گروه سیاسی: سیدعلی میرفتاح در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: اعتراضات ۹۶ که اوج گرفت، مسئولان جمهوری اسلامی برای اولینبار حق اعتراض را به رسمیت شمردند و اگرچه فرمالیته، اما سعی کردند تمهیداتی بیندیشند بلکه صف معترضان از گروهی که رسانههای رسمی «اغتشاشگر»شان مینامیدند، جدا شود. البته این تمهیدات از مرحله «حرف» فراتر نرفت و چه در غائله بنزین و چه در قصه هواپیمای اوکراینی معترضان با همان چوبی رانده شدند که اغتشاشگران.
در آن ایام اگر خاطرتان باشد شورای شهر تهران به تقلید از هایدپارک لندن و تصور عامیانهای که از این پارک وجود دارد، محلی را به اعتراض اختصاص دادند و گفتند هرکس از هرجا دل پری دارد میتواند فیالمثل به پارک «گفتوگو» برود و سر هر کس خواست فریاد بکشد. همان موقع هم عین روز روشن بود که این طرح در نطفه خفه میشود و راه به جایی نمیبرد. خاطرم هست که به طعنه در روزنامه اعتماد تیتر زدم «جای اعتراض» و سرمقاله نوشتم که جای اعتراض نه پارک است و نه کوه، نه بیابان.
روزنامهها و رادیو، تلویزیون و رسانههای جدید را برای همین ساختهاند که صدای منتقدان و معترضان شنیده شود. نمیشود چند دهه مقامات بلندپایه، رسانه را بهطور اعم و روزنامهها را بهطور اخص به حضیض ذلت بکشانند، روزنامهنگاران را مزدور اجنبی بنامند، بعد که کار به خنس خورد بنشینند و به جا و حق اعتراض بیندیشند.
این روزها که از دفتر مقامات جدیدالعهد به منتقدان زنگ میزنند و محترمانه آنها را به دفترشان فرا میخوانند، «جای اعتراض» به یادم آمد و قصه پرغصه رسانه و روزنامه برایم تداعی شد. مسئولان برای شنیدن صدای منتقدان نیاز به واسطه و زنگ و خواهش ندارند، نیازی هم نیست که چرخ را از نو اختراع کنند. در ممالک پیشرفته برای اینکه در میان ازدحام و غوغا صدا به صدا برسد و مسئولان آرای مخالفانشان را بشنوند، وسیله مطمئن و نسبتا کمهزینهای درست کردهاند به اسم روزنامه. خاصیت روزنامه، چه کاغذی و چه مجازی، همین است که نقدها را سامان میدهد و صدای اعتراض را به همه گوشها ولو گوشهای سنگین میرساند.
ما به هر دلیل و با هر نیتی، طی سالیان متمادی روزنامهها را به زمین گرم نشاندهایم و بلایی سرشان آوردهایم که حتی از درج شمارگانشان شرم میکنند. نویسندهها را به دست خودمان تار و مار کردهایم، به خارجشان فرستادهایم، افسردهحالشان کردهایم، بعضی را به زندان و منفا فرستادهایم، تجربههایشان را دودستی تقدیم رسانههای آنطرفی کردهایم، در بهترین حالت روزنامهنگاران را بر مصادر روابطعمومی نشاندهایم که موقتا کار راه بیندازند، حالا که روزنامه نزدیک است نفسهای آخرش را بکشد و این صنعت به یکباره فراموش شود یک باره به صرافت افتادهایم که پنبه از گوش درآوریم و نقد منتقدان را به سمع قبول بشنویم. جزاکمالله خیرا. انشاءالله که خیر است. کیست که از سر واقعبینی همین مختصر را قدر و غنیمت نداند اما و هزار اما که این اقدام اولا منتقدان را ضعیف میکند ثانیا خاصیتشان را کم میکند و همین مختصر نفوذ کلامشان را از بین میبرد. ثالثا قدرت را به طمع خام میاندازد که تهمانده صداهای ناکوک را مصادره به مطلوب کند و بر موج اعتراض و انتقاد سوار شود. راه درست و مجربش این است که آزادی بیان را، لااقل همان آزادی مصرح در قانون اساسی را محترم بشمرند و روزنامهها را حتیالمقدور به مناسبات سیاسی برگردانند و قواعد بازی را، ولو برای حفظ ظاهر، محترم بشمرند.
من الان در مقام این نیستم که بگویم سهم مسئولان فعلی در اضمحلال رسانه چقدر است. مجال آن را هم ندارم که طرح پرسش کنم و بگویم چه اتفاقی افتاده که از آن برخورد قهری به این تلفنهای مهرآمیز رسیدهاند؟ مجالی باشد این موضوعات را پی میگیرم اما علیالعجاله به روسای محترم لاحق متواضعانه عرض میکنم که جامعه ما به جایی رسیده که برای شنیدن صدای مخالفان و منتقدان نیازی به دفتر و دستک ندارید، با چشم و گوش باز به میان مردم بروید تا ببینید و بشنوید که بین شما و مردم چه فاصلهای افتاده… سخن هرچه بوده همه گفتهاند و دیگر حرفی نمانده. کار به جایی رسیده که روشنفکران و منتقدان از جامعه عقب افتادهاند و یک از هزار مردم را نیز بنا بر ملاحظاتی نمیتوانند بگویند و بنویسند. پس از سر بدبینی نیست اگر فکر کنم این دعوت از منتقدان راه به جایی نمیبرد. یک نگرانی دیگر هم دارم. همان که مرحوم اخوان گفت. روشنفکر، بر قدرتش خوب و مفید است نه با قدرتش.
من سالها در این باب تردید داشتم و همواره در مقام روزنامهنگار از خودم پرسیدهام آیا اخوان مخالفخوانی نکرده و از سر منفیبافی و لجاجت این حرف را نزده؟ بحث نظریاش بماند برای بعد، اما از حیث مصداق و در عمل و به تجربه برایم مسجل است که روشنفکرانِ باقدرت خیلی زود تبدیل به روابطعمومی میشوند، به ورطه توجیه میافتند، دست به ماستمالی میزنند و دست بالا تا مقام میرزابنویسی و تولید تعابیر پرطمطراق میانتهی ارتقا مییابند. اما آنها که سختیهای برقدرت بودن را به جان میخرند و به خاطر منافع حقیر دست به خواب قالی مسئولان نمیکشند همواره حرفشان جدیتر و موثرتر است. حرف دردمندان، نه که از دل برمیآید، لاجرم بر دل مینشیند.
در آن ایام اگر خاطرتان باشد شورای شهر تهران به تقلید از هایدپارک لندن و تصور عامیانهای که از این پارک وجود دارد، محلی را به اعتراض اختصاص دادند و گفتند هرکس از هرجا دل پری دارد میتواند فیالمثل به پارک «گفتوگو» برود و سر هر کس خواست فریاد بکشد. همان موقع هم عین روز روشن بود که این طرح در نطفه خفه میشود و راه به جایی نمیبرد. خاطرم هست که به طعنه در روزنامه اعتماد تیتر زدم «جای اعتراض» و سرمقاله نوشتم که جای اعتراض نه پارک است و نه کوه، نه بیابان.
روزنامهها و رادیو، تلویزیون و رسانههای جدید را برای همین ساختهاند که صدای منتقدان و معترضان شنیده شود. نمیشود چند دهه مقامات بلندپایه، رسانه را بهطور اعم و روزنامهها را بهطور اخص به حضیض ذلت بکشانند، روزنامهنگاران را مزدور اجنبی بنامند، بعد که کار به خنس خورد بنشینند و به جا و حق اعتراض بیندیشند.
این روزها که از دفتر مقامات جدیدالعهد به منتقدان زنگ میزنند و محترمانه آنها را به دفترشان فرا میخوانند، «جای اعتراض» به یادم آمد و قصه پرغصه رسانه و روزنامه برایم تداعی شد. مسئولان برای شنیدن صدای منتقدان نیاز به واسطه و زنگ و خواهش ندارند، نیازی هم نیست که چرخ را از نو اختراع کنند. در ممالک پیشرفته برای اینکه در میان ازدحام و غوغا صدا به صدا برسد و مسئولان آرای مخالفانشان را بشنوند، وسیله مطمئن و نسبتا کمهزینهای درست کردهاند به اسم روزنامه. خاصیت روزنامه، چه کاغذی و چه مجازی، همین است که نقدها را سامان میدهد و صدای اعتراض را به همه گوشها ولو گوشهای سنگین میرساند.
ما به هر دلیل و با هر نیتی، طی سالیان متمادی روزنامهها را به زمین گرم نشاندهایم و بلایی سرشان آوردهایم که حتی از درج شمارگانشان شرم میکنند. نویسندهها را به دست خودمان تار و مار کردهایم، به خارجشان فرستادهایم، افسردهحالشان کردهایم، بعضی را به زندان و منفا فرستادهایم، تجربههایشان را دودستی تقدیم رسانههای آنطرفی کردهایم، در بهترین حالت روزنامهنگاران را بر مصادر روابطعمومی نشاندهایم که موقتا کار راه بیندازند، حالا که روزنامه نزدیک است نفسهای آخرش را بکشد و این صنعت به یکباره فراموش شود یک باره به صرافت افتادهایم که پنبه از گوش درآوریم و نقد منتقدان را به سمع قبول بشنویم. جزاکمالله خیرا. انشاءالله که خیر است. کیست که از سر واقعبینی همین مختصر را قدر و غنیمت نداند اما و هزار اما که این اقدام اولا منتقدان را ضعیف میکند ثانیا خاصیتشان را کم میکند و همین مختصر نفوذ کلامشان را از بین میبرد. ثالثا قدرت را به طمع خام میاندازد که تهمانده صداهای ناکوک را مصادره به مطلوب کند و بر موج اعتراض و انتقاد سوار شود. راه درست و مجربش این است که آزادی بیان را، لااقل همان آزادی مصرح در قانون اساسی را محترم بشمرند و روزنامهها را حتیالمقدور به مناسبات سیاسی برگردانند و قواعد بازی را، ولو برای حفظ ظاهر، محترم بشمرند.
من الان در مقام این نیستم که بگویم سهم مسئولان فعلی در اضمحلال رسانه چقدر است. مجال آن را هم ندارم که طرح پرسش کنم و بگویم چه اتفاقی افتاده که از آن برخورد قهری به این تلفنهای مهرآمیز رسیدهاند؟ مجالی باشد این موضوعات را پی میگیرم اما علیالعجاله به روسای محترم لاحق متواضعانه عرض میکنم که جامعه ما به جایی رسیده که برای شنیدن صدای مخالفان و منتقدان نیازی به دفتر و دستک ندارید، با چشم و گوش باز به میان مردم بروید تا ببینید و بشنوید که بین شما و مردم چه فاصلهای افتاده… سخن هرچه بوده همه گفتهاند و دیگر حرفی نمانده. کار به جایی رسیده که روشنفکران و منتقدان از جامعه عقب افتادهاند و یک از هزار مردم را نیز بنا بر ملاحظاتی نمیتوانند بگویند و بنویسند. پس از سر بدبینی نیست اگر فکر کنم این دعوت از منتقدان راه به جایی نمیبرد. یک نگرانی دیگر هم دارم. همان که مرحوم اخوان گفت. روشنفکر، بر قدرتش خوب و مفید است نه با قدرتش.
من سالها در این باب تردید داشتم و همواره در مقام روزنامهنگار از خودم پرسیدهام آیا اخوان مخالفخوانی نکرده و از سر منفیبافی و لجاجت این حرف را نزده؟ بحث نظریاش بماند برای بعد، اما از حیث مصداق و در عمل و به تجربه برایم مسجل است که روشنفکرانِ باقدرت خیلی زود تبدیل به روابطعمومی میشوند، به ورطه توجیه میافتند، دست به ماستمالی میزنند و دست بالا تا مقام میرزابنویسی و تولید تعابیر پرطمطراق میانتهی ارتقا مییابند. اما آنها که سختیهای برقدرت بودن را به جان میخرند و به خاطر منافع حقیر دست به خواب قالی مسئولان نمیکشند همواره حرفشان جدیتر و موثرتر است. حرف دردمندان، نه که از دل برمیآید، لاجرم بر دل مینشیند.