حبیب رمضانخانی
تمام زندگی خود را وقف فرزند خود کرده و از این کلاس به آن باشگاه، دغدغه ای جز آینده فرزند خود ندارد. میپرسد کدام مدرسه و آموزشگاه زبان را برای سال بعد فرزندم معرفی میکنید؟
میگویم: چرا کودکی و نوجوانی را از یک دانش آموز ابتدایی میستانی و به جای بازی و خوشی، روح او را در حصار کلاس ها و برنامههای فشرده، پژمرده میکنی؟
میگوید: تجربه بدبختی خودم میگوید، امیدی به این دولت و حاکمیت نیست. میخواهم حداقل آینده فرزندم را بسازم که بتواند از این خراب شده برود و زندگی کند…
در این سالها، کمتر محفل و جمعی بوده که بیشتر مباحث آن حول مسائل اقتصادی و مشکلات آن نباشد. هر کسی گلایه ای آغاز کرده، رقابتی در گرفته که در آن مردم در پی اثبات این هستند که از دیگری بدبخت تر هستند! بهترین خاطرات مردم شده، کدام موقعیت اقتصادی را ریسک کرده و برنده شده و بدترین خاطرات فرصتهای رفته اقتصادی و تبعات ناگوار آن برای مردم است. مشغولیت ها و گاهی تفریحات مردم، شده مقایسه قیمت امروز خانه، ماشین و لوازم خود با قیمتهای سابق و شاکر بودن به اینکه توانسته اند ارزش بخشی از داراییهای خود را حفظ کنند…
به راستی چرا برخلاف اصول دینی و اخلاقی که از در و دیوار شهر، رسانه و آموزش میبارد، در عمل اینگونه همه در تلاش و رقابتی مضاعف برای جمع آوری مال و کسب امتیازات مختلف هستیم؟ چرا تمام زندگی و فکر ما تبدیل شده به مسائل اقتصادی و ملاک قضاوت و ارزیابیهای ما با پول و داشتههای افراد سنجیده میشود؟
پاسخ تمام این سوالات و این سبک زندگی، در این نکته نهفته است: چشم انداز و آینده مردم و کشور نامشخص و تیره است. چشم اندازی که با الگو پذیری از دو سه دهه گذشته، باعث شده مردم از دولت و حاکمیت در اداره امور اقتصادی و معیشتی خود ناامید شده و خود دست به کار شوند.
آری، عزیزی میگفت در کشور دانمارک یک معلم نه تنها امروز از نظر معیشتی کاملا تامین است، بلکه مهمتر، آینده را اعتماد دارد و میداند ساختار و حاکمیتی هست که دغدغه و الویتش، تامین نیازهای شهروندان و رفاه آن ها میباشد. پس درآمد خود را کامل خرج کرده و دنبال افزودن بر مال و ثروت خود نبوده و دغدغه و استرس پول و آینده ندارد.
ولی اینجا به تجربه، چون حاکمیت نه تنها توان و دغدغه ای برای آینده و رفاه مردم ندارد، بلکه بدتر، هر بار با سیاست ها و اقدامات غلط و ناکارآمدی هایش، خود بزرگترین یاغی اموال مردم است. کافی است با سیاستهای اقتصادی و انحصارگرایانه خود بورس را دستکاری کند و آنگونه مردم را به خاک سیاه بنشاند یا با رد توافقی چون برجام و ایجاد تنش در روابط بین المللی خود، قیمت ارز چند برابر شده و آن را منبعی برای تامین کسر بودجه خود قرار داده و در مقابل درآمد و ارزش داراییهای مردم به نصف و پایین تر تنزل یابد.
در نتیجه مردم حق دارند با این تجربه و بی اعتمادی که ایجاد شده، خود دست به کار شده و آینده خود را به پول و پشتوانه مالی تامین کنند و حتی به دلیل ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی و وابسته بودن پرداخت حقوق به دولت، به حقوق بازنشستگی و پرداخت آن نیز مطمئن نباشند.
پس مردم را شماتت نکنید که چرا این همه ذهن ها محاسبه گر شده! چرا مردم، زندگی، خوشی و لذتهای امروز را فدای تامین آینده نامشخص خود و فرزندانشان میکنند! امروز مردم به فردای خود بسان آمدن قحطی نگاه کرده و در صدد این هستند در این رقابت نابرابر و ویرانگر، آخر عمر پناه و تکیه گاهی داشته باشند. البته حساب آن جماعت که نان بر خون مردم زده و با انواع انحصار و امتیازات خاص، زالو وار خون مردم میمکند، جداست…
تمام زندگی خود را وقف فرزند خود کرده و از این کلاس به آن باشگاه، دغدغه ای جز آینده فرزند خود ندارد. میپرسد کدام مدرسه و آموزشگاه زبان را برای سال بعد فرزندم معرفی میکنید؟
میگویم: چرا کودکی و نوجوانی را از یک دانش آموز ابتدایی میستانی و به جای بازی و خوشی، روح او را در حصار کلاس ها و برنامههای فشرده، پژمرده میکنی؟
میگوید: تجربه بدبختی خودم میگوید، امیدی به این دولت و حاکمیت نیست. میخواهم حداقل آینده فرزندم را بسازم که بتواند از این خراب شده برود و زندگی کند…
در این سالها، کمتر محفل و جمعی بوده که بیشتر مباحث آن حول مسائل اقتصادی و مشکلات آن نباشد. هر کسی گلایه ای آغاز کرده، رقابتی در گرفته که در آن مردم در پی اثبات این هستند که از دیگری بدبخت تر هستند! بهترین خاطرات مردم شده، کدام موقعیت اقتصادی را ریسک کرده و برنده شده و بدترین خاطرات فرصتهای رفته اقتصادی و تبعات ناگوار آن برای مردم است. مشغولیت ها و گاهی تفریحات مردم، شده مقایسه قیمت امروز خانه، ماشین و لوازم خود با قیمتهای سابق و شاکر بودن به اینکه توانسته اند ارزش بخشی از داراییهای خود را حفظ کنند…
به راستی چرا برخلاف اصول دینی و اخلاقی که از در و دیوار شهر، رسانه و آموزش میبارد، در عمل اینگونه همه در تلاش و رقابتی مضاعف برای جمع آوری مال و کسب امتیازات مختلف هستیم؟ چرا تمام زندگی و فکر ما تبدیل شده به مسائل اقتصادی و ملاک قضاوت و ارزیابیهای ما با پول و داشتههای افراد سنجیده میشود؟
پاسخ تمام این سوالات و این سبک زندگی، در این نکته نهفته است: چشم انداز و آینده مردم و کشور نامشخص و تیره است. چشم اندازی که با الگو پذیری از دو سه دهه گذشته، باعث شده مردم از دولت و حاکمیت در اداره امور اقتصادی و معیشتی خود ناامید شده و خود دست به کار شوند.
آری، عزیزی میگفت در کشور دانمارک یک معلم نه تنها امروز از نظر معیشتی کاملا تامین است، بلکه مهمتر، آینده را اعتماد دارد و میداند ساختار و حاکمیتی هست که دغدغه و الویتش، تامین نیازهای شهروندان و رفاه آن ها میباشد. پس درآمد خود را کامل خرج کرده و دنبال افزودن بر مال و ثروت خود نبوده و دغدغه و استرس پول و آینده ندارد.
ولی اینجا به تجربه، چون حاکمیت نه تنها توان و دغدغه ای برای آینده و رفاه مردم ندارد، بلکه بدتر، هر بار با سیاست ها و اقدامات غلط و ناکارآمدی هایش، خود بزرگترین یاغی اموال مردم است. کافی است با سیاستهای اقتصادی و انحصارگرایانه خود بورس را دستکاری کند و آنگونه مردم را به خاک سیاه بنشاند یا با رد توافقی چون برجام و ایجاد تنش در روابط بین المللی خود، قیمت ارز چند برابر شده و آن را منبعی برای تامین کسر بودجه خود قرار داده و در مقابل درآمد و ارزش داراییهای مردم به نصف و پایین تر تنزل یابد.
در نتیجه مردم حق دارند با این تجربه و بی اعتمادی که ایجاد شده، خود دست به کار شده و آینده خود را به پول و پشتوانه مالی تامین کنند و حتی به دلیل ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی و وابسته بودن پرداخت حقوق به دولت، به حقوق بازنشستگی و پرداخت آن نیز مطمئن نباشند.
پس مردم را شماتت نکنید که چرا این همه ذهن ها محاسبه گر شده! چرا مردم، زندگی، خوشی و لذتهای امروز را فدای تامین آینده نامشخص خود و فرزندانشان میکنند! امروز مردم به فردای خود بسان آمدن قحطی نگاه کرده و در صدد این هستند در این رقابت نابرابر و ویرانگر، آخر عمر پناه و تکیه گاهی داشته باشند. البته حساب آن جماعت که نان بر خون مردم زده و با انواع انحصار و امتیازات خاص، زالو وار خون مردم میمکند، جداست…