سعید حجاریان
چندسال پیش که مهندس بهزاد نبوی از بعضی نارفیقانِ سیاسی دلگیر بود، گفت: این جناحبندیهای مرسوم -که خود واضع آن بوده است- یعنی چپ مدرن و سنتی، و راست مدرن و سنتی، دیگر جواب نمیدهد و باید بنا را بر مردی و نامردی بگذاریم. حرف ایشان هنوز قابل تأمل است و من میخواهم در این زمینه کمی توضیح دهم تا ماجرا از زوایای مختلف کمی شفافتر شود. پیش از ورود به بحث توضیح این نکته ضروری است که استفاده از دوگانه مردی و نامردی برآمده از نگاه جنسیتزده آقای نبوی به سیاست نبوده است، زیرا در فرهنگ ما بهکار بردن این الفاظ مرسوم است و لزوماً برآمده از داوری ارزشی مبتنی بر جنسیت نیست. میخواهم تأکید کنم، این تقسیمبندی جنبه نظری دارد و بیشتر اخلاقی است و کمتر سیاسی؛ مانند دوگانههای با معرفت و بیمعرفت و امثالهم.
من معتقدم در جامعه ما همهی نیروهای سیاسی بهنحوی اصلاحطلب هستند. یعنی حتی دگمترینِ اصولگرایان نیز از بعضی وجوه زندگی در ایران ناراضی هستند و میخواهند آن را مطابق ایدهآلهای خود بازآرایی کنند. اصلاحطلبان که جای خود دارند. اما مسئله آنجاست که ببینیم جهت اصلاحگری آنها به چه سمت است. مثلاً اصولگرایانِ داعیهدارِ اصلاح ممکن است از وضعیت حجاب جامعه گله کنند و حتی از پوشیدگی وجه و کفّین بگویند. و یا موسیقی را بهکلی حرام بخوانند و با استشهاد به «قول الزور» آن را حمل بر موسیقی نمایند و شاید، ته دلشان اصلاحات از نوع امارت اسلامی افغانستان را بد ندانند! اما، بالاخره اینها از ظن خود در پی اصلاح هستند.
اما درباره اصلاحطلبان بهمعنای متعارف کلمه؛ بارها توضیح دادهام که این گروه بهدنبال تقویت جامعه مدنی، انتخابات آزاد، دستگاه قضایی مستقل، پاسخگویی قدرت، احیاء جایگاه رسانه ملی، حذف/ادغام تمامی دستگاههای موازی با قوای مجریه و مقننه و… هستند و در اینجا قصد تکرار مکررات ندارم.
حال پرسش این است که آیا میتوان بین این دو اصلاحطلبی نقطه مشترکی پیدا کرد یا خیر؟ من گمان دارم اگر صداقتی بین هر دو دسته باشد، لااقل در زمینههایی مانند مبارزه با تبعیض، فساد، فقر، بیکاری، تورم و همچنین حفظ تمامیت ارضی میتوان به وجوه مشترکی دست پیدا کرد.
از سوی دیگر، گمان میکنم همه نیروهای سیاسی در ایران –بهشرط صداقتشان- اصولگرا باشند. یعنی، به اصول و خطوط قرمزی پایبند هستند که از آنها عدول نمیکنند. ولی، این اصول نیز با یکدیگر تفاوت دارند. مثلاً اصولگرایان بهمعنای متعارف کلمه، خط قرمزشان تبعیت بیچونوچرا از فرامین رهبری، ولو احکام ارشادی است. در حالی که اصلاحطلبان هیچ چیزی را از دایره نقد خارج نمیدانند. یا در مثالی دیگر، اصولگرایان قائل به برگزاری مناسک مذهبی حتی در زمانه همهگیری کرونا هستند حال آنکه اصلاحطلبان این قبیل امور را از خود ساقط کردهاند زیرا معتقدند میتوان با تمسک به قاعده لاضرر حفظ جان مردم را مقدم بر هر چیز دانست. همچنین میتوان گفت هر دو طایفه علیالظاهر به قانون اساسی پایبند هستند و آن را فصل مشترک خود میدانند. منتهی از متنی واحد، قرائتهای مختلف ارائه میدهند که گاه بهکلی متضاد هستند.
در این میان، بعضی منتحلین به این دو جریان، یا به بیانی دیگر اصولگرایان و اصلاحطلبان خودخوانده وجود دارند که کاملاً فرصتطلباند. نزد این طایفه، اصولگرایی یا اصلاحطلبی شعاری بیش نیست و بسته به آنکه باد قدرت از کدام سو بوزد، بهسادگی رنگ عوض میکنند و از مزایای آن بهرهمند میشوند. از این قبیل افراد، چه در بین اصولگرایان و چه در بین اصلاحطلبان فراوان وجود دارد و معالاسف با توجه به خصائص فردی و همچنین دستکاریهای هسته سخت قدرت مبنی بر تولید نیروی سیاسی خودمانی و بیخطر، میل به فزونی دارند.
توضیح بیشتر درباره وضعیت اصولگرایان و تجویزهای احتمالی را باید به خود آنها سپرد. بنابراین من در ادامه بر وضعیت اصلاحطلبان تمرکز میکنم و میپرسم، چگونه میتوان با چنین شبهاصلاحطلبانی مواجه شد؟ در پاسخ به این پرسش، میتوان به تعیین شاخصهایی دست زد و از پس آن، اصلاحطلبان واقعی را از دیگر اصلاحطلبان تفکیک کرد. برای این منظور وجود دو شاخص ضروری بهنظر میرسد.
اولین آنها شاخص «از کجا آوردهای؟» است. عبور از این آزمون اصلاحطلبان را از شبهههای اقتصادی مبری خواهد کرد. دومین آنها حرکت در جهت «خیر همگانی» است. یعنی، هر کس در طول عمرش یک قدم در جهت خیر همگانی برداشته است، اصلاحطلب است به شرط آنکه گامی در جهت مخالف آن برنداشته باشد.
میتوان یک شاخص سیاسی را نیز به دو شاخص پیشین الصاق کرد و آن اینکه فرد در طول حیاتاش شاخصی را برای فعل و یا ترک فعل اصلاحطلبانه مشخص کرده باشد که نزد همگان قابل ارزیابی باشد. من تعمداً این شرط را نادیده میگیرم؛ زیرا اولاً سنجه واحدی وجود ندارد که دوری و نزدیکی افراد را بسنجد و ثانیاً تبدیل اصلاحطلبی به ایدئولوژی را خطرناک میدانم چون ایدئولوژی از هر نوعاش آگاهی کاذب است و آنچه واقعیت دارد، اصلاحات در میدان عمل و خدمت به مردم و ارتقاء مؤلفههایی است که باعث میشود توان ملی و خیر همگانی رشد کند. از آن سو، ما نیازمند آن هستیم که مردم را به سمت اصلاحطلبیِ فارغ از ایدئولوژی سوق دهیم تا بتوانیم خیل بیشتری از مردم را جذب پروژه خیر همگانی کنیم. یعنی دایره اصلاحطلبی را به قدری تنگ نکنیم که اصلاحطلبان محدود و محصور در چند حزب شناخته شده باشند. مثلاً، یک فعال اقتصادیِ بخش خصوصی که سابقه شفافی دارد و احیاناً خیریهای در جهت سرپرستی ایتام دارد، مطابق دو شاخص «از کجا آوردهای؟» و خدمت در جهت «خیر همگانی» اصلاحطلب است، ولو آنکه در طول عمرش یک سخن سیاسی هم به زبان نیاورده باشد.
به دوم خرداد ۱۳۷۶ بازگردیم و آن رویداد را مجدداً بازخوانی کنیم و بپرسیم چرا سیدمحمد خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، در حالی که نه جریان حزبی قوی داشت و نه نیروی چندانی که بگوییم برای وی تبلیغات گسترده کرده است. خاتمی، در دوم خرداد با مردم از روی کرامت سخن گفت و شأن و منزلت آنها را هدف گرفت؛ آن جمعیت عظیمی که به وی رأی دادند، مردم عادی بودند که لزوماً سیاسی نبودند اما در یک نظام سیاسی یکپارچه و یکرنگ و سیاهوسفید، تفاوت صداقت و فرصتطلبی را درک میکردند. چنانکه در سالهای پیش و پس از خاتمی، روحانیت بر سر قدرت اساساً نماینده وضع موجود تلقی شد؛ عنصری که به باور جامعه فاقد شاخصهای فوقالذکر بود و اغلب مورد اقبال قرار نگرفت و یا به طرفهالعینی با پسزنش سیاسی مواجه شد.
چندسال پیش که مهندس بهزاد نبوی از بعضی نارفیقانِ سیاسی دلگیر بود، گفت: این جناحبندیهای مرسوم -که خود واضع آن بوده است- یعنی چپ مدرن و سنتی، و راست مدرن و سنتی، دیگر جواب نمیدهد و باید بنا را بر مردی و نامردی بگذاریم. حرف ایشان هنوز قابل تأمل است و من میخواهم در این زمینه کمی توضیح دهم تا ماجرا از زوایای مختلف کمی شفافتر شود. پیش از ورود به بحث توضیح این نکته ضروری است که استفاده از دوگانه مردی و نامردی برآمده از نگاه جنسیتزده آقای نبوی به سیاست نبوده است، زیرا در فرهنگ ما بهکار بردن این الفاظ مرسوم است و لزوماً برآمده از داوری ارزشی مبتنی بر جنسیت نیست. میخواهم تأکید کنم، این تقسیمبندی جنبه نظری دارد و بیشتر اخلاقی است و کمتر سیاسی؛ مانند دوگانههای با معرفت و بیمعرفت و امثالهم.
من معتقدم در جامعه ما همهی نیروهای سیاسی بهنحوی اصلاحطلب هستند. یعنی حتی دگمترینِ اصولگرایان نیز از بعضی وجوه زندگی در ایران ناراضی هستند و میخواهند آن را مطابق ایدهآلهای خود بازآرایی کنند. اصلاحطلبان که جای خود دارند. اما مسئله آنجاست که ببینیم جهت اصلاحگری آنها به چه سمت است. مثلاً اصولگرایانِ داعیهدارِ اصلاح ممکن است از وضعیت حجاب جامعه گله کنند و حتی از پوشیدگی وجه و کفّین بگویند. و یا موسیقی را بهکلی حرام بخوانند و با استشهاد به «قول الزور» آن را حمل بر موسیقی نمایند و شاید، ته دلشان اصلاحات از نوع امارت اسلامی افغانستان را بد ندانند! اما، بالاخره اینها از ظن خود در پی اصلاح هستند.
اما درباره اصلاحطلبان بهمعنای متعارف کلمه؛ بارها توضیح دادهام که این گروه بهدنبال تقویت جامعه مدنی، انتخابات آزاد، دستگاه قضایی مستقل، پاسخگویی قدرت، احیاء جایگاه رسانه ملی، حذف/ادغام تمامی دستگاههای موازی با قوای مجریه و مقننه و… هستند و در اینجا قصد تکرار مکررات ندارم.
حال پرسش این است که آیا میتوان بین این دو اصلاحطلبی نقطه مشترکی پیدا کرد یا خیر؟ من گمان دارم اگر صداقتی بین هر دو دسته باشد، لااقل در زمینههایی مانند مبارزه با تبعیض، فساد، فقر، بیکاری، تورم و همچنین حفظ تمامیت ارضی میتوان به وجوه مشترکی دست پیدا کرد.
از سوی دیگر، گمان میکنم همه نیروهای سیاسی در ایران –بهشرط صداقتشان- اصولگرا باشند. یعنی، به اصول و خطوط قرمزی پایبند هستند که از آنها عدول نمیکنند. ولی، این اصول نیز با یکدیگر تفاوت دارند. مثلاً اصولگرایان بهمعنای متعارف کلمه، خط قرمزشان تبعیت بیچونوچرا از فرامین رهبری، ولو احکام ارشادی است. در حالی که اصلاحطلبان هیچ چیزی را از دایره نقد خارج نمیدانند. یا در مثالی دیگر، اصولگرایان قائل به برگزاری مناسک مذهبی حتی در زمانه همهگیری کرونا هستند حال آنکه اصلاحطلبان این قبیل امور را از خود ساقط کردهاند زیرا معتقدند میتوان با تمسک به قاعده لاضرر حفظ جان مردم را مقدم بر هر چیز دانست. همچنین میتوان گفت هر دو طایفه علیالظاهر به قانون اساسی پایبند هستند و آن را فصل مشترک خود میدانند. منتهی از متنی واحد، قرائتهای مختلف ارائه میدهند که گاه بهکلی متضاد هستند.
در این میان، بعضی منتحلین به این دو جریان، یا به بیانی دیگر اصولگرایان و اصلاحطلبان خودخوانده وجود دارند که کاملاً فرصتطلباند. نزد این طایفه، اصولگرایی یا اصلاحطلبی شعاری بیش نیست و بسته به آنکه باد قدرت از کدام سو بوزد، بهسادگی رنگ عوض میکنند و از مزایای آن بهرهمند میشوند. از این قبیل افراد، چه در بین اصولگرایان و چه در بین اصلاحطلبان فراوان وجود دارد و معالاسف با توجه به خصائص فردی و همچنین دستکاریهای هسته سخت قدرت مبنی بر تولید نیروی سیاسی خودمانی و بیخطر، میل به فزونی دارند.
توضیح بیشتر درباره وضعیت اصولگرایان و تجویزهای احتمالی را باید به خود آنها سپرد. بنابراین من در ادامه بر وضعیت اصلاحطلبان تمرکز میکنم و میپرسم، چگونه میتوان با چنین شبهاصلاحطلبانی مواجه شد؟ در پاسخ به این پرسش، میتوان به تعیین شاخصهایی دست زد و از پس آن، اصلاحطلبان واقعی را از دیگر اصلاحطلبان تفکیک کرد. برای این منظور وجود دو شاخص ضروری بهنظر میرسد.
اولین آنها شاخص «از کجا آوردهای؟» است. عبور از این آزمون اصلاحطلبان را از شبهههای اقتصادی مبری خواهد کرد. دومین آنها حرکت در جهت «خیر همگانی» است. یعنی، هر کس در طول عمرش یک قدم در جهت خیر همگانی برداشته است، اصلاحطلب است به شرط آنکه گامی در جهت مخالف آن برنداشته باشد.
میتوان یک شاخص سیاسی را نیز به دو شاخص پیشین الصاق کرد و آن اینکه فرد در طول حیاتاش شاخصی را برای فعل و یا ترک فعل اصلاحطلبانه مشخص کرده باشد که نزد همگان قابل ارزیابی باشد. من تعمداً این شرط را نادیده میگیرم؛ زیرا اولاً سنجه واحدی وجود ندارد که دوری و نزدیکی افراد را بسنجد و ثانیاً تبدیل اصلاحطلبی به ایدئولوژی را خطرناک میدانم چون ایدئولوژی از هر نوعاش آگاهی کاذب است و آنچه واقعیت دارد، اصلاحات در میدان عمل و خدمت به مردم و ارتقاء مؤلفههایی است که باعث میشود توان ملی و خیر همگانی رشد کند. از آن سو، ما نیازمند آن هستیم که مردم را به سمت اصلاحطلبیِ فارغ از ایدئولوژی سوق دهیم تا بتوانیم خیل بیشتری از مردم را جذب پروژه خیر همگانی کنیم. یعنی دایره اصلاحطلبی را به قدری تنگ نکنیم که اصلاحطلبان محدود و محصور در چند حزب شناخته شده باشند. مثلاً، یک فعال اقتصادیِ بخش خصوصی که سابقه شفافی دارد و احیاناً خیریهای در جهت سرپرستی ایتام دارد، مطابق دو شاخص «از کجا آوردهای؟» و خدمت در جهت «خیر همگانی» اصلاحطلب است، ولو آنکه در طول عمرش یک سخن سیاسی هم به زبان نیاورده باشد.
به دوم خرداد ۱۳۷۶ بازگردیم و آن رویداد را مجدداً بازخوانی کنیم و بپرسیم چرا سیدمحمد خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، در حالی که نه جریان حزبی قوی داشت و نه نیروی چندانی که بگوییم برای وی تبلیغات گسترده کرده است. خاتمی، در دوم خرداد با مردم از روی کرامت سخن گفت و شأن و منزلت آنها را هدف گرفت؛ آن جمعیت عظیمی که به وی رأی دادند، مردم عادی بودند که لزوماً سیاسی نبودند اما در یک نظام سیاسی یکپارچه و یکرنگ و سیاهوسفید، تفاوت صداقت و فرصتطلبی را درک میکردند. چنانکه در سالهای پیش و پس از خاتمی، روحانیت بر سر قدرت اساساً نماینده وضع موجود تلقی شد؛ عنصری که به باور جامعه فاقد شاخصهای فوقالذکر بود و اغلب مورد اقبال قرار نگرفت و یا به طرفهالعینی با پسزنش سیاسی مواجه شد.