره، حدود ۵۰۰ هزار تومان هزینه دارد و تردیدی نیست که یک کارگر حداقلبگیر که ماهی ۴ میلیون تومان درآمد دارد، عطای طعم شیرین و آبدار و بوی خوش و دلنواز میوههای نوبرانه را به لقای همان ۵۰۰ هزار تومان میبخشد و از خیرِ این خرید لاکچری به ناچار میگذرد!
آیا فقط «کارگران تهرانی» نمیتوانند میوهی فصل بخرند؟!
ناتوانی در خرید میوهها و سبزیجاتِ باکیفیت و تازه، فقط مختص کارگرانِ پایتختنشین و هزینههای سنگین زندگی در تهران نیست. کارگران شهرستانی نیز که در بافت ارزانتری زندگی میکنند، به دلیل مختصات شغلی ناجورتری که دارند و تاخیرهای مکرر در پرداخت دستمزدها، با همین مشکل مواجه هستند؛ برای نمونه، یک کارگر شهرداری کوت عبدالله در استان خوزستان که بعد از مدتها انتظار، پیمانکار فقط ۴ میلیون تومان به عنوانِ علیالحسابِ سه ماه مزد معوق و عیدی و سنواتِ پرداخت نشده، به حسابش واریز کرده، همین مشکلات را دارد؛ او نیز فرزندانش آکنده از حسرت هستند:
«وقتی بعدِ چند وقت چشمانتظاری، چهار میلیون تومان علیالحساب میگیری؛ وقتی در بهترین حالت، مزد و مزایایت، نصف خط فقر است (تازه اگر به موقع و ماهانه بپردازند)، چطور میتوانی برای فرزندانت، میوههای نوبر بخری؟! ما کارگران شهرداری کوت عبدالله در ماههای اخیر به زمین و زمان مقروض شده بودیم؛ دیگر سوپرمارکت و مغازهای نبود که از آن نسیه نگرفته باشیم؛ چهار میلیون تومانِ علیالحساب، همان روزی که واریز کردند، تا عصر تمام شد؛ با آن فقط بدهیهایمان را صاف کردیم، تازه نه تمام بدهیهایمان را. در ضمن، در اینجا هم میوههای فصل گران هستند؛ دست کمی از تهران ندارد؛ چطور منِ کارگر پاکبان باید برای فرزندانم گیلاس و توت فرنگی بخرم؛ ما سال گذشته و سال قبلتر هم این میوهها را نخوردیم؛ اوج خرید میوهی تابستانی ما، خربزه هست و هندوانه، آنهم در اواسط فصل که ارزان شود!»
اوضاع غریبی است؛ خانهی مناسب و جادار و اتوموبیل شخصی (حتی پراید ساده) لاکچری؛ سفر به شمال و نشستن کنار ساحل دریا، لاکچری؛ داشتن تجهیزات باکیفیت برای آموزش مجازی مثل تبلت و گوشی هوشمند، لاکچری؛ گوشت و مرغ، لاکچری؛ حتی میوههای فصل هم لاکچری؛ اینهمه حسرتِ تلنبار شده برای فرزندان کارگران؛ به راستی مقصر کیست؟!