سید عباس احمدی
زمانی که در سال ۹۲ دولت تدبیر و امید با رای مردم ایران و برای اصلاح خرابی های ۸ سال سخت که بر این مردم گذشته بود به روی کار آمد ترسی عظیم بر پیکره جریان فکری اصولگرایی افتاد. آنهایی که در ابتدای راه دولت نهم تمام داشته هایشان را به پای رییس دولتش ریختند و در نهایت در اواخر دولت دهم پس از آنکه تمامی داشتههای خود را در پای دولت پاکدستان اختلاسگر گذاشتند، تازه فهمیدند که چه بد کسی را حمایت کردهاند. شخصی که نه حُرمت نان دانست و نه نمکدانی نماند که او نشکسته باشد. اصولگرایی پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ با علم به آن چه که قرار بود در آینده بر سرش بیاید شروع به تخریب غیر منطقی دولت حسن روحانی کرد و با نادیده گرفتن تمایل و خواست ملت در مورد توافق هستهای دست به انتقاد از این توافق تاریخی و سرنوشت ساز زد. توافقی که مردمی بودنش در انتخابات ۷ اسفند ۹۴ خود را نشان داد. انتخاباتی که ترسهای اصولگرایان را که از ابتدای دولت یازدهم به جانشان افتاده بود بیشتر کرد و تمامی کابوسهایی را که در این دو سال دیده بودند و خواب را از چشمانشان ربوده بود به سمت تعبیری تلخ رهنمون میکرد. کابوسهایی که حتی اصلاح طلبان نیز تا روزهای آخر منتهی به نتیجه انتخابات مجلس دهم به آن ایمان نداشتند، زیرا تنها خود اصولگرایان میدانستند که چه بر سر خود آوردهاند. آنها فهمیده بودند که مشتری شعارهایشان هر روز کمتر میشود و این مساله را گریزی نیست. اصولگرایی پس از انتخابات ۹۲ فهمیده بود که دوران سختی را در پیش خواهد داشت دورانی که ریزشهای بسیاری را تجربه خواهد کرد. ریزش کسانی که زمانی فریادهایشان در مجلس و خارج از مجلس گوش فَلک را کَر کرده بود، کسانی که اخلاق را زیر پای مُقتدر خویش لگد کوب کردند و چه بی حرمتیها که نکردند و خانه ملت فهیم و فرهنگی ایران را آلوده به زشت ترین کلمات نمودند و باعث میشدند مردم با شنیدن صداهای خانه خویش یاد دوران سیاه دولتی بی اُفتند که بیحرمتی را دست مایهی میتینگها و جلسات انتخاباتی خویش کرده بود و زمانی که اصولگرایی در کلام، آرمان خود را از رییس دولتهای نهم و دهم جدا میکرد چهره واقعی خویش را نمایان ساخت و با بی توجهی به شعور ملت، لیستی را که مورد تایید یک اکثریت میلیونی در پایتخت ایران اسلامی بود متهم به جریانات خارجی کرد. تعجیل در ارائه نظری که شعور جامعه را هدف قرار دهد از سوی یک جریان سیاسی بر علیه یک جریان سیاسی دیگر که میتواند در آینده مورد حمایت عمومی قرار گیرد یک اشتباه استراتژیک و غیر حرفه ای در دنیای سیاست است. اصولگرایی میدانست که در یک دو راهی سرنوشت ساز قرار گرفته، یا باید به پای تمام شعارهای سنتی و کهنه خویش مینشست و یا باید با ملت ایران که خسته از ۸ سال بی تدبیری دولتی بودند که یادگار اندیشه اصولگرایی بود همراه میشد و راهکارهایی را ارائه میکرد که فارغ از سالها شعارهای پوپولیستی و عوام فریبانه این بار در خدمت رفاه واقعی و نشاط اجتماعی بود. شعارها و راهکارهایی که البته جریان اصلاحات سالها مدعی آنها بود و همین مساله کار را برای اصولگرایی سخت تر میکرد. همین امر باعث شد تا اصولگرایی در کمال یاس و ناامیدی آخرین تیر خود را در چِله کمان گذاشته و در این تاریکی و ظلمتی که افکارخودش برایش به ارمغان آورده بود این تیر را رها کند شاید که به هدفی بخورد. اما نباید فراموش کرد که دنیای سیاست امروز بسیار نزدیکتر شده است به بدنه جامعه، و باید توجه داشت که اهداف امروز جامعه را مردم تعیین میکنند و این اهداف دیگر ثابت نیستند، پس نمیتوان به روش گذشته در سیاست تیری را رها کرد. جامعه ای که هر روز به بلوغ سیاسی بیشتری میرسد و مطالباتش نیز رنگی انسانیتر به خود گرفته است و به قول امام سجاد(ع) خدایا از دست فقر به تو پناه میبرم.
آری مردم دیگر خوب میدانستند که بهترین راه زیستن در جهان ارتباط سازنده و مفید با دنیای پیرامون و ارتباط با دیگران است و آنچه که رنگ بوی خواست جامعه را تغییر داده بود واژههایی همچون منافع ملی و توسعه اقتصادی و اجتماعی است و تمامی این امور در پرتو تحقق جامعه مدنی امکان پذیر خواهد بود و نه چند شعار خوش رنگ و لعاب سنتی و عوام فریبانه. اصولگرایی نتوانست و یا نخواست درک کند که برقراری ارتباط هیچ ارتباطی به وابستگی و نفوذ ندارد و میتوان با دشمن نیز رابطه داشت، تنها به شرط داشتن دیپلماسی قوی و کیاست، و مد نظر قرار دادن منافع ملی. همین عدم فهم قانون رابطه باعث شد قوی ترین ابزار اصولگرایی در انتخابات مجلس دهم که همانا به کارگیری یک تیم ۱۰ نفره اقتصادی بود با شکست مواجه شود. زیرا مردم می دانستند که هر طرح اقتصادی بدون ارتباط با جهان محکوم به شکست خواهد بود و این ناتوانی اصولگرایان در دیپلماسی سبب شد تا همین ابزار به اصطلاح پرقدرت نیز همچون یک اسباب بازی در نظر مردم رخ بنماید. اما اصلاح طلبی امروز جایگاهی را که به دست آورده نتیجه گوش سپردن به صدای جامعه و درک نگاه و خواست واقعی مردم و وضعیت موجود جامعه است. مردم ایران امروز با دسترسی به منابع اطلاعاتی به روز و متعدد، بسیار آگاهتر از گذشته به آینده کشور خود مینگرند. ایرانی امروز دیگر میداند که حقی را که دولت و حکومت بخواهد به او بدهد، اگر روزی خواست هایش متفاوت بود با خواست های حکومت، آن حق را از او خواهند گرفت.
ملت ایران شرایط منطقه را رصد میکنند و میدانند که کشورهای همسایه ایران چگونه به وضعیت خطرناک امروز رسیده اند. مردم دیگر کمتر فریب میخورند و کمتر خود را بازیچه دست نُخبگان قرار میدهند و مِصداق واقعی این رشد فکری جامعه، شکست اصولگرایی است. مردم میدانند که دیگر آزادی بیان یگانه راهکار اصلاح امور کشور نیست بلکه رشد و توسعه نهادهای مردمی برای تغییر موازنه قوا به نفع مردم و البته دولتهایی که نقد پذیر باشند، یک نیاز حیاتی برای رسیدن به حقوق فردی و اجتماعی و اصلاح اشتباهات دولتها در میانه راهشان میباشد.
مردم ایران خوب میدانند که قرار نیست چهار سال بنشینند و تحمل کنند تا دولتی همچون دولتهای نهم و دهم را از رو به زیر بکشند و اصلا این قائده که انتخابات مجلس در میانه راه دولتها اتفاق می افتد هم همین است، که مردم مجلس را یکی از ابزارهای خویش برای مهار دولتهایی میدانند که پس از انتخاب توسط مردم زیر بار وعدههای انتخاباتی خود نرفته و با زیر پا گذاشتن قانون و با بیمسئولیتی منافع ملی را فدای منافع اشخاص میکنند، و البته مردم باید ابزارهای دیگری همچون حق اعتراض مسالمت آمیز، نه در حد یک ادعا و نوشته در کتاب قانون که بیشتر عاملی است برای فخر فروشی دولتمردان در مقابل کشورهای دموکراتیک بلکه در حدود راهپیمایی در خیابان داشته باشند. همچنین حق داشتن رسانههای دیداری و شنیداری آزاد که در خدمت منافع مردم و نه یک جریان خاص باشند و همچنین رعایت اصل تفکیک قوا. ملت میخواهد مجلسی داشته باشد که اولویتش منافع موکلینش باشد و نه اشخاص. یادمان باشد اصولگرایی شکست خورد زیرا جریانی بود در خدمت یک اندیشه و نه اندیشه ای در خدمت مردم.
منبع: نشریه شماره ۱۶ ندای پرند