stat counter
تاریخ : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024
  • کد خبر : 435793
  • 02 اردیبهشت 1401 - 19:07
2

۱۴ سال است سحری نخورده‌ام

۱۴ سال است سحری نخورده‌ام

«افطاری‌ام بسیار سبک است در حد یک لقمه نان و پنیر و چای شیرین یا یک ظرف کوچک شیربرنج. شام را ساعت ۱۲ شب می‌خورم و آماده می‌شوم تا به استودیو بروم. حین اجرای برنامه سحری، امکان خوردن و آشامیدن نیست و فقط با یک آبجوش گلویم را تازه نگه می‌دارم. در واقع من در این ۱۴ سالی که توفیق اجرای برنامه سحرگاهی را پیدا کردم سحری نخورده‌ام.»

قلم | qalamna.ir :

روزنامه همشهری نوشت: «بی‌تردید بخشی از خاطرات خوش روزه‌داری ما با چهره محجوب، کلام آشنا و اجرای دلنشین او در برنامه سحری تلویزیون شکل گرفته. این روزها بهانه‌ای است تا گپ و گفتی داشته باشیم با حسن سلطانی، مجری باسابقه رادیو و تلویزیون. مجری برنامه سحرگاهی «ماه خدا» که سال‌هاست در لحظات معنوی و دل‌انگیز سحرهای ‌ماه رمضان مهمان خانه‌های ماست.

سال‌ها مجری خبر و برنامه‌های سیاسی بودید ولی در سال‌های اخیر صرفاً به اجرای برنامه‌های مذهبی رو آوردید. چرا؟

کار رسمی و موظفی ما در سازمان ۲۵ سال است. من در معاونت سیاسی و اطلاعات و اخبار بودم. وقتی دوره‌ام تمام شد به‌ دلیل تعلق‌ خاطری که به حوزه ادبیات و معارف و تاریخ اسلام داشتم در گروه معارف مشغول شدم. در واقع این انتخابم کاملاً دلی و به‌ خاطر تعلق‌ خاطرم به حوزه مذهبی بود.

۱۴ سال است که مجری برنامه سحری تلویزیون هستید. ساعت فعالیت و استراحت‌تان در این‌ ماه مبارک به چه صورت است؟

شب‌های‌ ماه مبارک رمضان از ساعت دو بعد از نیمه‌شب تا یک ربع بعد از اذان صبح در استودیو هستم. بعد از برنامه تا به خانه برسم و استراحتی کنم و قدری قرآن بخوانم ساعت ۹ صبح می‌شود. سعی می‌کنم چند ساعتی بخوابم اما به قول قدیمی‌ها خواب روز لقمه‌لقمه است و جای خواب شب را نمی‌گیرد. افطاری‌ام بسیار سبک است در حد یک لقمه نان و پنیر و چای شیرین یا یک ظرف کوچک شیربرنج. شام را ساعت ۱۲ شب می‌خورم و آماده می‌شوم تا به استودیو بروم. حین اجرای برنامه سحری، امکان خوردن و آشامیدن نیست و فقط با یک آبجوش گلویم را تازه نگه می‌دارم. در واقع من در این ۱۴ سالی که توفیق اجرای برنامه سحرگاهی را پیدا کردم سحری نخورده‌ام.

با این برنامه غذایی و کاری احتمالاً در مهمانی‌های افطاری اقوام هم شرکت نمی‌کنید؟

بله، اقوام و آشنایان عذرم را می‌پذیرند اما حریف بچه‌ها و نوه‌هایم نمی‌شوم. (با خنده) دو پسر و یک دختر دارم که هر سه ازدواج کرده و مرا صاحب پنج نوه کرده‌اند. نوه‌ها اصرار دارند که باید به خانه‌شان بروم. همین دیشب خانه دخترم افطاری مهمان بودیم که با اصرار نوه‌ها ناچار زود برگشتم.

با توجه به تغییر ساعت خواب و بیداری و کسالت ناشی از آن در روز، از اجرای این برنامه در این سال‌ها خسته نشده‌اید؟

لحظات سحر به قدری جانبخش و فرحبخش و بابرکت است که من اجرا در این ساعت را نه به‌عنوان یک شغل و حرفه که به‌عنوان یک توفیق می‌دانم و خدمت در این‌ ماه را با هیچ‌ چیز عوض نمی‌کنم. معتقدم فرصت برای خوابیدن و استراحت‌کردن و تفریح زیاد است اما فرصت برای کسب توفیق سحری خیلی کم پیدا می‌شود. خداوند در لحظات سحری یک اکسیری قرار داده که هیچ زمان دیگری قابل درک نیست. به قول شاعر:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

این که برنامه‌ای مناسبتی با یک مجری در یک ساعت خاصی سال‌ها پخش شود و به تکرار نیفتد، بیش از هر چیز هنر مجری است. چه چیزی باعث شده که برنامه ماه خدا در این سال‌ها تکراری نشود و مخاطبان خودش را حفظ کند؟

به‌ نظر من تهیه محتوایی که به درد مخاطبان بخورد و آنها را جذب کند، خیلی مهم است. من در طول سال مطالعه می‌کنم تا بخشی از محتوای این برنامه را تهیه کنم. گاهی از کتاب‌هایی که در طول سال می‌خوانم یا نقل قول‌های معتبری که می‌شنوم یا موضوعاتی که از منابع مستند و معتبری می‌بینم نکاتی را در دفتر یادداشت می‌کنم تا در برنامه استفاده کنم. برای هر برنامه یکی – دو ساعته، ساعت‌ها مطالعه می‌کنم. در واقع می‌دانم آنتن تلویزیون در بهترین و معنوی‌ترین ساعت‌ ماه رمضان در اختیارم قرار دارد و قدر و قیمت آن را می‌دانم. از این‌ رو همه تلاشم را می‌کنم که کم‌فروشی نکنم و بهترین برنامه را به مخاطب ارائه دهم.

بازخورد برنامه ماه خدا در جامعه و میان مردم چطور بوده؟

مردم به من لطف دارند و هر وقت می‌بینند می‌گویند: «حاج آقا! خیلی بهره‌ بردیم و استفاده کردیم.» در واقع بیشتر تعریف می‌کنند چون ما در فرهنگمان نقد رو در رو نداریم. اما چون تلویزیون مخاطبانش متنوع است و انتظارات هم متفاوت و متکثر است، طبعاً نمی‌توانی همه را راضی نگه داری. برای همین در طول برنامه شماره پیامکی اعلام کردیم که مردم نظر، سؤالات، پیشنهادها و انتقاداتشان را بیان کنند. هر چند از چند ماه قبل از ماه رمضان گروه معارف یک نظرسنجی می‌کند تا بر اساس نظر مردم و نیاز جامعه شالوده برنامه ساخته شود.

یک ویژه برنامه سحری چه ظرافت‌هایی باید داشته باشد تا مخاطب را جذب کند؟

وقت سحر ماه رمضان حال معنوی و خوشی دارد. مردم انتظار دارند در این وقت، یک آواز خوش و یک مناجات حال خوب‌کن بشنوند. پس طبیعی است که هر صدایی به درد برنامه سحر نمی‌خورد. شاید یکی صدای خوبی داشته باشد اما مناجات‌خوان خوبی نباشد. شاید آوازی در طول روز به دل بنشیند اما آن آواز در وقت سحر مناسب نباشد و … لذا همه اینها باید در یک بستری فراهم شود تا مخاطب راضی شود.

جایی گفته‌اید در کودکی برایتان سؤال بود که «مجری‌های برنامه‌های سحر کی سحری می‌خورند» تا این که خودتان مجری شدید و پاسختان را گرفتید…

بله. وقتی بچه بودم، وقت سحر مادرم رادیو را روشن می‌کرد و هر دقیقه صدای مجری می‌آمد که یا صحبت می‌کرد یا ساعت نزدیک‌شدن به اذان صبح را اعلام می‌کرد. دائم از مادرم می‌پرسیدم: «مامان! این مجریه پس کی سحری می‌خورَه؟» مادرم با لهجه شیرین همدانی می‌گفت: «من چه دانم پسرجان! من که هیچ وقت در رادیو نبودم.» سال‌ها بعد که مجری برنامه سحری شدم یک روز مادرم پرسید: «بالاخره فهمیدی مجری کی سحری می‌خورَه؟» گفتم: «هیچ وقت نمی‌خورَه» (با خنده).

مردم شما را همیشه در قاب تلویزیون با کت و شلوار و ظاهری اتوکشیده و مرتب دیده‌اند. وقتی بیرون از تلویزیون مثلاً در پارک یا سینما شما را با تیپ و ظاهری متفاوت و اسپرت ببینند چه واکنشی نشان می‌دهند؟

من بیرون از تلویزیون هم ظاهرم به همین صورت مرتب است اما راستش حتی وقتی بچه‌هایم کوچک بودند هم نمی‌توانستم با آنها به پارک یا سینما بروم. الان هم نمی‌روم. شاید بدم نمی‌آمد که گاهی با بچه‌ها در پارک بازی کنم. روی زیرانداز دراز بکشم و چای و تخمه بخورم و … اما هیچ وقت پیش نیامد.

پس در فضاهای عمومی چندان آرامش ندارید؟

بله، به‌ویژه وقتی همراه خانواده هستم باید دائم بایستم و جواب محبت‌های مردم را بدهم. اگر بگویم «ببخشید! زن و بچه همراهم است… باید بروم»، می‌گویند: «تحویل نمی‌گیرد و دچار تکبر شده.» اگر هم دائم بایستم، خانم و بچه‌ها معطل می‌شوند. برای همین آنها در مسافرت‌ها با من بیرون نمی‌آیند. یادم هست مشهد رفته بودیم و می‌خواستیم به حرم برویم خانم‌ام در هتل گفت: «از اینجا تا صحن حرم ما تو را نمی‌شناسیم، نه تو ما را … آنجا منتظر می‌مانیم تا تو بیایی.»

خاطره‌ای از برخورد مردم تعریف کنید.

در مکه بودم دیدم دو تا پیرزن گریه می‌کنند. نزدیک رفتم که کمکشان کنم دیدم با دیدن من چهره‌شان باز شد و خنده مهمان لب‌هایشان شد. با خوشحالی گفتند: «عه… این آقا سلطانیه.» پرسیدم: «گُم شدید؟» گفتند: «نه ما گم نشدیم، کاروان گم شده…». گفتم: «خب هتلتان کجاست؟ کارت‌تان را ببینم؟» گفتند: «هتل را ولش کنید. چقدر خوشحال شدیم شما را دیدیم و… .»

و این که از ماه مبارک، حسرت چه چیزی را دارید؟

یادش به‌ خیر پدرم راننده بیابان بود و اغلب من و مادرم با هم سحری می‌خوردیم. پسر بزرگ خانواده بودم و پنج برادر کوچک‌تر داشتم. مادرم دلش می‌خواست نماز صبح را در مسجد بخواند اما یک دلش پیش بچه‌ها بود که خواب بودند و یک دلش پیش مسجد. به من می‌گفت: «حسن آقا! سحریت را تندتند بخور تا به مسجد برویم و زود برگردیم.» یادم هست زمستان بود و یک متر برف در همدان آمده بود. هوا سرد بود و صدای گرگ و شغال از دور می‌آمد. مادرم مرا زیر پر چادرش می‌گرفت و با ترس و لرز می‌رفتیم تا به مسجد برسیم. آن سحرها برای من خیلی خاطره‌انگیز بود. آرزویم این است که آن سفره دو نفره سحری من و مادرم تکرار می‌شد.»

انتهای پیام

هشتگ: , , , , , , , , , , , , ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.