در استان همدان بالغبر ۳۵۷ شهیده و ۲۴۷ جانباز بانو وجود دارد که نشان میدهد زنان همدانی نیز در راه دفاع از مام وطن حضوری بیبدیل در جبهههای حق علیه باطل داشتند و از پیامدهای جنگ تحمیلی بینصیب نبودهاند. اما بهراستی، تفاوت بسیاری میان زندگی و سرنوشت مردان جانباز و زنان جانباز وجود دارد. زنانی که باید علاوه بر الگوسازی درست برای فرزندانشان و تحمل سختیها، قوی باشند و به امور زندگی و منزل و فرزندانشان نیز رسیدگی کنند.
حال با توجه به نزدیک بودن به ۲۸ اسفندماه، روز جانباز برآن شدیم تا دراینخصوص پای صحبتهای دو تن از مادران جانباز همدانی؛ فاطمه نصرالله نیا و منیره مرادعلیان بنشینیم که در ادامه متن این گفتگوها را میخوانید:
من ماندم و یک چشم و چهار فرزند قد و نیم قد
فاطمه نصراللهنیا یکی از مادران همدانی است که سال ۶۵ در زمان بمباران شهر همدان به جانبازی از ناحیه یک چشم نائل آمد.
وی که در آن سالها سی سال داشت، به همراه همسر و دو فرزند خود در راه بازگشت به منزل بود. همسرش در این بمباران به شهادت رسید و او ماند و چهار فرزند.
فاطمه نصراللهنیا در گفتگو با خبرنگار ما با بیان اینکه در آن سالها تنها سی سال سن داشتم، گفت: من مانده بودم و یک چشم و چهار فرزند قد و نیم قد که بزرگترین آنها هفت ساله بود و کوچکترینشان دو ساله.
وی با اشاره به اینکه از ناحیه صورت دچار آسیبهای بسیاری شده بود، ادامه داد: چهل روز در بیمارستان تهران بستری و در حال مداوا بودم و وقتی از بیمارستان مرخص شدم، مراسم چهلم همسر شهیدم بود.
این بانوی همدانی با بعضی نهفته در گلو مطرح کرد: خیلی سختی کشیدم تا فرزندانم بزرگ شوند، وقتی به خانه برگشتم که چهل روز از مراسم تدفین همسرم میگذشت و من نه با او خداحافظی کرده بودم، نه دیده بودم که چهطور دفن شد، ندیدم که چطور رفت… و نه بسیاری از روزهای دوریاش را دیده بودم و حال با چشمی نداشته به خانه برگشته بودم تا از فرزندانم نگهداری کنم.
نصراللهنیا ادامه داد: خیلیها از من خواستند که پیش فرزندانم نمانم و آنها را نگهداری کنند اما من به خاطر بچههایم پیش آنها ماندم و تمامی تلاشم را برای خوشبختیشان کردم.
وی با بیان اینکه امروز همه فرزندانم خدارو شکر خوشبخت هستند و ازدواج کردهاند، در پاسخ به اینکه چند نوه دارید؟ با شوقی بسیار که نشان ازبرق زدن چشمهایش داشت، گفت: ۶ نوه دارم و چهار فرزند.
این مادر جانباز با بیان اینکه ۱۴ روزی میشود که چشم سالمم را عمل کردهام، اظهار کرد: خداوند مرا نجات داد تا بچههایم را بزرگ کنم و آواره خانههای دیگران نشوند. خدا را شاکرم که این روزها، شاهد موفقیت و سلامتی آنها هستم.
روز قدس و جمعهای که در همدان خونین شد
روز قدس هرساله مردم همدان را بهیاد ۲۵ تیرماه سال ۱۳۶۱ میاندازد بمبارانی که به سبب آن زن و مرد، کودک و پیر در این حرکت وحشیانه دشمن به شهادت رسیدند.
در صبح روز قدس سال ۶۱ که مصادف با آخرین جمعه ماه مبارک رمضان بود دهها هزار نفر از مردم همدان در میدان امام (ره) تجمع و راهپیمایی باشکوهی را آغاز کردند. جمعیت انبوه و روزهدار با قلبهای آکنده از خشم نسبت به دشمنان خدا، یهودیان غاصب سرزمینهای اشغالی، به خیابانها آمده بودند.
فریادهای «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» طنینانداز بود، در میانه راه هواپیماهای دشمن بعثی در آسمان هویدا شد و حتی چند نقطه شهر بمباران شد اما کماکان راهپیمایی ادامه یافت.
سیل مردم در حال عبور از خیابان پاستور به سمت ورزشگاه آزادی شهر، محل برگزاری نمازجمعه بود و زمزمههای مردم حاکی از آن بود که حدفاصل خیابان باباطاهر تا میدان آرامگاه باباطاهر بمباران شده است، محلات امامزاده عبدالله، سبدبافان و قلعهسبزی. دقایقی بعد مردم تکبیرگویان وارد محوطه ورزشگاه شدند سرانجام مردم در استادیوم که اکنون نام قدس را دارد صفوف نماز جمعه را برقرار کردند و ساعت ۱۱ صبح مراسم نماز جمعه آغاز شد.
سخنران ضمن همدردی با مردم خبری را به مردم میرساند تا مرهمی بر آلامشان شود، خبر حماسه و فداکاری، رزمندگان گردانهای فتح؛ نصر و خندق استان همدان در عملیات رمضان بر دشمن یورش آوردهاند. سخنران به مردم تبریک میگوید. غریو شادی و تکبیر از زمین چمن به هوا برخاست اما در ساعت ۱۱:۳۰ دو انفجار مهیب ناشی از برخورد دو راکت هواپیمای مزدور عراق ضلع شمالی استادیوم را بهصدا درآورد، صدای یا زهرا (س) و یا حسین(ع) بلند شد. صدها نفر از نمازگزاران روزهدار همدان افطار خونین نمودند.
از جانبازی در ۱۵ سالگی تا شرایطی که به ازدواج ختم شد
منیره مرادعلیان یکی از بانوان همدانی است که در آن سالها یکی از نمازگزاران روزهدار بود که در سن ۱۵ سالگی دوستان و مربی قرآنش را از دست داد و خودش به درجه جانبازی نائل آمد.
وی در گفتگو با قلم با بیان اینکه جانباز ۳۰ درصد است، مطرح کرد: در سال ۱۳۶۱ تازهوارد ۱۵ سالگی شده بودم و به همراه مادر، دوستانم و مربی قرآنیمان در صفوف نماز جمعه بودیم. مادرم با فاصله از ما نشسته بود و من و دوستانم که روزه بدون سحری گرفته بودیم، کنار همدیگر و نزدیک به مربی قرآنمان بودیم.
این بانوی جانباز ادامه داد: چند جای دیگر بمباران شده بود و شنیده بودیم که احتمال حملات دیگری وجود دارد و همان هم شد و آخرین هدفمان بمباران استادیوم ورزشی آزادی (قدس فعلی) بود.
مرادعلیان با بیان اینکه درآن روز دوستم، صغری رشیدی در کنار من نشسته بود و به شهادت رسید، اظهار کرد: من بیهوش شده بودم و هفت ماهی در بیمارستان بستری شدم و با وجود اینکه هفت بار روی من عمل جراحی صورت گرفت، در حال حاضر هم ترکشهایی در بدن دارم.
وی به سختیهای جانبازی بانوان اشاره کرد و افزود: زن ستون زندگی است، از لحاظ جسمی اگر ضعفی داشته باشد، انجام امور و کارهای روزمرهاش با مشکلات بسیاری روبرو میشود و بچهها و همسرش باید با این سختیهای مادر کنار بیایند.
وی با بیان اینکه خداروشکر دو فرزند پسر و دختر دارم، با خوشحالی مادرانهای گفت: چهار نوه دارم و خدا را بابت سلامتیشان شاکرم.
این مادر جانباز با اشاره به سختیهای بانوان جانباز بیان کرد: همسرانِ مردانِ جانباز آنها را دلداری میدهند و بهنوعی سنگ صبورشان هستند اما زنان مشکلاتشان را در درونشان میریزند و این مسائل را در درونشان جایگزین میکنند، غذا را برای خانواده آماده میکنند، خانه و زندگی را تمیز و سامان میبخشند، به بچههایشان کمک میکنند و…
مرادعلیان در ادامه از ازدواجش در آن سالها سخن گفت و افزود: در تیرماه سال ۶۱ بود که در بیمارستانی بستری بودم و یکی از اقوام همسرم نیز در آن بیمارستان و اتاق من بستری بود و همان موقعیت باعث شد تا همسرم مرا ببیند و باب ازدواجمان شد.
وی با بیان اینکه ۱۸ روز بعد از ترخیصم از بیمارستان برادرم به شهادت رسید، عنوان کرد: در نهایت در سال ۶۲ با همسرم که در آن سالها به منطقه میرفت، ازدواج کردم و فرزندانم وقتی به دنیا آمدند که پدرشان در جبهه بود.
این بانوی جانباز با بیان اینکه همسرم مشتاق به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی من و حضورم در این برنامهها بود، اظهار کرد: این روزها فعالیتهایم را ادامه میدهد و فعالیتهای خیریهای دارم.
بانوی جانباز خطاب به دختران: گول شیطان را نخورید، پایبند به دین و اعتقاداتشان باشید
مرادعلیان در پایان گفتگو با توصیههایی به مادران و دختران امروزی داشت و گفت: جوانان امروزیمان خوب هستند و اگر چیزی از آنها میبینیم باید بگذاریم پای بیتجربگیهایشان بدین ترتیب، از مادران و دخترانمان میخواهم که گول شیطان را نخورند، پایبند به دین و اعتقاداتشان باشند تا موفق و سربلند زندگی کنند.
در ایام هشت سال دفاع مقدس زنانی بودند که دلاورانه دوشادوش مردان ایثارگری کردند و حتی به مقام جانبازی رسیدند. آنهایی که جلوههایی از ایثار هستند و امروز باید مشکلاتشان دیده شود، پای حرفها و دغدغههای مادرانه و زنانهشان صبورانه نشست و نگفتههایشان را شنید.
مادرانی که در سن بسیار پایین، نقش پدری را هم گاه به دوش کشیدهاند و حال همین بانوان هستند که میتوانند در دنیایی که اسیر امپریالیسم رسانهای است، الگوهای بسیار خوبی برای دختران و مادران امروزی باشند. نمادهایی از «مقاومت»، «ایثار» و «شکیبایی» که هرچه از آنها نوشت و گفت و شنید، کم است…