نام خاطره: خرگوشها
شهریور ماه سال ۶۲ پس از بدرقه در محل سپاه گله دار در گرمای پنجاه درجه عقب ماشین های لندکروزر! عازم جهرم شدیم و از آنجا به پادگان شهید عبداله مسگر و سپس به منطقه ۳۵کیلومتری اهواز عازم شدیم ، پس از سازماندهی جمعی در تدارکات و معراج و جمعی هم در گردان عملیاتی سازماندهی شدیم.
– شب اول گردان ما که همه در یک سوله و سالن روی پتو مشغول استراحت بودیم اقدام به خشم شب و تیراندازی شد و من هم که بار اولم بود به جنگ میرفتم خیال کردم عراقی ها و دشمن حمله کرده و پس از اینکه چند دور اطراف سالن با سینه خیز و… همراه با انفجار و تیراندازی بود خسته و کوفته به سوله برگشتیم.
چند روز بعد عازم خط مقدم شدیم و البته تعدادی از رزمنده ها هم در همان مقر ماندن از جمله دایی ام غلامحسین محمودی که من متن وصیتنامه ام را نوشتم و به دایی ام دادم و بهش گفتم در روز شهادتم متن را خودش بالای قبرم بخواند (این متن هنوز نزد ایشان است).
و اما اصل خاطره…
پس از اینکه ما را با ماشین های سنگین که عقب آن حدود ۵۰ نفر جا میگرفت به نزدیکی های محور انتقال دادند از آنجا به بعد ماشین های لندڪروز که تقریبا هر ماشین حدود بیست نفر را جابجا میکرد به خط مقدم زبیدات – محور عملیاتی سجادیه رفتیم/تپه های کله قندی و پل شیخ شنبه نزدیک محور ما بود.
یک شب من به اتفاق یکی دیگر از رزمندگان در پشت خاکریز و در سنگر مشغول نگهبانی بودیم و آن شب بر خلاف شبهای دیگر که دشمن تیراندازی داشت و پشت سر هم منور میزد خبری نبود و تقریبا خط و محور ما سکوتی مرموز حاکم شده بود و بین خاکریز خودی تا خاکریز دشمن فاصله زیاد نبود و شیارهایی ناشی از حرکت آبهای فصلی بوجود آمده بود، حوالی ۳ شب بود که ناگهان دیدم چند خرگوش سفید روبروی ما در حال حرکت بودند من و هسنگرم که از سکوت خط هم حوصله مان سر رفته بود با هم گلنگدن اسلحه ها را کشیدیم و به ست خرگوشها شلیک کردیم که ناگهان چند نفر از نیروهای دشمن با سرعت فرار کردند و از قسمت چپ ما هم تیر باری که روی تپه قرار داشت شروع به تیراندازی به سمت آنان نمود. (نیروهای شناسایی دشمن با استفاده از تاریکی شب و شیارهایی که قرار داشت و سکوتی که حاکم بود قصد نفوذ به داخل خاکریز ایران داشتند که معمولا پس از سربریدن افراد کمین اقدام به پرتاب نارنجک درون سنگرهای اجتماعی رزمندگان مینمودند و عده زیادی را قتل عام میکردند) و تیراندازی ما به سمت خرگوشها باعث شد دشمن خیال کند ما آنها را دیده ایم.
و…
صبح هیچ لاشه خرگوشی آنجا نبود.
راستی خرگوش ها از کجا آمده بودند!
یاد باد آن روزگاران یاد باد
بسیجی عبداله مظاهری