stat counter
تاریخ : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024
  • کد خبر : 468484
  • 13 آذر 1402 - 18:24
1

حسن صباح؛ رهبر نخستین گروه تروریستی جهان

قلم | qalamna.ir :
گروه سیاسی: سایت رویداد ۲۴ در گزارشی نوشت: «به‌واسطه اسماعیلیه رعبی در دل‌ها پیدا شد و تا قریب دویست سال پشت ملوک و بنیان ممالک از ایشان در لرزه بود. پنجاه هزار فدایی که دادن جان و گرفتن آن نزد ایشان یکسان بود، به هر شکل و صورتی ظاهر می‌شدند، رئیس ایشان را از روی انصاف می‌توان گفت قطاع الطریق_راهزن_ بود.» سر جان ملکم
«من از حشیشیان نام می‌برم که باید آن‌ها را لعنت فرستاد و از آن‌ها گریخت. آنان با تقلید حرکات، جامه، رسوم و زبان و آداب ملل، چون شیطان خویشتن را به جامه فرشتگان در می‌آورند و به محض اینکه شناخته شوند خود را می‌کشند.» بروکاردوس کشیش آلمانی
حسن صباح چهره بسیار مرموز و عجیبی در تاریخ ایران و اسلام است. وی فرقه‌ای را به وجود آورد که می‌توان آن را نخستین سازمان تروریستی جهان نامید. بسیاری از ترفند‌های مغزشویی و ترور و کیش شخصیت که امروزه مورد استفاده گروه‌های بنیادگرایی مانند «دولت اسلامی عراق و شام» و «طالبان» مورد استفاده است، ریشه در روش‌های حسن صباح دارد.
او معتقد بود راهش راه حقیقت است و در برابر حقیقت جان و مال هیچ انسانی ارزشمند نیست. به همین دلیل قتل انسان‌ها، اعم از زنان و کودکان برای حسن صباح و پیروانش مانند آب خوردن بود. فداییان حسن صباح با اشاره رهبرشان حاضر بودند وحشیانه‌ترین اعمال ممکن را انجام دهند و جان خود و دیگران را  بگیرند، به همین جهت حسن صباح پدر معنوی تمام رهبران کاریزماتیک فرقه‌های آدمکش و سرکوبگری است که به نام مذهب فعالیت می‌کنند. شناخت حسن صباح بدون شناخت مذهب او (مذهب اسماعیلیه) ممکن نیست. اسماعیلیان بزرگترین فرقه منظم ایرانی در قرون وسطی بودند که عقایدشان ۴۰۰ سال در ایران ماندگار بود و بسیاری از چهره‌های فکری تاریخ ایران، اعم از شیخ الرئیس ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، ناصرخسرو و دیگران تحت نفوذ عقاید اسماعیلیه قرار داشتند.
اسماعیلیه فرقه‌ای مرموز بود که عقاید الحادی جهان باستان را با مذهب تشیع درآمیخته بود که همین رازآمیز بودن را در شخصیت و تعالیم حسن صباح نیز می‌توان دید. اصول عقاید آنان بر اساس قداست عدد «هفت» بنا شده بود که عددی مقدس برای آنها بود.
اسماعیلیه نام خود را از فرزند امام ششم شیعیان گرفته بودند. امام ششم فرزندی به نام اسماعیل داشت که اسماعیلیه او را جانشین به حق پدرش می‌دانستند. آن‌ها بر این عقیده بودند که، امام بر حق اسمائیل است و چون هفتمین امام است پایان سلسه امامان جانشین پیامبر به حساب می‌آید. اصول عقاید اسماعیلیان عبارت بود از یکم: باطنی‌گری: اسمائیلیان به تاویل آیات و روایات می‌پرداختند و ظاهر آیات را مهم نمی‌دانستند. به زعم اسمائیلیه قرآن هفت بطن دارد و اهل سلوک می‌توانند به این بطون دست پیدا کنند.
دوم منجی‌باوری: آن‌ها معتقد به ظهور امام زمان بودند و در این مورد خود حسن صباح تاکید فراوانی داشت. حسن صباح مدام تکرار می‌کرد که عقل راهنمای خوبی برای انسان نیست و آدمی باید معلمی داشته باشد برای سلوک و سعادت که آن معلم امام زمان است. این آموزه به کیش شخصیت هم دامن می‌زد که حسن صباح می‌توانستبه خوبی از آن استفاده کند.
سوم تقدس اعداد: احسان طبری این اصل اسماعیلیه را چنین توضیح می‌دهد: «اسماعیلیه در تحت تاثیر عقاید فیثاغوری و نظایر آن بر کیش اعداد بودند. اعداد پنج و هفت و دوازده و بیست و چهار و سی برای آنان مقدس بود. عدد هفت را ارزش خاصی بود. آن‌ها می‌گفتند وجود هفت آسمان و هفت زمین و هفت آیه در سوره فاتحه و هفت عضو در بدن و هفت حفره در صورت انسان خود رمزی از اهمیت ویژه عدد هفت است.»
اسماعیلیان براساس این اصول عقاید یک نوع سلسله مراتب کاستی بوجود می‌آوردند که در راس آن خلیفه‌شان قرار داشت که حجت‌های خود را برای تبلیغ به هفت گوشه عالم می‌فرستاد و هفت سلسله مراتب حاکم بود تا به پایین‌ترین مرتبه می‌رسید. در سیستم اعتقادی که حسن صباح ایجاد کرد فداییانش در سلسله هفتم قرار داشتند.
حسن صباح حدود سه قرن پس از اینکه اسماعیلیه بنیان نهاده شده بود به دنیا آمد و با اینکه به اصول اسماعیلیه وفادار بود، اما بدعت‌هایی چند در آن ایجاد کرد. حسن صباح در مصر بود که به اسماعیلیه گرایش پیدا کرد و زمانی که اسماعیلیان مصر دو شقه شدند، وی طرف نزار را گرفت که جانشین حجت اسماعیلیان المستنصر بود. نزار در اسکندرسه به قتل رسید و جانشین او کسی نبود جز حسن صباح که می‌رفت تا قدرتمند‌ترین رهبر اسماعیلیه شود. وی سیستم اعتقادی خود را برا اساس برداشت‌های نزار از اسماعیلیه بنا کرد و سازمانی تروریستی برای از میان برداشتن مخالفانش ایجاد کرد.
زندگینامه حسن صباح
حسن صباح در سال ۱۰۵۰ میلادی در شهرری به دنیا آمد. پدرش اهل یمن بود و مذهب اثنی عشری داشت. عده‌ای از مورخان محل تولد او را قم نوشته‌اند. حسن در کودکی وارد مدارس دینی شد و به تحصیلات مذهبی روی آورد. در آن زمان ری محل فعالیت اسماعیلی‌ها بود و حسن تحت تاثر آن‌ها از هفده سالگی به این فرقه گروید. حسن پس از اتمام تحصیلات اولیه به نیشابور رفت تا نزد امام موفق، روحانی اهل حدیث آموزش ببیند. امام موفق روابط عمیقی با اصحاب قدرت داشت به صورتی که طغرل سلجوقی وی را پیشوای خود می‌دانست.
هر آنکس که مورد لطف امام موفق قرار می‌گرفت و شاگرد او می‌شد به راحتی به دستگاه سلطنتی سلاجقه نفوذ می‌کرد و به مراتب مهم می‌رسید. مشهور است که «خواجه نظام الملک» و «حکیم عمر خیام» نیز شاگردان امام موفق بودند و بر این اساس داستانی درباره این سه نفر نقل می‌کنند که ماجرای «سه یار دبستانی» نام دارد و با اطمینان می‌توان گفت که جعلی است.
رابطه خواجه نظام الملک و حسن صباح
حسن صباح پس از اتمام درس و نزدیک شدن به امام موفق به دربار سلجوقیان نفوذ کرد. از همان ابتدای کار بین حسن صباح و خواجه نظام الملک دشمنی سختی بوجود آمد. دلیل این دشمنی به اختلاف مذهب آن دو بازمی گشت. خواجه نظام سنی شافعی مذهب بود و حسن صباح اسماعیلی. خواجه به تفریق درباره خطر حضور رافضیان و اهل باطن در دربار هشدار می‌داد و حسن صباح نیز در مقابل وی ایستادگی می‌کرد. خواجه نظام هر جا که توانست به اسماعیلیه و شیعیان ضربه زد و حسن صباح نیز منتظر فرصتی شد که این مرد قدرتمند را از پا بیاندازد. این تنش ادامه داشت تا اینکه ملکشاه سلجوقی در نتیجه فعالیت حسن صباح و طرفدارانش به نظام الملک بدگمان شده بود. در تاریخ جهانگشای جوینی داستانی نقل می‌شود درباره کینه خواجه و حسن صباح که بر اساس آن حسن صباح در حال رشد و ترقی در دربار سلجوقی بوده که خواجه نظام با برهم زدن حساب و کتاب‌های وی مانع پیشرفت وی شده است. این داستان را نمی‌توان به راحتی باور کرد، اما در اصل اینکه خواجه نظام و حسن صباح کینه عمیقی نسبت به یکدیگر داشتند نمی‌توان شک کرد.
 پس از اینکه رابطه حسن صباح با دربار سلجوقی به سردی گرایید وی عازم مصر شد که در آن زمان مرکز اصلی اسمائیلیان بود. حسن صباح زمانی که وارد قاهره شد مورد استقبال گرم خلیفه قرار گرفت. اما حسن صباح که انتظار داشت خلیفه فاطمی فردی پرهیزگار و با تقوا باشد خلیفه‌ای عیاش را دید که تنها به فکر خوشگذرانی بود و به هیچ وجه لیاقت جانشینی علی ابن ابی طالب را نداشت. این امر باعث سرخوردگی حسن صباح، که روحیه‌ای خشک و مذهبی داشت شد و وی را به ترک مصر و بازگشت به ایران ترغیب کرد.
وی در بازگشت به اصفهان رفت چرا که اصفهان مرکز تجمع شیعیان بود. در آنجا بلافاصله تبلیغات دینی را شروع کرد و اسماعیلیان را تشویق کرد که از نزار پیروی کنند. پس از اقامت کوتاهی در اصفهان عازم یزد و دیگر شهر‌های ایران شد و تبلیغات خورد را ادامه داد.
سفر‌های وی مخفیانه بود و به دلیل شخصیت کاریزماتیکی که داشت در همه این شهر‌ها پیروان وفاداری برای خود جمع آوری کرد. وی شاگردان و مبلغان بسیاری تربیت کرد که در همه شهر‌های ایران نفوذ کردند و علاوه بر ترویج مذهب خود با حکومت سلجوقیان نیز مخالفت می‌کرد.
حسن صباح پس از بازگشت از مصر ده سال را به همین منوال گذراند و با زیست مخفیانه شبکه‌ای منسجم از مبلغان و پیروان مذهبش را در شهر‌های مختلف پراکنده کرد. وی بزرگان مذاهب دیگر را نیز به مذهب خود درآورده بود و همین امر باعث می‌شد پیروان آن مذاهب بیش از پیش تحت نفوذ مبلغان حسن صباح قرار گیرند.

تصویر بازسازی شده قلعه الموت دژ حسن صباح

حسن صباح پس از اینکه پیروان فراوانی در سراسر ایران به دست آورد به فکر قیام افتاد و شعاری انقلابی طرح کرد: «به دژ‌ها یورش ببرید.» حسن صباح قلعه الموت را برای مقر فرماندهی انتخاب کرد، چرا که دژی صعب العبور بود و سلاجقه نمی‌توانستند به راحتی تصرفش کنند.
قلعه الموت در آن زمان تقریبا ویرانه بود و حسن صباح به پیروانش دستور بازسازی آن را داد. جامع التواریخ قلعه الموت را چنین وصف می‌کند: «قلعه‌ای بود به غایت مستحکم، اگر چه عمارت‌های آن کهنه شده بود و هوای عفن داشت به سبب بی‌آبی مگر چشمه‌ای خرد که به خروج آب خرد وفا نکردی. سیدنا فرمود جویی به الموت آورند و بسیار دی‌ها از حدود الموت به آن بدان چشمه بگردید و پیرامون آن زراعت‌ها کردند و باغ‌ها و رز‌ها بکاشتند، به این سبب هوای الموت خوش شد.»
الموت پیش از تصرف آن به دست اسماعیلیان در اختیار سربازان سلجوقی بود. حسن صباح با هوشمندی تمام آن را تصرف کرد. نگهبانان قلعه الموت متاثر از آموزه‌های حسن صباح به اسماعیلیه گراییده بودند و راه را برای حسن صباح باز کردند. حسن صباح نیز به قلعه رفت و از صاحب آنجا درخواست کرد به اندازه پوست گاوی زمین به او بفروشد تا در ملک غصبی نماز نخواند. سپس پوست گاو را به رشته‌های کوچک درآورد و به دور قلعه کشید و به یاری این «کلاهبرداری شرعی» صاحب قلعه را بیرون کرد و آنجا را صاحب شد.
حسن صباح برای پیروان خرافات‌زده‌اش تبلیغ می‌کرد که واژه الموت به حساب ابجد ۴۸۳ می‌شود؛ یعنی همان سال تصرف الموت و از این امر حقانیت خود را نتیجه می‌گرفت. اسماعیلیان علاقه خاصی به عدد ابجد و دیگر بازی‌های خرافی داشتند و به همین دلیل تمام پیشامد‌های اتفاقی را با بدل کردن به اعداد رمزی حکمت‌آمیز تلقی می‌کردند.
حسن صباح به محض مستقر شدن در الموت تمهیداتی دفاعی برای آن ترتیب داد. دولت سلجوقی و وزیر مقتدرش خواجه نظام الملک نیز به صرافت افتادند حسن و پیروانش را نابود کنند. ملکشاه سلجوقی ابتدا نمایندگانی را نزد حسن صباح فرستاد تا وی را به صورت مسالمت‌آمیز اقناع کنند. اما حسن پیامی برای شاه فرستاد که به راستی رعب و وحشت در دل درباریان و سربازان وی افکند: «به ملکشاه بگویید به من صدمه و آسیبی نرساند وگرنه در برابر او صف آرایی خواهم کرد و این را نیز بداند که لشکریان او تاب مقاومت در برابر فداییان من را ندارند؛ زیرا هریک از سربازان من در جانبداری بی مانندند و کشتن و کشته شدن برایشان یکسان است.» گفته می‌شود حسن صباح برای اینکه نمایندگان شاه به عمق جدیت سخنانش پی ببرند سه تن از پیروانش را احضار کرد. به یکی از آن‌ها دستور داد خود را با خنجر بکشد، به دیگری دستور داد خود را از بالای قلعه پرتاب کند و سومی نیز دستور گرفت تا خود را در آب غرق کند. هر سه تن بدون اینکه دلیل این اقدامات را بپرسند بلادرنگ دستور حسن را اطاعت کردند. نمایندگان شاه با دیدن چنین صحنه‌ای به وحشت افتادند و از عمیق نفوذ وی بر پیروانش شگفت زده شدند. لشکریانی که ملکشاه برای تصرف قلعه الموت فرستاد نیز همگی شکست خوردند و سخن حسن صباح درست از آب درآمد.
حسن صباح و حشاشین
حسن صباح چهره‌ای کاریزماتیک بود. وی نفوذ عجیبی بر انسان‌ها داشت. وقتی سخنرانی می‌کرد پیروانش با شنیدن هر کلمه‌ای می‌گریستند و زمانی که دستوری به کسی می‌داد، بی‌درنگ اطاعت می‌کرد.. فداییان حسن صباح در سراسر کشور پراکنده بودند و با خنجری که در لباس پنهان می‌کردند می‌توانستند هر کس را که حسن صباح اراده می‌کند از پای درآورند. راهی شدن آن‌ها برای عملیات ترور شباهت زیادی به عملیات‌های استشهادی داشت.
زمانی که یک فدایی زنده از ماموریت بازمی گشت مادر و خانواده او مویه می‌کردند و کشته نشدن وی در راه حسن صباح را خسرانی بس بزرگ می‌دانستند. آن‌ها حقیقت عالم را حسن صباح می‌دانستند و خود را ولایی می‌نامیدند. این نفوذ حیرت انگیز باعث شده بود مورخان غربی شایعه کنند که حسن صباح به پیروانش حشیش و مواد روانگردان می‌دهد و به همین دلیل اسماعیلیان را فرقه حشاشین (یا آنطور که در انگلیسی می‌گویند Order of Assassins) بنامند. مورخان غربی که چنین موردی را در تاریخ خود سراغ نداشتند استدلال می‌کردند که چنین تاثر غریبی بر انسان‌ها فقط با مسموم کردن روان آن‌ها توسط مواد مخدر ممکن است. اما پژوهش‌های بعدتر نادرستی این نظریه را اثبات کردند و تاثیر حسن صباح بر پیروانش صرفا از طریق آموزه‌ها و نفود شخصیت و کلامش صورت می‌گرفت و در منتالیته شرقی چنین چیزی بعید نبود.
ذهنیت شرقی استبدادزده، عرفان‌زده و دگر آیین بود و رهبران مذهبی نفوذ فراوانی بر پیروان خود می‌یافتند. حسن صباح نیز در همین ساختار ممکن می‌شد و قدرت می‌گرفت. اسماعیلیان با به دست آوردن این پیروزی به صرافت افتادند قلعه‌های دیگری را نیز تصرف کنند. حسن صباح پیروانش را به قهستان و خان لنجان فرستاد و دو قلعه را در آنجا تصرف کرد. به زودی دژ لمسر نیز تصرف شد و فداییان حسن صباح در آن‌ها مستقر شدند. اکنون دیگر حسن صباح در جایگاه یک رهبر معنوی و سیاسی جا افتاده بود و زمان آن رسیده بود تا بواسطه سازمان شگفت‌انگیز کشتارش در سراسر کشور رعب و وحشت بیفکند.
ترورهای حسن صباح
نخستین قربانی معروف ترور‌های حسن صباح، موذن ساوجی بود. موذن ساوجی حاکمی در اصفهان بود که دستور دستگیری اسماعیلیان را داده بود و به همین دلیل یکی از پیروان حسن صباح به نام طاهر نجار وی را به قتل رساند. خواجه نظام الملک دستور داد طاهر نجار را به جرم این قتل اعدام کنند و جسدش را برای عبرت عامه در شهر بگردانند. اما این کار نه تنها عبرت دیگران نشد بلکه در میان اسماعیلیه وی را به مانند یک شهید واقعی تکریم کردند و خانواده‌اش به مناسبت کشته شدن فرزندشان جشن گرفتند.
هدف بعدی خواجه نظام الملک بود. حسن صباح از سال‌های جوانی از وی نفرت داشت و این وزیر قدرتمند بزرگترین مخالف اسماعیلیه به حساب می‌آمد. ملکشاه سلجوقی که از قدرت روزافزون خواجه نظام الملک بیمناک بود، وی را از وزارت برکنار کرده بود، ولی هنوز در میان ملازمان وی قرار داشت. ملکشاه و خواجه نظام عازم سفر بغداد بودند که یکی از فداییان بوطاهر ارانی به بهانه دادن نامه نزد خواجه نظام رفت و با خنجری شاهرگ وی را برید. خبر قتل خواجه نظام که به حسن صباح رسید وی را خوشحال کرد و خطاب به پیروانش چینین گفت: »قتل هذا الشیطان اول سعاده: قتل این شیطان آغاز سعادت است.»
از آن پس اسماعیلیان بسیاری دیگر را به همین شیوه به قتل رساندند. برنارد لوییس در این باره می‌نویسد: «در جنگ رعب‌انگیز و حساب شده‌ای که اسماعیلیان آغاز کرده بودند، قتل خواجه نظام نخستین حمله از سلسه حملات طولانی بود که سلاطین، امیران، سرکردگان، حکمرانان، و حتی دسته‌ای از فقیهان و علمای دینی که عقاید اسماعیلیان را مردود دانسته و قتل آن‌ها را مباح اعلام کرده بودند، معروض خنجر فداییان شدند.»
ملکشاه سلجوقی چهل روز پس از قتل خواجه نظام درگذشت. درگذشت وی دربار و حکومت مرکزی را به شورش و آشوب دچار ساخت و در این میان حسن صباح بر قدرت خود افزود. برکیارق جانشین وی دست به مبارزه‌ای همه‌جانبه با اسماعیلیان زد. فقهای شافعی مذهب نیز فتوای جهاد با آن‌ها را صادر کردند. بسیاری از پیروان اسماعیلیه اعدام شدند و اسماعیلیان نیز در پاسخ بسیاری از امرا و فقهای شافعی را ترور کردند. اما برکیارق که دچار جنگ با برادرانش بود توان سرکوب حسن صباح را نداشت.
برکیارق در ۲۵ سالگی بر اثر سل مرد و سلطان سنجر به جای وی نشست. سنجر که از قدرت و نفوذ حسن صباح آگاه بود سعی کرد با او صلح کند. حسن صباح وی را از طریق جاسوسان فراوانی که در دربار سلجوقی داشت ترسانده بود. حسن صباح به جاسوسان خود دستور داد خنجری را در کنار تخت خواب پادشاه فروکنند و چون سنجر بیدار شد و خنجر برهنه را کنار تخت خود دید به نفوذ حسن صباح به دربار پی برد و به صلح با وی از سر ترس روی آورد. علاوه بر او دیگر حاکمان و حتی فقها نیز از ترس حسن صباح و فداییانش خواب راحت نداشتند و حتی عده‌ای از ایشان با زره و کلاهخود می‌خوابیدند.
پس از سلطان سنجر، ملکشاه سلجوقی عزم خود را برای تصرف قلعه الموت و کشتن حسن صباح جزم کرد و سپاهیانش الموت را محاصره کردند. حسن صباح خانواده خود را از الموت به روستا‌های اطراف فرستاد تا مانند دیگران از راه ریسندگی زندگی کنند و خود به مقابله با سپاهیان سلجوقی مشغول شد. این محاصره طولانی هزینه زیادی برای سلجوقیان داشت و نهایتا هم موفق به تسخیر الموت نشدند. نهایتا هم با مرگ ملکشاه سپاهیان وی متفرق شدند و اسماعیلیان قوای نظامی خود را بازسازی کردند.
اسماعیلیه علاوه بر ترور دشمنان خود را ارعاب نیز می‌کردند. برای مثال یکی از مخالفان اسماعیلیون در این دوران امام فخر رازی بود. وی از بزرگترین متکلمین تاریج اسلام است و تسلطش بر علوم اسلامی زبانزد خاص و عام. فخر رازی منتقد فرقه اسماعیلیه بود و اسماعیلیان برای ارعاب او یکی از پیروانشان را فرستادند تا نزد وی درس بخواند و در زمان مناسب بر وی خنجر بکشد. فدایی مورد نظر نزد امام رفت و هفت ماه شاگرد او بود و پس از آنکه وی را تنها یافت خنجر را بر گلوی امام نهاد و امام توبه کرد و دیگر از اسماعیلیه بدگویی نکرد. حسن صباح دستور داده بود وی را نکشند و فقط بترسانند و زمانی که دست از بدگویی کشید، اسماعیلیه به وی طلا و پول نیز می‌دادند.
مرگ حسن صباح
حسن صباح با این روش، یعنی ترور و ارعاب مخالفان، توانست اسماعیلیه را حفظ کند و گسترش دهد. وی در طول این سال‌ها هیچ گاه از قلعه الموت خارج نشد و همواره زیستی زاهدانه داشت. حسن صباح کتابخانه بزرگی در الموت داشت و تا حدودی زبان‌های لاتین و یونانی را بلد بود. بیشتر اوقات وی به مطالعه و عبادت می‌گذشت و خبررسانانش خبر ترور‌های مقدس را پس از نماز برای وی می‌آوردند. حسن صباح در سال ۵۱۸ هجری قمری مصادف با ۵۰۳ هجری شمسی در قلعه الموت درگذشت. وی به هنگام مرگ حدود هشتاد سال سن داشت و پیش از مرگ کیابزرگ امید را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد و فرزندان ذکور خود را به قتل رساند تا مدعی جانشینی نباشند.
منابع:
_حسن صباح، چهره شگفت انگیز تاریخ/ محمد احمد پناهی سمنانی/ کتاب نمونه
_قلعه الموت، زندگی و زمانه حسن صباح/ولادیمیر بارتول/ترجمه حشمت الله آزاد بخت/نشر آمه
_حشاشین/تامس گیفورد/ترجمه جواد سید اشرف/نشر ققنوس

هشتگ: , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.