stat counter
تاریخ : یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ Sunday, 22 December , 2024
  • کد خبر : 464233
  • 27 مرداد 1402 - 19:27
4

زیباکلام: بحرین در دوره قاجار عملاً مستقل شده بود نه دوره پهلوی

قلم | qalamna.ir :
بار دیگر بحث بر سر جدایی بحرین از ایران، با بنری که شهرداری تهران آن را نصب کرد، مطرح شده است. علاوه بر گافی که شهرداری در نوشتن متن این بنر داده است (دست گل بر آب داده پهلوی به جای دسته گل!)، سخنگوی دولت هم که پیشتر در ادعایی نادرست مطرح کرده بود که محمدرضا شاه و فرح پهلوی هنگام آخرین خروج خود از کشور در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ تاج پهلوی و تاج فرح را همراه با مقدار زیادی ارز و جواهرات دیگر با خود به خارج از کشور برده‌اند و پس از یک هفته سید عزت‌الله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی با انتشار تصاویری تأیید کرد که این دو تاج هنوز در موزه جواهرات سلطنتی هستند، حال با انتشار عکس جعلی از روزنامه اطلاعات، درصدد ادعای خود از دادن بحرین توسط محمدرضا شاه برآمده است. حسین دهباشی، پژوهشگر تاریخ هم در واکنش به این توییت سخنگوی دولت نوشت: ‌به یاد آن نابغه که اسکناسی جعل کرده بود که ظاهرش با پول واقعی مو نمی‌زد جز مبلغ‌اش که هزار و دویست و پنجاه تومنی بود! این عزیز نیز روزنامه‌ای جعل کرده به تاریخ ۱۳۴۲، درباره‌ی جدایی بحرین که سال ۱۳۵۰ رخ داد! نوستراداموس کی بودی شما پسرم؟ به منظور بررسی ماجرای استقلال بحرین و جدا شدنش از ایران، دیده‌بان ایران با صادق زیباکلام، استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران به گفت و گو نشسته است. او معتقد است که به لحاظ تاریخی بحرین جزو قلمرو ایران بوده ولی به لحاظ اجتماعی خواسته مردم بحرین استقلال کشورشان بوده است. در قبال به رسمیت شناسی این جدایی، جزایر سه‌گانه از سوی انگلستان به ایران واگذار می‌شود. متن  گفتگوی سایت دیده‌بان ایران با صادق زیباکلام را در ادامه می‌خوانید.
آقای زیباکلام! چندین سال است که در رسانه‌ها عنوان می‌شود که مقصر جدایی بحرین از ایران، محمدرضا شاه پهلوی بوده است. به لحاظ تاریخی ایران بر بحرین تسلطی داشته است که اساسا جدایی آن را قبول کند؟
بخش عمده‌ای از آنچه این روزها دارد مطرح می‌شود مبنی براینکه محمدرضا شاه پهلوی بحرین را داد و شخص وطن‌پرستی نبود، تبلیغات و بهره‌برداری‌های سیاسی است و خیلی به واقعیت‌ها توجهی ندارد. به لحاظ تاریخی، بحرین جزو قلمرو تاریخی ایران در گذشته بوده و در گذشته، مواقعی که حکومت در ایران نیرومندتر بوده، فرمانروای بحرین به نوعی توسط ایران انتخاب شده است. اما در مواقعی که حکومت در پایتخت نیرومند نبوده، بحرین خودش فرمانروا داشته و شیوخ و بزرگان قدرت را در دست داشتند. از اوایل قرن نوزدهم هم که انگلیس‌ها می‌آیند و در خلیج فارس مستقر می‌شوند، فرمانروایی بحرین عملا در دست انگلیسی‌ها بوده است.
از نظر اجتماعی چطور؟ تمایل مردم بحرین به این بود که جزوی از ایران باشند یا خواهان جدایی و استقلال بودند؟
 از جهت اجتماعی اگر نگاه کنیم سوال اساسی این است که مردم بحرین در سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۰ که بحرین رسما از ایران جدا می‌شود، آن‌ها می‌خواستند که با ایران باشند یا می‌خواستند کشورشان مستقل باشد؟ البته آمار دقیقی نداریم ولی واقع مطلب این است که ما هیچ شواهد و قرائنی مبنی براینکه مردم بحرین در سال ۵۰ علاقه‌مند بودند که جزو ایران باشند نداریم. بلکه برعکس برخی نظرسنجی‌ها که صورت گرفته بود، نشان می‌داد که مردم بحرین نمی‌خواستند جزو ایران باشند و خواهان استقلال بودند.
در قبال پذیرش و به رسمیت شناختن این جدایی، ایران چه چیزی دریافت کرد؟
ایران هم برای اینکه در قبال جدایی رسمی بحرین چیزی به دست آورده باشد، انگلیسی‌ها سه جزیره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را به ایران واگذار کردند. این سه جزیره هم مثل بحرین، مالکیتش برای ایران خیلی قطعی و مسجل نبوده است. در دو جزیره تنب بزرگ و تنب کوچک شرایط طبیعی‌اش به گونه‌ای بوده که کسی زندگی نمی‌کرده است. در ابوموسی هم یک عده جمعیت عرب بودند که خیلی ارتباطی با ایران نداشتند. بنابراین انگلیسی‌ها رسما می‌پذیرند که این سه جزیره از آن ایران شود. البته ما می‌بینیم بعدها که عرب‌ها مستقل می‌شوند، اماراتی‌ها به شدت به این تصمیم انگلستان اعتراض می‌کنند و همین مسئله منجر به اختلاف ما با همسایگان جنوب بر سر جزایر سه‌گانه است. این سه جزیره به صورت قطعی مال ایران نبودند؛ اماراتی‌ها و اعراب اسناد و مدارک زیادی برای اثبات ادعای خود دارند و بارها و بارها چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن اعلام کرده‌اند که ایران همه اسناد و مدارکی را که نشان می‌دهد این سه جزیره متعلق به او بوده است را بیاورد و درمقابل ما هم اسناد و مدارکی مبنی بر اینکه این سه جزیره برای عرب‌ها بوده است را می‌آوریم و هر حکمی که مورد تایید ایران است، ما اسناد و مدارک‌مان را می‌بریم تا داوری کنند که آیا این سه جزیره مال ایران بوده یا در حقیقت مال عرب‌ها بوده است. اعراب می‌گویند هر رایی که حکم داد، ما آن را می‌پذیریم ولی ایران هیچ‌گاه حاضر به داوری نشده است چون می‌گوید این سه جزیره متعلق به ماست. اما درخصوص بحرین، انگلیسی‌ها به شاه می‌گویند اگر یک همه‌پرسی صورت گیرد قطعا بخش قابل توجهی از مردم بحرین نمی‌خواهند جزو ایران باشند و این خلاف کنوانسیون‌های بین‌المللی است و ایران به زور آنجا را متصرف خواهد کرد. بنابراین بهتر است که کار به همه‌پرسی تحت نظر سازمان ملل نکشد چون آنوقت مردم بحرین رای می‌دهند که نمی‌خواهند جزو ایران باشند و کار دشوارتر می‌شود. بر این اساس معتقد بودند که ایران رسما جدایی بحرین را بپذیرد و در مقایل آن سه جزیره را بگیرد. صورت مسئله این بوده است حال اینکه جمهوری اسلامی علیه پهلوی هم بهره‌برداری می‌کند، یک بحث جداست ولی واقعیت این است که مردم بحرین نمی‌خواستند جزو ایران باشند.
هدف شهرداری تهران بعد از ۵۰ سال از مطرح کردن دوباره این بحث چیست؟
تحریف گذشته یکی از روش‌های تبلیغاتی نظام بوده است. نه تنها درمورد بحرین تاریخ را تحریف می‌کنند بلکه یک مورد را نمی‌توانید پیدا کنید که جمهوری اسلامی روایت‌گر درستی از گذشته باشد. درمورد کودتای ۲۸ مرداد، در مورد مشروطه و در مورد شیخ فضل الله نوری هم تحریف می‌کند.
هر زمان بحق حقآبه مطرح می‌شود، دولت مسئله «دشت ناامید» و واگذاری آن به افغانستان در دوره پهلوی یا همین مسئله را مطرح می‌کند. در این مورد توضیح شما چیست؟
اگر همینجوری بخواهید بررسی کنید می‌گویند آنجا را رضا شاه داد آن یکی را محمدرضا شاه و دیگری را فلان پادشاه و غیره. ولی واقعیت مطلب این است که مثل بحرین، جمهوری اسلامی روایت را صادقانه مطرح نمی‌کند بلکه به نحوی بیان می‌کند که بتواند بهره‌برداری سیاسی کند.
روایت‌هایی که به نقل از شاه در خاطرات علم و هویدا درباره جدایی بحرین از ایران مطرح می‌شود، درست است؟
من جزئیاتش را نمی‌دانم ولی آنچه مسلم است این است که محمدرضا شاه و حکومت ایران به این سادگی قبول نمی‌کنند که بحرین از ایران جدا شود. مسئله اساسی و مهم این است که مردم بحرین نمی‌خواستند جزو ایران باشند حال اینکه در گذشته فرمانروای بحرین توسط ایران تعیین می‌شده همه به جای خود درست ولی مردم بحرین به هیچ وجه نمی‌خواستند جزو ایران باشند. مگر اینکه ایران لشکرکشی می‌کرد و خاک بحرین را به زور می‌گرفت که آنوقت متحدین بحرین یعنی اعراب مقاومت می‌کردند و کار به درگیری می‌کشد. با این تفاصیل بهتر دیدند که به جای درگیری، رسما جدا شدن بحرین را بپذیرند و در مقابلش انگلیس مالکیت ایران بر آن سه جزیره را به رسمیت بشناسد.
خاطرات اردشیر زاهدی درباره این موضوع چه قدر صحیح است؟
اطلاع درستی از این جهت که چه گفته‌اند ندارم ولی به فرض که آقایان زاهدی، بنی احمد و پزشک‌پور اعتراضاتی کرده باشند، خیلی مبنایی ندارد چون خواست مردم بحرین استقلال کشورشان بود.
درست است که بعد از رفتن انگلیسی‌ها از منطقه، ایران نقش ژاندارم منطقه را بازی کرد؟
بله تا حدود زیادی درست است. شاه متاسفانه بودجه زیادی را صرف هزینه‌های نظامی می‌کرد و به روایتی ایران در قبل از انقلاب پنجمین یا ششمین قدرت نظامی جهان شده بود. ایران از نظر نظامی واقعا مجهز شده بود و پولی که باید صرف عمران، آبادانی و پیشرفت کشور می‌شد، بخش عمده‌اش خرج نظامی‌گری شده بود. البته وقتی بارها به شاه انتقاد کرده بودند که علی حضرت چرا آنقدر هزینه نظامی می‌کنید؟ شاه پاسخ می‌داد که شما عقلتان نمی‌رسد، ایران دشمنان زیادی دارد و اگر از نظر نظامی خودمان را قدرتمند نکنیم، آسیب‌پذیر می‌شویم و دشمنان ما مشکل‌آفرینی می‌کنند. اما در حقیقت متاسفانه این نگاه شاه غلط بود و شاه به جای همکاری با کشورهای منطقه متاسفانه فقط و فقط به فکر نظامی‌گری بود. حتی وقتی به شاه گفته می‌شد که شما متحدین نیرومند غربی مثل انگلستان و امریکا را دارید، شاه می‌گفت روی آن‌ها نمی‌توان حساب باز کرد و ما مجبوریم دست روی زانوی خودمان بگذاریم و نیرومند شویم. متاسفانه نگاه اینکه «ما باید خودمان نیرومند شویم» در میان رهبران کشوران جهان سوم کم نبوده و هزینه‌های هنگفتی که باید صرف عمران و آبادانی کشور می‌شده را خرج تجهیزات نظامی کردند تا نیرومند شوند.
چرا «متاسفانه»؟ بعد از انقلاب و رفتن شاه، ما درگیر جنگ شدیم، یعنی توازن نظامی به هر حال بهم خورده!
بعد از اینکه شاه رفت سیاست‌های ما بود که نقش زیادی در به وجود آمدن جنگ داشت. رهبر انقلاب مرتبا تبلیغ می‌کرد که صدام باید سرنگون شود و مردم عراق باید علیه صدام به پا خیزند. صدام، مرحوم دعایی اولین سفیر ایران در عراق را در اردیبهشت و خردادماه ۵۹ به ایران می‌فرستد و ایشان با شورای انقلاب، امام خمینی و سایر مسئولین گفت و گو می‌کنند. صدام آقای دعایی را احضار کرده و گفته بود از اینکه رهبر انقلاب و سایرین علیه من تبلیغ می‌کنند خسته شدم، درحالی که عراق اولین کشوری بود که انقلاب ایران و جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخت و ما با احترام ۱۴ ۱۵ سال در نجف پذیرای آیت‌الله خمینی بودیم و اگر هم از ایشان خواستیم در مهر سال ۵۷ از عراق بروند به واسطه این بوده که حکومت وقت ایران یعنی شاه از ما چنین درخواستی کرده بود و ما هیچ اقدامی علیه انقلاب ایران انجام نداده‌ایم اما آیت‌الله خمینی مدام علیه رژیم عراق تبلیغ می‌کند. صدام می‌گوید که اگر ایشان دخالت در کار عراق را متوقف نکند، ما به ایران حمله خواهیم کرد. آقای دعایی آمده بودند تا این پیام را بدهند اما این پیام از سوی آیت الله خمینی به هیچ وجد جدی گرفته نمی‌شود و ایشان به آقای دعایی می‌گویند که به عراق برگردید. متاسفانه هیچ تغییر در رویه خصمانه ایران علیه عراق به وجود نمی‌آید و نهایتا صدام در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله می‌کند. درواقع ما هم خیلی در به وجود آمدن جنگ با عراق بی نقش نبودیم؛ واقعیت امر این است که ایران هیچ تلاشی نکرد تا جلوی جنگ را بگیرد و حتی شاید بتوانیم بگوییم که از جنگ هم استقبال می‌کردیم تا بتوانیم صدام را سرنگون کنیم.
بلافاصله بعد از انقلاب ایران، توان نظامی در منطقه بهم خورد. به نظر شما ماجرای حمله شوروی به افغاستان به واسطه حذف قدرت نظامی ایران نبود؟
من فکر نمی‌کنم مسئله حمله انقلاب کمونیستی در افغانستان و ورود اتحاد شوروی به خاک این کشور به منظور حمایت از رژیم کمونیستی کابل، خیلی ارتباطی به توان نظامی و انقلاب ایران پیدا کند. در آن مقطع کمونیسم، چپ‌گرایی و غربی بودن یک حرکت جهانی بود و در خود ایران هم وقتی انقلاب شد، علیه آمریکا، غرب و امپریالیسم ادبیات گسترده‌ای وجود داشت. کمااینکه در افغانستان، بسیاری از کشورهای عربی و آمریکای جنوبی هم بود. براین اساس اقبال و همراهی با مارکسیسم و ضدیت با غرب در دهه ۶۰ و ۷۰ یک ذهنیت جهانی بود

هشتگ: , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.