محمدحسین روانبخش
بشار اسد دیشب را چگونه گذرانده؟! آن اولین شبی که دیگر بر سر قدرت نیست و یک فراری است. دیگر از آن همه خدم و حشم و تملق و باد در غبغب خبری نیست. و به همان سرعتی که دمشق سقوط کرد، تکبر و تفرعنش فروریخته، و حالا طعم «هیچ» بودن را میچشد!
چرا هیچ؟! مگر تا وقتی انسانی زنده است، کرامتی انسانی ندارد؟ مگر او جدای از آن مقام و جایگاه و قدرت فائقه در برابر مردم مظلوم کشورش، مثل همهی آدمها، تا روزی که آب اجل گلوگیرش شود، زندگی نداشته و نخواهد داشت؟ پس چرا رئیسجمهور سابق سوریه حالا یک هیچ تمامعیار است؟!
باورش سخت است اما برای یک دیکتاتور چنین است. او چیزی جز «قدرت» را نه میشناسد و نه برایش اعتباری قائل است. کسی که عمری برای مخالفان خود هیچ حق انسانی قائل نبود و مقهور قدرتشان میپنداشت، به راحتی جان میستاند و زندانی میکرد و خانه و خانوادهها را ویران میکرد، خودش هم بدون قدرت برای خودش هیچ است. همهی اعتبار و ارزش و همهی بودن او به قدرتی بود که خیال میکرد همیشگی است.
همهی بودن او در عبارت «ریاستجمهوری مادامالعمر» نهفته بود که گاه با شوخی «انتخابات ۹۵ درصدی» نمکی بر آن و بر زخم زخمخوردگانش میزد؛ و حالا دیگر نیست.
او دیشب را چگونه گذرانده، وقتی هنوز نفس میکشد اما مرده است؛ و همچنان که مخالفان فراموششدهاش از سیاهچالها بیرون کشیده میشدند او بیشتر در سیاهچاله خویش فرو میرفت. لحظهلحظه دیشب مرگ بود و زنده شدن دوباره، همان عقوبتی که برای دوزخ توصیف شده است. هر زندانی که آزاد میشد، هر فراموششده و مفقود شدهای که پس از سالها در زندانها پیدا میشدند یک مرگ دوباره برای او بود؛ و مگر این شب بیپایان را صبحی هست؟!
چند هزار سال پیش، هرودوت که از چشم تاریخ به انسانها نگاه میکرد نوشت که «کسی را خوشبخت مپندار، تا زمانی که پایان کارش را ندیدهای»؛ و حالا آنکه از فراموشی زندانی بیرون میآید و بر صبح آزادی سلام میدهد، پایان بشار اسد را در شبی دوزخی به چشم میبیند!
بشار اسد دیشب را چگونه گذرانده؟! آن اولین شبی که دیگر بر سر قدرت نیست و یک فراری است. دیگر از آن همه خدم و حشم و تملق و باد در غبغب خبری نیست. و به همان سرعتی که دمشق سقوط کرد، تکبر و تفرعنش فروریخته، و حالا طعم «هیچ» بودن را میچشد!
چرا هیچ؟! مگر تا وقتی انسانی زنده است، کرامتی انسانی ندارد؟ مگر او جدای از آن مقام و جایگاه و قدرت فائقه در برابر مردم مظلوم کشورش، مثل همهی آدمها، تا روزی که آب اجل گلوگیرش شود، زندگی نداشته و نخواهد داشت؟ پس چرا رئیسجمهور سابق سوریه حالا یک هیچ تمامعیار است؟!
باورش سخت است اما برای یک دیکتاتور چنین است. او چیزی جز «قدرت» را نه میشناسد و نه برایش اعتباری قائل است. کسی که عمری برای مخالفان خود هیچ حق انسانی قائل نبود و مقهور قدرتشان میپنداشت، به راحتی جان میستاند و زندانی میکرد و خانه و خانوادهها را ویران میکرد، خودش هم بدون قدرت برای خودش هیچ است. همهی اعتبار و ارزش و همهی بودن او به قدرتی بود که خیال میکرد همیشگی است.
همهی بودن او در عبارت «ریاستجمهوری مادامالعمر» نهفته بود که گاه با شوخی «انتخابات ۹۵ درصدی» نمکی بر آن و بر زخم زخمخوردگانش میزد؛ و حالا دیگر نیست.
او دیشب را چگونه گذرانده، وقتی هنوز نفس میکشد اما مرده است؛ و همچنان که مخالفان فراموششدهاش از سیاهچالها بیرون کشیده میشدند او بیشتر در سیاهچاله خویش فرو میرفت. لحظهلحظه دیشب مرگ بود و زنده شدن دوباره، همان عقوبتی که برای دوزخ توصیف شده است. هر زندانی که آزاد میشد، هر فراموششده و مفقود شدهای که پس از سالها در زندانها پیدا میشدند یک مرگ دوباره برای او بود؛ و مگر این شب بیپایان را صبحی هست؟!
چند هزار سال پیش، هرودوت که از چشم تاریخ به انسانها نگاه میکرد نوشت که «کسی را خوشبخت مپندار، تا زمانی که پایان کارش را ندیدهای»؛ و حالا آنکه از فراموشی زندانی بیرون میآید و بر صبح آزادی سلام میدهد، پایان بشار اسد را در شبی دوزخی به چشم میبیند!