شاهین کارخانه
همانطور که میدانید یکی از موضوعات محوری سریال «شهرزاد» نیز حسادتهای زنان و مردان قصه است. حسادت شیرین (زن اول قباد) به شهرزاد (زن دوم قباد)، حسادت و کینه فرهاد (عشق اول شهرزاد) نسبت به قباد و شهرزاد، و حسادتها و حساسیتهای قباد نسبت به همسر مورد علاقهاش؛ شهرزاد. از سویی، بابک و مریم که از قضا بازیگران نقشهای «اتللو» و «دزدمونا» هستند، در عالم واقع هم دو عاشق و معشوق هستند که هنوز به وصال نرسیدهاند و بابک در هراس از دست دادن مریم بهسر میبرد. بابک حتی نسبت به توجهی که سرهنگ تیموری به بازی مریم در تئاتر دارد حساسیت و حسادت نشان میدهد.
میدانیم که شکسپیر آثار خود را بر اساس داستانهایی از دیگر نویسندگان خلق کرده است. اتللو نیز بر اساس داستانی از یک نویسنده ایتالیایی به نام «چینتیو» نوشته شده. این داستان دومین بخش از نمایشنامهی شکسپیر را دربرمیگیرد و تقریبا مطابق با سه پرده آخر است. در آن داستان اتللو علیرغم مخالفت خانوادهی دزدمونا با وی ازدواج میکند. اما داستان، اشخاصی همچون یاگو، امیلیا و کاسیو را تا هنگامی که به قبرس میرسند، معرفی نمیکند. در متن چینتیو، یاگو عاشق دزدموناست. او نمیفهمد که چگونه دزدمونا مردی سیاه را به او ترجیح میدهد. در داستان اولیه، یاگو و اتللو مشترکا دزدمونا را میکشند. و کاسیو که فریب یاگو را خورده است، اتللو را قاتل مینامد. بنابراین اتللو بازداشت، ولی پیش از محاکمه توسط خانواده دزدمونا به قتل میرسد. مدتها بعد هنگامی که یاگو به اتهام دیگری به زندان افتاده، برای همبندانش از نقش خود در قتل دزدمونا سخن میگوید. تفاوت بین داستان چینتیو و شکسپیر اینچنین است که؛ در اثر چینتیو انگیزهی یاگو شهوتی است که نسبت به دزدمونا دارد، نه دشمنی و حسادت به اتللو. همچنین در متن اولیه ماجرای رودریگو وجود ندارد.
تم داستان چینتیو نیز در مورد حسادت اتللو است. اما در نمایشنامه شکسپیر بر عشق اتللو و دزدمونا، سنگدلی و زیرکی یاگو تاکید بیشتری شده است. در برابر دنائت و پستی وی، پاکی و نجابت اتللو و عشق بین او و دزدمونا برجسته شده است. و هنگامی که این دو از بین میروند، دل بیننده از ظلمی که در حق آنان شده، به درد میآید. شخصیت اتللو در اثر چینتیو مردی بدون شان و بزرگی است در حالی که در اثر شکسپیر وی دارای صفات برجستهای میباشد. در عین حال زیبایی شخصیتپردازی شکسپیر در آن است که از اتللو بت مطلق خوبی نمیسازد، بلکه جنبههای مختلف واقعی شخصیت وی را نمایان میسازد تا ریشههای خطر را نشان دهد. او امیری میانسال است که با همهی عظمت و بزرگیاش در مورد زنان و زندگی بسیار کم میداند. اگر شکسپیر داستان چینتیو را تبدیل به نمایشنامه میکرد، حاصل آن اثری ملودرام بود، نه یک تراژدی. زیرا پیش از آن نیز از درونمایهی حسادت استفاده شده و شوهران حسود دستمایهی بسیاری از آثار کمدی بودند. اما تم اصلی نمایشنامه شکسپیر ابعاد وسیعتری دارد. ما شاهد عشق پاکی هستیم که با سنگدلی نابود میشود. به همین دلیل است که هنگامی که اتللو پس از کشتن دزدمونا متوجه اشتباهش میشود و از کردهاش پشیمان است، ما که به شدت از دیدن این ماجرا متاثر شدهایم، دلمان میخواهد بر سر او فریاد بکشیم که چرا آنچه را ما درباره یاگو دانستیم، او ندانست.
نمونه بسیار خوب مضمون خیانت در ادبیات مدرن ایران، داستان کوتاه «گرداب» نوشته صادق هدایت است. در واقع «گرداب» اولین داستان مدرن ایرانی با موضوع حسادت و خیانت است. داستان گرداب در مورد مردی به نام همایون است که دوستش بهرام میرزا به دلیل نامعلومی خودکشی می کند. همایون که کارمند گمرک است، در مدتی که در ماموریت بوده همسر و دخترش را به دوستش سپرده بود. بهرام، که نوازنده ویولن است بسیار مورد اعتماد همایون است، همسر و دخترش نیز او را بسیار دوست میدارند. اما پس از آن که همایون متوجه میشود بهرام پیش از خودکشی اموال خود را به نام دختر کوچک او کرده، احساس می کند که بهرام میرزا پنهانی با همسرش رابطه داشته و هما تنها دخترش نیز نتیجه این رابطه است. شباهت ظاهری هما به بهرام، شک همایون را تشدید میکند و همسر و دخترش را از خانه بیرون میکند. اما هنگامی به اشتباه خود پی میبرد که دیگر دیر شده است و دخترش هما در حالی که بهتنهایی به سمت منزل پدرش راهی شده، در یک سانحه رانندگی کشته میشود.
وجه اشتراک تراژدی اتللو و داستان گرداب، آن جایی است که شک و حسادت عاشقانه به مرگ یکی از عزیزان شخص اول داستان میانجامد، و پشیمانی او سودی برایش ندارد. از آن مهمتر خاکستری بودن شخصیتهای این دو اثر است. یعنی هیچیک از شخصیتها (اتللو در نمایشنامه اتللو و همایون و بهرام در داستان گرداب) نه سیاه هستند و نه سفید. همایون با وجود اعتمادی که به دوست و همسرش دارد، به آنها شک میکند. بهرام نیز چون عاشق همسر دوستش شده، احساس گناه میکند و برای پرهیز ار ارتکاب به گناه، خودکشی میکند.
صادق هدایت اولین کسی است که مردم کوچه و بازار را به میدان ادبیات کشیده است و شخصیتپردازی ادبیات نمایشی را بنیاد میگذارد. پیش از این دوره، زبان ادبیات ایران، زبانی دراماتیک متعلق به طبقه اشراف بود. به تبع هدایت بود که گفتوگوهای واقعی در ادبیات شکل گرفت. (البته باید به تاثیر چوبک و علوی نیز در شکلگیری این سبک از گفتوگو در ادبیات ایران اشاره کنیم). گفتوگو رکن بزرگ ادبیات نمایشی است. این رکن بزرگ در گرو شخصیت است. هدایت این دو را به ادبیات ما هدیه میکند و در ادبیات را به روی مردم میگشاید. در واقع، حسادت و خیانت (به معنای امروزیاش) زمانی پایش به داستان ایرانی باز میشود، که مردم طبقه متوسط موضوع داستانهای ادبیات ایران قرار میگیرند.
میتوان اقبال به سریال «شهرزاد» را نیز از این دریچه تحلیل کرد که نمایشگر برخی از مسائل و دغدغههای مردم طبقه متوسط است. با وجود آنکه قصه در سالهای ابتدایی دهه سی میگذرد، اما آینه مصائب جامعه امروز ایران است. جامعهای که همچنان درگیر همان مسائلی است که آنها را مشکلات دوران گذار از سنت به تجدد مینامند. ساخت سریالهایی مانند «شهرزاد» یا «معمای شاه» را میتوان تلاش برای ارائه تصویری از جامعه ایران در دوره استبداد پهلوی دانست. به تعبیر فوکو؛ هر نظام قدرتی «رژیم حقیقت» خاص خود را میآفریند و متون فرهنگی و ادبی هر دوره یا از این رژیم متاثرند و آن را قوام میبخشند، یا سودای دگرگونی آن را در سر میپرورانند. به بیانی دیگر، یا جزئی از دستگاه هژمونی حاکماند، یا در تضاد با آن هستند. حتی اگر روایتهایی مانند «گرداب» یا «شهرزاد» را در تضاد با روایت حاکم در زمان خود ندانیم، اما میتوانیم ادعا کنیم که این روایتها به جای آن که تنها ساخت سیاسی را سرچشمه مشکلات اجتماعی ببیند، مناسبات اخلاقی- اجتماعی میان افراد را مورد کندوکاو قرار میدهد. باید معترف باشیم که هر قرائتی از تاریخ (و نیز اساسا هر خوانشی از متن) به مدد و از بطن ارزشهای حاکم در زمان قرائت شکل میگیرد و این ارزشها خود زاده و متاثر از سیاستاند. هر قرائتی، همانطور که آلتوسر میگفت، ناگزیر عملی سیاسی است. تحول اجتنابناپذیر این ارزشها به تحول اجتنابناپذیری در قرائت ما از متن (یا تصویر) میانجامد. نهتنها متون تاریخی و ادبی، بلکه فرهنگها را هم میتوان، و باید چون متنی دانست و به همان شکل قرائت کرد. نه متن، نه نویسنده، نه زمینه اجتماعی، نه نظام هژمونی و نه خواننده هیچکدام پدیدههایی یکپارچه و یکدست نیستند.
در نتیجه باید هم به جنبه هنری و سرگرمی تولیدات هنری (اعم از کتاب و فیلم و …) توجه کنیم، هم به جنبهها و زمینههای اجتماعی، سیاسی و طبقاتی آنها. یعنی هر متن را در بستر تاریخیاش، از زاویه نقشش در تحکیم یا تضعیف «رژیم حقیقت» زمان، و با اعتنایی ویژه به شگردهای روایی و ظرایف سبکی و کلامی آن اثر حلاجی کرد. از این منظر؛ «شهرزاد» را میتوان نمونهای موفق دانست، چرا که در کنار پرداختن به مناسبات فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی ایرانیان در دهه سی، از تاثیر مناسبات قدرت و سیاست در زندگی جمعی و فردی مردم غافل نیست. و عدم موفقیت سریال «معمای شاه» را هم میتوانیم؛ نگاه تکعاملی و تکبعدی آن به تاریخ بدانیم. نگاهی افراطگرایانه و یکجانبه که شخصیتهای تاریخی را سیاه- سفید نمایش میدهد و هرگز مورد اقبال عامه مردم قرار نگرفت.