روزنامه شرق نوشت: «غُر، متلک، فُحش، توهین، ابراز انزجار، خشم و تنفر همه از یک جنس هستند. اینها هیجانات و رفتارهایی واکنشی هستند. بگذارید برای روشنشدن این حرف مثالی بزنم: وقتی دستمان به بخاری داغ میخورد بدون درخواست و اراده دستمان را پس میکشیم یا بهتر است بگویم خودِ دستمان با دانش خدادادی (غریزه) که هر عضوی دارد، خودش را پس میکشد. با همین روش، قلب بدون اراده و اجازه ما میتپید، هر لحظه که نیاز باشد، پلکهایمان شیشه چشممان را مانند یک برفپاککن پاکیزه و لیز میکند، دم و بازدم میآیند و میروند؛ بدون این که نیازی باشد دربارهشان فکر کنیم و دستوری بدهیم و … گرسنه و تشنه هم که بشویم بدن نیازهایش را با روشهای خود به ما اعلام میکند. خلاصه این که رفتار بدنمان واکنشی و خودکار است.
ذهنمان نیز همینگونه است و به کمک بدنمان میآید. هنگامی که در پیادهرو قدم میزنیم ذهنمان در حال تجزیه و تحلیل شرایط است؛ درباره حال و روز بغلدستی، فاصله نفرِ روبهرو، نوع ناهمواریهای پیادهرو، موتوری که میخواهد از کنار دستمان عبور کند و … . ذهن اطلاعات لازم را گرفته و تعیین وضعیت میکند تا سر به سلامت ببریم. تمام اینها بدون این که ما توجهی آگاهانه و ارادی داشته باشیم، انجام میشوند.
ذهن نیز مانند بدن خودکار و واکنشی است. راننده عصبی اتوبوس کمی فرمان را به سمت راست گرفت، نزدیک موتوری شد و فریاد زد: «آخه بو … ما … نی، مگه چشم کورت نمیبینه اینجا خطِ ویژه اتوبوسه، نه موتوری، آشغال!» و دوتا از آن بوقهای کشتی را هم حوالهاش کرد؛ از آن بوقها که وقتی بشنوی قالب تهی میکنی! در این حال و روز در سوز خشک زمستانی تعدادی در صف مرغ یخی با نرخ مصوب ایستاده بودند که آقایی از کنار همه افرادی که به خط شده بودند گذشت و وارد مغازه شد و هنوز هیچ معلوم نبود که کیست و چه میخواهد که دو، سه نفر بدون هماهنگی و با همزمانی اتفاقی مانند یک گروه کُر داد زدند که اوی… .
فُحشدادن خانم و آقا نداره
خانمی در قسمت زنانه گوشه سمت راست صندلی عقب اتوبوس نشسته بود و حواسش نبود (یا شاید هم بود و برایش اهمیتی نداشت) که حرفهایش را دیگران هم میشنوند. ابتدا صدایش آن قدر بلند و آزاردهنده نبود. گفتوگویش از جنس درددلگفتنهای خواهرانه بود. آن یکی انگار از پشت تلفن گزارش ماوقعی را با این ور خط در میان میگذاشت. بعد یکباره خانم این ور خطی مانند جرقهای ترکید و بلندبلند فریاد میزد که: … زیادی خورده، غلط کرده همچین زری زده و … شی. همه اتوبوس وسط یک مشاجره خانوادگی گیر کرده بودند. از این فحشهای آبدار، غُر، متلک و ابرازِ خشم هر روزه بین مردمان این شهرِ دراندردشت مثل نقلونبات پخش میشود که کسی مبادا بیبهره بماند.
هنگامی که از چیزی، کسی، رویدادی یا شرایطی ناراضی باشیم، نخستین واکنشمان فُحشدادن است. درست مانند وقتی که در مواجهه با خبری ناگوار نخست مات و مبهوت و ناباور شده، سپس کمی صبر کرده و میزنیم زیر گریه و وقتی اشکهایمان موقتا تمام شد، افسردگی سراغمان میآید. هیچکدام از این رفتارها اختیاری نیستند مانند همان پسکشیدن دست در برابر جسمی داغ که خارج از اراده و اختیار ماست. به جای کار درست و تأثیرگذار دلمان خوش است که با فحاشی عقدهمان را خالی کردهایم یا این که میگوییم: آخیش دلمان خُنک شد! خب؟ این خُنکیِ دل و این بیرونریختن عقده چه دردی را دوا میکند؟ به چه کسی کمک میکند؟ با تخلیه این انرژی به این صورت نهتنها چیزی درست نمیشود بلکه این بومرنگی که پرتاب کردهایم دیر یا زود به خودمان برمیگردد. به قول قدیمیها: هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
هرگاه بتوانیم از بند واکنشها رها شویم، آمادگی ورود به دنیای آفرینندگان را پیدا خواهیم کرد. خلاقیت یعنی همین، با اراده و آگاهانه اندیشه، گفتار و کرداری هدفمند را برگزینیم و بدانیم مسئولیت پیامدهای آنها نیز بر عهده خودمان است. این مهارت یعنی خلاقیت، یادگرفتنی و آموختنی است؛ مانند بسیاری دیگر از درسهای زندگی. حیف است انرژی نهفته در پشت این پرخاشگری را صرف دامنزدن به عدم تفاهم و ناسازگاری و دوری و جدایی کنیم. با میداندادن به این نوع واکنشها آنها به عادات رفتاری ما تبدیل میشوند. نمیگویم کاملا از ابراز احساسات و هیجانات خودداری کنیم؛ چراکه اصولا ممکن نیست. اگر جلویشان را با هر ترفندی هم موقتا سد کنیم، تلنبار میشوند و بعدها آسیب بیشتری به بار میآورند اما دست کم میتوانیم در شرایط عادی ادامهشان ندهیم که عادتمان شود. البته نمنم میتوان افسارشان را نیز در دست گرفت. پیران خردمند همین کار را میکنند. کمتر کسی این رفتارها را تأیید میکند. اتفاقا تریبوندارها در سخنان اخلاقی خود همیشه منع و نهیمان میکنند. از سویی دیگر اگر بگوییم دور از اخلاق و دینداری است که نفرتپراکنی کنیم اما به همه عالموآدم فحاشی کنیم، همه دمخروسمان را خواهند دید.
آیا هشدار آن مرد بزرگ را نشنیدهاید که میگفت: «این جهان کوه است و فعل ما ندا»؟ اگر رو به کوهستان بایستید و فریاد بزنید: دوستت دارم، پس از لحظاتی صدای شما به خودتان برمیگردد که: «دوستت دارم» و اگر فریاد بزنید: «ازت متنفرم» همان به شما برمیگردد! هیچکس را هم از این قانون گریزی نیست. شرمندهام به اطلاعتان برسانم که قانون هستی خلاف قانونهای انسانی استثنا ندارد. اینها قوانین زندگی هستند و اگر آنها را یاد نگیریم و به فرزندانمان نیاموزیم، دودش به چشمان خودمان خواهد رفت. مدرسه یکی از بهترین جاها برای آموزش است. زندگی آموختنی است.»
انتهای پیام