به نقل از خبر آنلاین متن این شعر بدین شرح است:
چمدان را که جمع میکردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا میخواست…
اسمها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بی طاقتت چهها میخواست…
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد…
اگر
خدا
میخواست…
سلام.
خانم موسوی عزیز اول از همه حضورتان تسلیت عرض میگویم و خوش به سعادت ایشان.
شعرتان آتش به دل کشید و با هربار خواندن فقط اشک ریختم.
خداوند صبر جمال عطا فرماید.
بنده را در غم خود شریک بدانید
سلام عرض میکنم وتسلیت میگویم شعرتان را که خواندم گریام گرفت
تسلیتعرضمیکنم.خیلیغمانگیزبود
خانم موسوی عزیز تبریک و تسلیت مرا پذیرا باشید .