وقتى قرار شد نقش ماهرخِ «مسافران» را بازى کنم موجى از مخالفتها به حرکت درآمد. از خودىها و غیرخودىها. به بهانهى مصلحت، خیرخواهى، ضوابط و … یکى از کسانى که به شدت با بازى من مخالف بود خانم هما روستا بود، گرچه مرا نمىشناخت و نمىدانم شاید حتى هرگز هم ندیده بود. آن روزها نمىدانستم و درک نمىکردم چرا و شاید موضوع را شخصى تصور مىکردم. اما سالهاى سال بعد احساس کردم حالا مىدانم چرا آن روزها هما روستا دخترک تازه از راه آمده را دوست نداشت و یا شایستهى نقش اول فیلم مهمى از سینماى ایران نمىدانست، گرچه حتى مىدانست بیضایى براى نقشاش بهدنبال نابازیگر است. دانستم مخالفت او به معناى مخالفت با شخص من نبوده بلکه ریشهاى عمیقتر داشته و از زخمى مىآمده برپیکرهى حرفهاى که بسیار دوستش مىداشته. این مخالفت گرچه هیچوقت در حضور من بروز بیرونى نداشت چه او زنى عاقل و باتدبیر بود اما سبب شد که رابطهى ما در طول کار و بعد از آن در دیدارهاى اغلب دیر به دیر که داشتیم همواره بسیار با احترام ولى در عین حال با فاصله باشد.
گرچه با گذشت سالها صمیمانهتر و مهربانتر و دوستتر شدیم. هما روستا درنظر من مانند بسیارى بازیگران دیگر ایرانى و به ویژه زنان بازیگر جایگاه واقعى خودش را در سینما و تئاتر نیافت. او بسیار بیش از این مىتوانست بازى کند. استعداد و قابلیتهاى او بسیار بیشتر از کارهایى است که از او باقى مانده. امروز که به کارنامهى او نگاه مىکنیم، کارنامهاى که به گفتهى برخى کارنامهى درخشان بازیگرى هما روستاست؛ آیا تعداد کارهایش جوابگوى چهل و چهار سالى هست که در کار سینما و تئاتر بوده؟! و تازه واقعا از بازى در چه تعداد آنها قلبا راضى و خوشحال بود؟! در روزها و ماهها و سالهایى که کار نمىکرد چه بر او مىگذشت؟! ایمان دارم که آرزوى بازى در نقشهاى بسیارى را داشت که به دلایل گوناگون فرصتش را نیافت یا این فرصت از او دریغ شد. دستکم هر کارى که از حمید سمندریان اجازه و امکان بر صحنه بردن نیافت فرصت جان بخشیدن به نقشى از هما روستا هم گرفته شد و قطعا حمید سمندریان براى کار خودش جدا و براى بازى نکردن هما جداگانه و مضاعف اذیت شد و غصه خورد.
ایمان دارم نقشهایى که در خیالش بازى کرد بسیار بیشتر از نقشهایى بود که در واقع بازى کرد. زمان در حرفهى بازیگرى نکتهى تعیینکنندهاى است و تعارف ندارد. تحمل اینکه دیگر نمىتوانى برخى نقشها را به دلیل گذر زمان بازى کنى اصلا آسان نیست، وقتى بسیار نقشها و آرزوها در سر دارى. وقتى خودت را در آغاز راه مىدانى اما دیگران به چشم پیشکسوت به تو نگاه مىکنند. وقتى هنوز در دل آرزو دارى نقش دختر جوان و سرخوش و عاشق را بازى کنى ولى نقشهایى که بهت پیشنهاد مىشود نقش زنان میانسال و افتاده و خموده است.
بهتدریج تلخ مىشوى، غمگین مىشوى، خودت را کنار مىکشى، با حرفه قهر مىکنى اما چون بسیار دوستش دارى وسوسه مىشوى، خودت را قانع مىکنى، برمىگردى، کار مىکنى. بخت یارت باشد فقط براى دوران کوتاهى احساس رضایت مىکنى یا از همان آغاز احساس پشیمانى مىکنى و با خودت درگیر مىشوى که اىکاش نمىرفتم و تنها با رویاهایم زندگى مىکردم اما در همان حال مىدانى بازیگر باید بر صحنهى واقعى بازى کند، دیده شود، نقد شود تا رشد کند. پس نمىتوانى همیشه ستارهى رویاهاى خودت باشى و خلاصه درگیرى ادامه دارد و این چرخه تکرار مىشود و تکرار مىشود و تکرار مىشود. خیال مىکنم این دنیاى درونى بسیارى از بازیگران مستعد و سختگیر و حساس ایرانى مثل هما روستا است.
کسانى که خودشان مىدانند توانایى کارهاى بسیار بیشترى داشتند که نشد. کسانى که وقتى به پشت سر نگاه مىکنند با خود مىگویند این همهى آن نبود که از من مىآمد. اما مىدانم تمام این سالها یک چیز تسلى بخش و باعث شادى روح و جانش بود و آن زندگى کنار حمید سمندریان بزرگ بود که سراسر شور بود و عشق بود و نشاط و از صمیم قلب هما را دوست داشت و به او عشق مىورزید. مىتوانم تصور کنم این سه سال بى سمندریان چه تلخ و چه دشوار به هما گذشت. شاید کودکانه و ساده انگارانه باشد اما دوست دارم خیال کنم که امروز در جهانى دیگر حمید سمندریان نمایشى را بر صحنه مىبرد که هما روستاى جوان و با نشاط ستارهى آن است.