گوشی را بهزور از او گرفتم و گفتم باید به من بگوید که چه اتفاقی افتاده است. او هیچچیز نگفت. من به همسرم گفتم لیاقت ما این نیست که با خیانت زندگی کنیم. به همین دلیل هم تلفن کسی را که به همسرم زنگ میزد برداشتم و خودم به آن فرد تلفن کردم. متوجه شدم شخصی که با همسرم در ارتباط است همان مرد کابینتفروش است.متهم ادامه داد: به همسرم گفتم اگر من را دوست ندارد طلاق بگیرد. یکدفعه او حرفهایی زد که شوکه شدم. همسرم در چشمان من نگاه کرد و گفت مدتهاست دیگر من را دوست ندارد و فقط تحملم میکند. او با ناراحتی تمام گفت مدتهاست تصمیم گرفته از من جدا شود اما جرئت بیانش را نداشته است و حالا میخواهد جدا شود و هر شرطی که من بگذارم قبول میکند.خیلی ناراحت شدم، به همسرم گفتم اگر من را دوست نداشت باید همان اول میگفت و نباید به من خیانت میکرد. آنقدر از این موضوع ناراحت شدم که نتوانستم حرفهایش را هضم کنم.او میگفت چون من مریض هستم، نمیتواند همیشه از یک مریض نگهداری کند و همیشه سختی زیادی به خاطر زندگی با من میکشد و به همین دلیل هم خیانت کرده است. حرفهایش مثل آوار روی سرم خراب شد. نمیدانم چه شد که کنترل خودم را از دست دادم.شالی را که سر همسرم بود، دور گردنش پیچیدم و بعد هم سرش را داخل سطل آبی که آنجا بود فرو کردم و نگه داشتم. با اینکه او دستوپا میزد و تقلا میکرد که خودش را نجات دهد، اما من جلویش را گرفتم و آنقدر او را نگه داشتم تا سیاه شد.
این مرد توضیح داد: در یک لحظه وقتی به خودم آمدم سعی کردم زنم را احیا کنم. هرچه سینهاش را فشار دادم و قلبش را ماساژ دادم فایدهای نداشت و او فوت شد. بلافاصله از کارم پشیمان شدم. لاله میگفت من را دوست ندارد. آنقدر سرد و آرام این حرف را زد که من عصبانی شدم اما خودم لاله را خیلی دوست داشتم. چند بار با او صحبت کردم و گفتم میدانم ممکن است یک لحظه دلش لرزیده باشد اما من او را میبخشم و دیگر به این رفتارش ادامه ندهد، اما لاله دیگر نمیخواست با من حرف بزند و گفت تصمیم دارد خانه را ترک کند. تصور خانه بدون لاله برایم غیرممکن بود.با توجه به اینکه متهم ادعا کرده بود دچار بیماری روانی است، سلامت روان او مورد بررسی قرار گرفت و از پزشکی که او را تحت نظر داشت نیز تحقیقاتی به عمل آمد. هرچند مشکل روحی و روانی او مورد تأیید قرار گرفت، اما پزشکی قانونی اعلام کرد نیما مسئول اعمال خودش است و بیماری روانی او مانع کیفر او نیست.به این ترتیب، متهم برای بازسازی صحنه جرم به محل حادثه برده شد. او یک بار دیگر آنچه را اتفاق افتاده بود، توضیح داد و گفت: من از کاری که کردم خیلی پشیمان هستم. من و همسرم همدیگر را بسیار دوست داشتیم و زندگی خوبی با هم داشتیم. حتی حاضر شدم از خیانت او بگذرم اما همسرم از کارش پشیمان نبود و به من گفت حاضر نیست به این زندگی ادامه دهد.متهم گفت: همین حالا هم دنیا برای من تمام شده است. دوست ندارم دیگر زندگی کنم و مرگ برای من راحتتر از این زندگی است. هر مجازاتی که اولیایدم برایم در نظر بگیرند حاضرم قبول کنم. کاش به جای همسرم خودم را میکشتم تا از یاد خیانتی که به من شده بود، بیرون بیایم و به این زندگی پایان دهم.با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.