روزنامه «فرهیختگان» در ادامه نوشت: دو روز پس از انتشار این مقاله قیام ۱۹ دی قم شکل گرفت و بعد از آن پهلوی با موج تظاهراتهای چهلم شهدا در شهرهای مختلف ایران مواجه شد و نهایتا یک سال و ۱۰ روز پس از انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» شاه از کشور گریخت و زمینه تغییر نظام سیاسی در ایران بهوجود آمد. مقاله مذکور جریان مذهبی را متهم کرده بود که با همکاری نیروهای چپ و کمونیست، علیه انقلاب سفید و اصلاحات ارضی شاه ایستادهاند و با آن مقابله میکنند و درکنار آن تهمتها و نسبتهای ناروایی به امام خمینی، بهعنوان رهبر دینی مردم وارد کرده بود.
از همان روزهای چاپ و انتشار این مقاله در روزنامه اطلاعات، حرفوحدیثهای فراوانی پیرامون نویسنده آن یعنی «احمد رشیدیمطلق» شروع شد و گمانهزنیها حاکی بود که رشیدیمطلق شخصیتی مجعول است و فرد دیگری پشت نگارش چنین مقاله تند و توهینآمیزی ایستاده است. این گمانهزنیها پس از پیروزی انقلاب به اوج خود رسید و هم از سوی مقامات حکومت پهلوی و هم از کارکنان وقت روزنامه اطلاعات درباره نویسنده این مطلب اظهارنظرهایی شد.
امروز به اظهارنظر دو چهره مهم میپردازیم که در این زمینه نقش داشتند. اول احمد احرار، سردبیر سابق روزنامه اطلاعات که در دیماه ۵۶ در این روزنامه مشغول به کار بود. احرار ۲۹ بهمنماه ۵۷ و یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در یادداشتی که در روزنامه اطلاعات مینویسد، برای اولینبار جزئیاتی از چگونگی رسیدن این مقاله به اطلاعات و روزهای پیش از انتشار این مقاله و پشتپرده نگارش آن در دربار پهلوی ارائه میدهد.
دوم داریوش همایون، وزیر اطلاعات و گردشگری در حدفاصل سالهای ۵۵ تا ۵۷ و دبیرکل حزب دولتی رستاخیز؛ پس از پیروزی انقلاب از همایون بهعنوان نویسنده یا عامل نگارش مقاله توهینآمیز علیه امام خمینی در روزنامه اطلاعات نام برده میشد. همایون در ذیل سلسله گفتوگوهای دفتر تاریخ شفاهی و تصویری ایران با رجال دوران پهلوی که با خود او هم گفتوگویی انجام شد، پیرامون این موضوع صحبت میکند. در ادامه این ماجرا را از زبان این دو تن بازخوانی میکنیم.
احمد رشیدیمطلق، شخص شاه بود
احمد احرار، سردبیر سابق روزنامه اطلاعات/ ۲۹ بهمن ۵۷/ روزنامه اطلاعات
عصر روز چهارشنبه چهاردهم دیماه ۱۳۵۶ در دفتر مدیر اطلاعات جلسه داشتیم. اواخر جلسه آقای احمد شهیدی [سردبیر وقت اطلاعات] به من گفت مطلبی هست که بهطور خصوصی باید دربارهاش صحبت کنیم. وقتی جلسه تمام شد در دفترم منتظر تو خواهم بود. جلسه تمام شد و من به دفتر کار آقای شهیدی رفتم. شهیدی با یکی از کارکنان خارجی «ژورنال دو تهران» صحبت میکرد. همین که نشستم ایشان مطلب تایپشدهای را به من داد تا بخوانم و اظهارنظر کنم. با آنکه امضای «احمد رشیدیمطلق» با قلم خودکار بالای نوشته قید شده بود، من با همان نگاه اول حدس زدم مطلب از کجا آمده است، چون مطالبی که ساواک بهصورت مقاله تهیه میکرد و برای روزنامهها میفرستاد، شکل مشخصی داشت و هر روزنامهنگار کارکشتهای از نوع کاغذ و سبک نوشته و طرز ماشین شدن مطلب بهآسانی میتوانست مارک نامرئی آن را تشخیص دهد! صفحه اول مقاله را خواندم. چیزی از نوع خزعبلات کلیشهای بود که آنوقتها همه به خواندن و شنیدنش عادت داشتیم: «انقلاب شاه و ملت»، «اتحاد نامقدس سرخ و سیاه»، «چهارچوب»، «فراگیر»، «ضوابط» و… . من آدمی کمحوصلهام. بیآنکه دنباله مطلب را بخوانم، آن را روی میز آقای شهیدی گذاشتم و گفتم: «این مهملات که تازگی ندارد.» شهیدی گفت بقیهاش را هم بخوان. صفحه سوم به نیمه رسیده بود که ناگهان چرتم پاره شد! دیدم از آن به بعد نویسنده بهاصطلاح اهل منبر، گریز به صحرای کربلا زده و با سخیفترین کلمات و رکیکترین عبارات آیتاللهالعظمی خمینی را مورد اهانت قرار داده است. چطور بگویم! واقعا پشتم لرزید. از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ که امام خمینی بازداشت شدند، به اشاره دستگاه حکومت، گاهوبیگاه مطالبی علیه ایشان منتشر میشد، لکن چنان لحن و چنان کلماتی بهکلی بیسابقه بود. به شهیدی گفتم: «اینها دیوانه شدهاند!» مگر ممکن است چنین مطلبی را چاپ کرد؟ گفت دو روز است این را فرستادهاند و اصرار دارند که فورا چاپ شود. البته من موافقت نکردهام ولی چون فشار زیادی میآورند، باید عقلمان را روی هم بریزیم و راه فراری پیدا کنیم. گفتم: «این قبیل مطالب معمولا از مغز یونیفورم پوشهای کلهپوک تراوش میکند و الا هرکس یک جو عقل در سر داشته باشد، بهآسانی میفهمد این کار دیوانگی است. عقیده من آن است که شما خودتان با وزیر اطلاعات صحبت کنید و متوجهش سازید که این حماقت چه عواقبی در بردارد. هرچه باشد [داریوش] همایون (وزیر وقت اطلاعات)، یک روزنامهنگار بوده است و اینجور چیزها را تشخیص میدهد.» شهیدی گفت: «خدا پدرت را بیامرزد. این مطلب را از دفتر همایون فرستادهاند.» با این همه، چه شهیدی و چه من نمیتوانستیم تصور کنیم داریوش همایون در تهیه چنان مطلبی نقش داشته و عالما یا عامدا خواستار انتشار آن بوده باشد. شبهه را بر آن گرفتیم که مطلب را ساواک تهیه کرده و توسط همایون برای «اطلاعات» فرستاده است. همایون هم یا دقت نکرده یا نخواسته است روی حرف ساواک حرف بزند. بدینسان امیدوار بودیم پس از آنکه آقای شهیدی با همایون حرف زد و او را متوجه حساسیت موضوع کرد، او خودش بهعنوان وزیر اطلاعات اقدامی صورت دهد و روزنامه را هم از محظور برهاند.
صبح روز بعد [پنجشنبه، ۱۵ دی] من در خانه بودم … تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. از آن طرف سیم صدای گرفته و بغضآلود احمد شهیدی را شنیدم که معلوم شد از نصیحت و اندرز و خیراندیشی در مکالمه تلفنی با داریوش همایون چیزی جز نبش غولی و زخمزبان و سرکوفت و ناروا عاید نساخته است. جناب وزارتمآب لحظاتی در کمال خونسردی به استدلال آقای شهیدی گوش سپرده و سپس سپندآسا از جاپریده و کف به دهان آورده و غریده بود که: «آقای شهیدی! این مرتبه را از شما نشنیده میگیرم ولی نشنوم که دیگر از این حرفها بزنید … من نمیدانم شما از چه وقت طرفدار خمینی شدهاید؟ فقط میدانم این نامه مخصوصا باید در اطلاعات چاپ شود و اگر به قول شما اطلاعات هم از بین رفت، برود… به جهنم که از بین رفته است!» من میدانستم شهیدی در آن لحظات چه حالتی دارد و به چه فکر میکند. یقین داشتم قیافه داریوش همایون را از آن زمان که بهعنوان عضو سادهای در قسمت فنی [روزنامه] «اطلاعات» استخدام شد بهخاطر میآورد… و بعد که در بحبوحه مبارزات اعراب و اسرائیل، هنگامی که اسرائیلیها در مطبوعات بهدنبال دوستان وفادار میگشتند، مترجم سرویس خارجه شد… و بعد که او را به اسرائیل و سپس به آمریکا دعوت کردند… و بعد که پای در رکاب ترقی نهاد و دوست محرم هویدا شد… و داماد خانواده زاهدی و… و… درهرحال شهیدی با وجود آنکه از مکالمه با داریوش همایون سخت پشیمان بود، همچنان تلاش خود را برای یافتن راه فرار ادامه میداد. با هم مشورت کردیم و بهنظرمان رسید که شاید از طریق نخستوزیر کاری بتوان کرد. این بار نوبت فرهاد مسعودی، مدیر «اطلاعات» بود که حوالی ظهر پنجشنبه با [جمشید] آموزگار، [نخستوزیر وقت] تماس گرفت و عنوان مطلب کرد. آموزگار پاسخ داد که من از جریان اطلاعی ندارم. با وزیر اطلاعات صحبت میکنم و نتیجه را به شما خواهم گفت. پانزده دقیقه بعد از دفتر نخستوزیر به اطلاعات، تلفن شد و پیغام دادند که طبق نظر آقای وزیر اطلاعات عمل کنید! بلافاصله وزارت اطلاعات نیز دستور ثانوی جناب نخستوزیر را ابلاغ کرد که «بفرمودند روز شنبه [۱۷ دی] حتما باید آن مقاله را در اطلاعات ببینم و الا روز یکشنبه روزنامه بدین اسم وجود خارجی نخواهد داشت!» راه دیگری جز تسلیم باقی نمانده بود. روز شنبه روزنامه اطلاعات، همراه با مقالهای به امضای «احمد رشیدیمطلق» انتشار یافت. هرچند هیات تحریریه بهعنوان آخرین تلاش مقاله را در ستون نامههای خوانندگان و لابهلای مطالب رسیده جای داده بود تا کمتر جلب نظر کند، معهذا ساعتی پس از انتشار روزنامه طوفان بهپا شد.
از روزی که مقاله کذایی انتشار یافت، برای بسیاری از مردم دو سئوال مطرح بوده است: ۱- مقاله در کجا و چگونه تهیه شد؟ ۲- هدف از انتشار مقاله چه بود؟ اما جواب: «احمد رشیدیمطلق» مطلقا نامی مجعول و ساختگی بود. متن مقاله را دو تن از نویسندگان که یکی از آنها گهگاه برای شاه نطق مینوشت، با همکاری یکی از مشاوران نزدیک هویدا در محل وزارت دربار تهیه کردند، این متن بلافاصله توسط هویدا بهنظر شاه رسید. راجع به این مقاله قبلا در یک جلسه محرمانه تصمیم گرفته شده بود. هنگامی که از نجفاشرف گزارش رسید حضرت آیتالله خمینی سلطنت را غیرقانونی و شاه را مخلوع اعلام کرده و تصمیم دارند هرگونه همکاری ازجمله دادن مالیات را به حکومت تحریم کنند، شاه با مشاوران امنیتی خود جلساتی تشکیل داد و موضوع را در میان نهاد. او بهشدت خشمگین بود و تاکید داشت که یک بار برای همیشه و به هر قیمتی که تمام شود باید پرونده خمینی و طرفداران او را بست. در مواردی از این قبیل شاه فرمول خاصی داشت، مشاوران شاه بارها از زبان او شنیده بودند که «ماهیها را باید با ایجاد موجهای مصنوعی به سطح آب کشاند و آنوقت همه را یکجا به تور انداخت!» این بار نیز شاه تصمیم داشت همان تاکتیک را بهکار برد. مقاله کذایی وسیله مناسبی برای متشنج ساختن محیط و تحریک خشم مردم تشخیص داده شد و رئوس آن را شاه به هویدا دیکته کرد تا براساس آن مقاله تنظیم شود. پس فرض اینکه انتشار یادداشت مجعول اقدامی ناشیانه بود و دستگاه به عواقب آن توجه نداشت، صحیح نیست. همایون درست میگفت که «ما میدانیم چه میکنیم.» یک روز پس از چاپ یادداشت و آغاز برآشفتگیها، داریوش همایون به کسی گفته بود: «این همان چیزی است که ما میخواستیم. وقتی دو تا سر به هم بخورند، سری که محکمتر است فقط اندکی درد خواهد گرفت ولی آن یکی متلاشی میشود. تا چند هفته دیگر کسی اسم خمینی را نخواهد شنید!» اما آموزگار همانطور که خودش گفته بود تا وقتی مدیر اطلاعات با او تماس گرفت از قضیه خبر نداشت. بهطورکلی شاه برای آموزگار شم و فراست سیاسی قائل نبود. شاه، جمشید آموزگار را به چشم یک تکنوکرات و یک مدیر اجرایی منظم و دقیق و پرکار مینگریست. به همین جهت هم وقتی تغییر کابینه ضرورت پیدا کرد، شاه تصمیم گرفت پست وزارت دربار را به هویدا بدهد و امور سیاسی و اجتماعی را در دستگاه دربار متمرکز سازد تا این امور همچنان تحتنظر هویدا حلوفصل شود. باری هویدا به مشاور خود دستور داد بر مبنای یادداشتی که در اختیار داشت، مقاله کذایی تهیه شود. این مقاله به شرحی که اشاره رفت، آماده شد و هویدا آن را بهنظر شاه رسانید. با وجود آنکه در یادداشت [اولیه شاه] تصریح شده بود، راجع به آیتالله خمینی چه مسائلی باید ذکر شود، نویسندگان مقاله حدود ادب را تا اندازهای نگهداشته و به اشاره و کنایه اکتفا کرده بودند، لکن وقتی مقاله به شاه رسید، او متحیر شد و به هویدا گفت: «اینکه همهاش تعارف است! مگر قرار نبود فلان و فلان و فلان مورد بهتفصیل گفته شود؟» ناچار مقاله بار دیگر در اختیار نویسندگان قرار گرفت تا نکات مورد نظر، یعنی همان اهانتهای صریح را در آن بگنجانند. متن تهیهشده را بار دوم شاه تصویب کرد و این همان بود که به امضای «احمد رشیدیمطلق»، در روزنامه [اطلاعات] چاپ شد. شاه میخواست با آن مقاله پرونده [امام] خمینی را ببندد اما با همین مقاله پرونده خودش را بست.
شاه دستور داد، عوامل هویدا نوشتند
داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی پهلوی در سال ۵۶، در مصاحبهای که ذیل سلسله گفتوگوهای دفتر تاریخ شفاهی و تصویری ایران با رجال دوران پهلوی انجام شد، درباره مقاله معروف «ایران و استعمار سرخ و سیاه» و عامل نگارش آن میگوید: «هویدا گفت مطلبی هست که فرمودهاند هر چه زودتر در یکی از روزنامهها چاپ شود. من آن روز و فردایش در کنگره حزب رستاخیز شرکت داشتم و رئیس کمیسیون اساسنامه بودم. قرار بود اساسنامه را طوری تغییر دهیم و [جمشید] آموزگار بتواند دوباره دبیرکل شود. خیلی گرفتار بودم و داشتم با یکی، دو نفر صحبت میکردم که علی غفاری، رئیس دفتر هویدا آمد و یک پاکت سفیدرنگ بزرگ را به من داد. همان وقت نگاه نکردم ولی رویش یک برچسب گرد با علامت و آرم شاهنشاهی بود. پاکت را به من داد و گفت این همان است که آقای وزیر دربار [هویدا] گفتند. من دیدم با حواسپرتی و گرفتاریهای کنگره، این را جا خواهم گذاشت و خیلی بد خواهد شد. نگاهی انداختم و دیدم اتفاقا علی باستانی، خبرنگار اطلاعات که دوست خیلی صمیمی من هم است، آنجا بود. پاکت را به او دادم. برچسب روی پاکت را هم کندم. یعنی پاکت را برداشتم و خود مقاله را دادم به او.»
همایون در این مصاحبه میگوید متن مقاله را نخوانده بود و بدون اینکه پاکت را باز کند آن را به علی باستانی سپرد تا راهی روزنامه اطلاعات شود. پس از آنکه مقاله به روزنامۀ اطلاعات میرسد، احمد شهیدی، سردبیر اطلاعات با او تماس میگیرد تا راهی برای جلوگیری از چاپ مقاله پیدا کند. همایون میگوید: «احمد شهیدی تلفن کرد که این چه کاری است؟ این مقاله حمله به [آیتالله] خمینی خیلی بد است و اینها. گفتم من نمیدانم، نخواندمش ولی چه کارش کنیم!؟ گفتند چاپ شود. گفت آخر چرا ما؟ گفتم مگر چیست؟ گفت حمله کردهاند و گفتهاند اگر این مقاله را چاپ کنیم، حمله میکنند و دفترودستک ما را در قم آتش میزنند. گفتم بالاخره باید کسی این را چاپ کند، حالا دادیمش به شما. شما از همه روزنامهها بیشتر برخوردار شدید. واقعا هم اطلاعات قوی بود. گفتیم بههرحال باید چاپش کنیم. من که تهیهاش نکردهام. عصبانی و ناراحت شد ولی واقعا هیچ کاری نمیشد کرد. باید یک روزنامه چاپ میکرد.»
همایون، شاه را آمر اصلی تهیه متن مقاله میداند و میگوید: «[آیتالله] خمینی یک اعلامیه داد و حمله خیلی شدیدی به شاه کرد و شاه هم چنانکه گفتم نسبت به انتقادات و حملاتی که به او میشد حساس بود. اگر در آبیجان و مثلا ساحلعاج هم روزنامهای علیه او چیزی مینوشت باید مثلا روزنامه آیندگان [متعلق به حزب حکومتی رستاخیز] جوابی به او میداد. جواب را از ساواک یا وزارت اطلاعات تهیه میکردند، میفرستادند و ما چاپ میکردیم. چنین فضایی بود. وقتی این انتقاد مستقیم به او شد، خیلی خشمگین شد. به هویدا و نصیری [رئیس ساواک] گفت به این حمله کنید. هویدا یک دفتر مطبوعاتی داشت که از نخستوزیری برده بود به وزارت دربار و فرهاد نیکوخواه هم رئیس آن دفتر مطبوعاتی بود و کارهای مطبوعاتی هویدا را میکرد. به او دستور داد که کسی را پیدا و مقالهای راکه شاه گفته است، تهیه کنید.»
انتهای پیام