در یادداشتی در عصر ایران نوشته مهرداد خدیر آمده است: «چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۳۱ نخستوزیر (مصدق) از شاه خواست از دخالت در تعیین وزیر جنگ بپرهیزد که مصداق حکومت بود نه سلطنت و پیشنهاد کرد شخص نخستوزیر تصدی آن را بر عهده بگیرد تا راه حلی بینابین به حساب آید. در آن زمان وزارت جنگ نقشی معادل پنتاگون در آمریکا در فرماندهی نیروهای مسلح را بر عهده داشت.
شاه، پیشنهاد مصدق را نپذیرفت و به طعنه پاسخ داد: «با این حساب بفرمایید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.»
در همین طعنه هم هویداست که اتفاقا همواره چمدانی برای رفتن داشته چندان که هشت ماه بعد قرار بود برود یا ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که باز رفت و اگر چه شش روز بعد بازگشت یا ۲۵ سال بعد که باز رفت.
دکتر مصدق اما کوتاه نیامد و گفت تنها تا پایان همان شب منتظر میماند و اگر شاه وزارت جنگ را به دولت نسپارد یا با پیشنهاد تصدی خود او موافقت نکند، استعفا خواهد کرد. تا هشت شب منتظر ماند و پاسخی از دربار نیامد. کاغذ و قلم را برداشت و متن استعفانامه را نوشت و به دربار فرستاد و خود، خانهاش در خیابان کاخ را به مقصد احمدآباد ترک کرد. در استعفانامه نوشته بود: «اکنون که این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشده است، بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست که مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده است، پیروزمندانه خاتمه داد.»
خبر استعفا فردای آن روز – پنجشنبه ۲۶ تیر- منتشر شد و مردم ایران را در شوک فرو برد.
شاه از تعطیلی جمعه استفاده کرد و ۲۷ تیر طی حکمی قوامالسلطنه را بار دیگر به عنوان نخستوزیر منصوب کرد در حالی که پیشتر لقب «جناب اشرف» را از او ستانده بود در این حکم اما باز او را «جناب اشرف» خطاب کرد. سیاستمداری که به هوش و فراست با استانداردهای جهانی شناخته میشد و به چرچیل خاورمیانه شهرت داشت بزرگترین اشتباه یک عمر فعالیت سیاسی را مرتکب شد – هر چند نزد هواداران فداکاری و تنزهناطلبی دانسته میشود- و در فضای دو قطبییی که هر که مقابل مصدق تصور و تصویر میشد از چشم مردم میافتاد، نخستوزیری را پذیرفت. بیانیۀ تهدید آمیز هم صادر کرد و خط و نشان کشید و پیام داد: «وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانۀ من اخلال کنند و در راهی که پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم زنند. دورۀ عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است؛ کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است.»
بیانیه که از رادیو خوانده شد (و به خصوص جملۀ آخر که نشان میداد قرار است اوضاع تغییر کند) دیگ خشم مردم به جوش آمد. قوام البته انتظار داشت کمااینکه در پیشبینی خود سرکوب اعتراضات پراکنده را هم تدارک دیده بود اما آنچه انتظار نداشت واکنش سریع و صریح آیتالله کاشانی در حمایت از دکتر مصدق و قیام سراسری بود.
این بار او بیانیه داد: «احمد قوام بداند در سرزمینی که مردم رنجدیدۀ آن شانه از زیر دیکتاتوری کشیدهاند نمیتواند رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام تهدید کند.» کاشانی حتی از اصطلاح «جهاد» استفاده و حجت را بر قوام و مردم و شاه تمام کرد.
یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۳۱ سیمای تهران و شهرهای بزرگ با اعتصاب سراسری در اعتراض به روی کار آمدن قوام به جای مصدق دگرگون شده بود. داستان اما به اعتصاب محدود نماند و قرار گذاشتند به تظاهرات و نافرمانی مدنی در روز بعد؛ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و در تهران در میدان بهارستان.
مردم در خانه نماندند و در خیابان اعتراض کردند و کشته دادند و چهار بعدازظهر ارتش عقب نشست و قوام استعفا کرد تا دولت او تنها سه روز دوام آورده باشد.
مصدق خود را به تهران رسانده بود و مردم هم تا شنیدند آمده به سوی خانۀ او به حرکت درآمدند و بدین ترتیب مصدق در حالی که در سوگ قربانیان میگریست، قیام ملی را ستود و به قدرت بازگشت با اختیارات کامل و هر آنچه را میخواست به دست آورده بود اگرچه به خاطر خونهای ریخته شده اندوهناک بود.
اندوه او به خاطر شهیدان ۳۰ تیر چنان بود که وصیت کرد جنازۀ او را در ابن بابویه و در کنار آنان دفن کنند. ۱۵ سال بعد که مصدق درگذشت شاه که میدانست در ابن بابویه محل اجتماع و یادبود خواهد شد، اجازه نداد و پیکر او به امانت در همان احمدآباد ماند…»
انتهای پیام