گروه سیاسی: داوود حشمتی «روزنامهنگار» در روزنامه شرق نوشت: جریانی در کشور که فکر میکرد با یکدستشدن قدرت، یک «موقعیت طلایی» خلق شده که «گرههای کور» اداره کشور را برطرف خواهد کرد، امروز در چه وضعیتی است؟ سه سال بعد از آن روزها اگر نگاهی به سیاست داخلی، سیاست خارجی و حتی رقابت میان گروههای اصولگرا بیندازیم، میبینیم که با گرههای کور بسیاری روبهرو هستیم که اتفاقا محصول یکدستشدن قدرت در اختیار یک جریان است. این گرهها به تکهتکهشدن جریان اصلی فوق منجر شده است.
هیچ بهانهای پذیرفتنی نیست
۱۴ تیرماه ۱۴۰۰، زمانی که غلامحسین محسنیاژهای به عنوان رئیس قوه قضائیه به جای ابراهیم رئیسی منصوب شد، محمدباقر قالیباف در این جلسه معارفه سخنران بود. او حرف مهمی زد که امروز سه سال بعد از آن روزها، زمان مناسبی است تا به داوری درباره آن بنشینیم. قالیباف به هر دو رئیس قوه رو کرد و با اشاره به اینکه همه قوا در دست یک جریان همفکر افتاده است، گفت: «در آستانه شروع به کار و مسئولیتپذیری در یک دوره جدید هستیم. این فرصت یک دوره بسیار کمنظیر است. این توقع بحق مردم از ماست و مردم هیچ بهانهای را از ما نخواهند پذیرفت». سه سال بعد از آن روزها، وقت بررسی است که ببینیم در نتیجه قرارگرفتن همه قوا در اختیار یک جریان، آیا روند حکمرانی کارآمدی بیشتری از خود نشان داده یا آنکه مدام برای خود بحرانتراشی کرده و قدرت آن را نیز با اختلال مواجه کرده است؟ سه سال، سه بهار و سه قانون بودجه را پشت سر گذاشتیم و این زمان مناسبی است که ببینیم در نتیجه حذف دیگر جریانهای سیاسی از قدرت، توانستند طعم خوش کارآمدی را به مردم بچشانند؟ یا آنکه روز به روز شکافها بیشتر شده است؟ تا آنجا که سه سال بعد از آن حرفها، امروز قالیباف خودش در آستانه اخراج از صندلی ریاست یکی از قواست تا متوجه شود مشارکت بالا و حضور مردم یک نعمت است که قدر آن را ندانستند.
افسانه یکدستی
جریانی سیاسی در کشور حضور داشت که همواره از دهه دوم انقلاب به دنبال یکدستکردن قدرت اجرائی بود. حتی با وجود آنکه کسی همچون سیدمحمد خاتمی هم از دولت هاشمیرفسنجانی کنار رفت و جای خود را به علی لاریجانی راستگرا داد، اما به این وضعیت هم راضی نبودند. خیز این جریان برای یکپارچهکردن قوا در انتخابات سال ۷۶ با بنبست ۲۰ میلیون رأی مردم روبهرو شد و مباحث مربوط به حاکمیت دوگانه از همانجا بیشتر و بیشتر نمود پیدا کرد. با این حال، حد فاصل سالهای ۸۴ تا ۸۸ از وضعیت به وجود آمده احساس رضایت میکردند و هنوز هم آن دوران را بهترین کارنامه عملکرد خود میدانند. بدون آنکه توجه کنند آنچه در آن روزها تأثیرگذار بود، قیمت و فروش بالای نفت بهعنوان سرمایههای بیننسلی کشور در آن دوران بود. با این حال، شکافی که با معاوناولی مشایی کلید خورد، در دو سال پایانی به جدالی حذفی تبدیل شد. با روی کار آمدن حسن روحانی و دولت هشتساله او، بار دیگر زمزمهها آغاز شد. جریان راست در جمهوری اسلامی که از دهه دوم انقلاب به بعد، قوه قضائیه را در اختیار داشت، دومین قوه را هم بعد از مجلس ششم تصاحب کرده بود. حالا چالش آنها بر سر در اختیار گرفتن قوه مجریه و شوراهای اسلامی شهرها بود. در نهایت نیز برای رسیدن به این مرحله، حتی علی لاریجانی هم در سال ۱۴۰۰ تحمل نشد و همه ارکان قدرت در اختیار جریانی قرار گرفت که خود را اصولگرا میخواندند. جریانی که در سایه این یکدستی تصور میکرد قدرت بیحدوحصری خواهد داشت که با اتکا به آن، میتواند همه مشکلات را برطرف کند. وضعیتی که در تابستان ۱۴۰۰ صفارهرندی آن را «موقعیت طلایی» خوانده بود.
موقعیت طلایی
در تابستان ۱۴۰۰ تنها محمدباقر قالیباف نبود که ادعا میکرد در سایه همراهی سه قوه، یک موقعیت کمنظیر به دست آمده است. محمدحسین صفارهرندی در تابستان همان سال ویدئویی را برای بصیرتافزایی جریان انقلابی منتشر کرد که در آن از یک موقعیت طلایی حرف زده بود. از نگاه آنها وجود جریانهایی مانند اصلاحات و اعتدالگرایان در قوه مجریه، سبب افتادن «گرههای کور» در قدرت شده بود که در موقعیت طلایی برطرف میشد. او گفته بود: «این موقعیت امروز یک موقعیت طلایی است. میشود امیدوار بود که گرههای کوری که به اداره کشور قبلا زده شده بود، با این اتفاق نظر که دستگاههای مختلف پیدا کردهاند، گشوده شود». صفارهرندی از اینکه بخشی از مردم که پیشتر به اصلاحطلبان رأی میدادند، در انتخابات ۱۴۰۰ شرکت نکردند، بسیار خشنود بود و آن را «نشان بلوغ مردم» ارزیابی میکرد؛ «اگر اینها آمده بودند پای صندوق رأی و رأی اشتباه میدادند، در واقع این ادامه آن تکرارهای غلطشان بود». تصور آنها این بود که بهزودی میتوانند با احیای برجام در خارج و همراهی همه ارکان قدرت در داخل، وضعیتی خلق شود که آنها بهعنوان ناجی همیشگی ملت شناخته شوند. حالا و بعد از گذشت سه سال از آن تصویرسازیهای طلایی، بیایید نگاه کنیم در حوزههای مختلف گرههای کور باز شده یا بستهتر شده است؟
گرههای بینالمللی
در حوزه بینالملل همچنان مسئله ایران، برجام است. توافقی که آمریکا از آن خارج شد. امروز در شرایطی هستیم که هیچکس به تعهدات خود عمل نمیکند، اما برجام به قوت خودش باقی است تا پرونده ایران را دو سال بعد در پایان آخرین بند غروب، عادی کند. با این وجود، اگر بازگردیم به زمستان ۹۹ میبینیم که با آمدن بایدن در کاخ سفید، فرصت احیای برجام وجود داشت، اما جریانی سیاسی در داخل با آن مخالفت کرد. این روایتی است که بارها حسن روحانی آن را بیان کرده و گفته است که «اگر مانع نشده بودند، در همان زمستان ۹۹ برجام احیا شده بود». نکته اینجا بود که جریان اصولگرا ظاهرا مطمئن بود که قدرت را به صورت کامل در دست خواهد گرفت. از همین رو نمیخواست هم برجام و هم احیای برجام به نام حسن روحانی تمام شود. آنها تصور میکردند به راحتی قادرند بعد از رسیدن به قدرت، برجام را احیا کنند. اما با دست خود گره کوری به وضعیت برجام زدند که دستکم تا پایان دوران بایدن باز نخواهد شد. در منطقه نیز با یک وضعیت نامطمئن روبهرو هستیم. پاسخ موشکی ایران به اسرائیل برای نشاندادن قدرت، کارآمدی لازم را داشت؛ اسرائیل دست از حمله به مواضع ایران در سوریه برداشت. اما فشار را در لبنان و غزه زیادتر کرد. تداوم این وضعیت ایران را بار دیگر در موقعیتی قرار میدهد که نمیتواند نسبت به آنچه در منطقه میگذرد، بیتفاوت باشد.
گرههای کور اجتماعی
با یکدستشدن همه قوا، هواداران افراطی این جریان قوای اجرائی را تحت فشار قرار دادند تا به خواستههای آنها در مسائل اجتماعی عمل کند. رئیسی که در آغاز فکر میکرد با دادن امتیازاتی نظیر ورود زنان به ورزشگاه یا برداشتهشدن موانع حصر میتواند طبقه متوسطی را که به او رأی نداده هم با خود همراه کند، ناگهان با وضعیتی روبهرو شد که دستور کارش را جریان تندرو نزدیک به خودش آماده کرده بود. فشارهای آنها باعث شد تا در تابستان ۱۴۰۱ گشت ارشاد بهصورت علنی به خیابانها بیاید و فوت مهسا امینی جرقهای بر احساسات انباشتهشده چند ماه قبل از آن را رقم بزند. جریان افراطی اما دستبردار نبود و دستبردار نیست. آنها با تجمعات و تحصنهای مقابل مجلس و قوای دیگر، خواهان فشار بیشتر اجتماعی است. سرریزشدن این کشمکشها در فضای مجازی در نهایت سر از تقابلهایی مانند روز سیزدهبدر، ساخت پارک قیطریه و بازگشت «اقتدار کمیتهای» به خیابانها در میآورد (نگاه کنید به مقاله «مانور اقتدار کمیتهای، روزنامه شرق، ۶ آذر، ۱۴۰۲). تمام این موارد باعث یک گره کور در حوزه اجتماعی شده که هیچ طرفی از نزاع، راهحلی عملی برای آن نمیتواند ارائه کند.
گره کور سیاست داخلی
با این همه، گرفتاری اصلی در حوزه سیاست داخلی است. نه فقط جریانهای اصلاحات و اعتدالگرا، بلکه جریان راست سنتی هم رفتهرفته از سیاست حذف شد. در نهایت در انتخابات مجلس، این بار رقابت میان نواصولگرایان و کسانی بود که آنها را «پاجوش» میخواندند. پدرخواندههای اصولگرایی قبل از انتخابات خود را «چنار»هایی فرض میکردند که یکعده «پاجوش» در کنارشان روییده است. اما لیست «پاجوشها» چنان بلایی بر سر «چنارها» آورد که هنوز از شوک آن خارج نشدهاند. «چنارها»، از همان ابتدا مخالف رقابت در درون جریان اصولگرایی بودند. آنها باور داشتند که باید «موقعیت طلایی» را قدر دانست و به رقابت درونی دست نزد. «پاجوشها» اما معتقد بودند که رقابت میان بدنه خودی جریان انقلاب، به پرشدن صندوق کمک میکند. آنها از این حربه استفاده کردند و با تکیه بر هدایتگری بدنه رأی، چنارها را در یک حرکت روی پل سیاست بردند. در نهایت دستاورد آنها در وضعیت یکدستشدن قدرت را اینگونه میتوان برشمرد:
۱ – افزایش نرخ ارز به نحوی که قالیباف و مجلس هم صدایشان درآمده است.
۲ – حذف ارز ترجیحی و گرانکردن سفرههای مردم با جراحی اقتصادی، بهگونهای که رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس دراینباره به دولت هشدار داده است.
۳ – حذف حسن روحانی در انتخابات خبرگان رهبری و تقابل با بخشی از روحانیت که پیشتر در قدرت بودند.
۴ – بیاعتبارشدن واعظان سنتی جریان اصولگرایی مانند حجتالاسلام پناهیان و صدیقی با حاشیههای اخیر
۵ – تقابل و حمله به چهرههایی مانند علیاکبر ولایتی و علی آقامحمدی
۶ – تقابل و حمله به برخی چهرههای نزدیک به بیت رهبری که در ماجرای توییت مهدی فضائلی شاهد آن بودیم.
۷ – اختلافات میان دولت و مجلس که قرار بود با یکدستشدن قوا، کارآمدی بیشتری از خود نشان دهند.
۸ – فاصله شدید میان پدرخواندههای اصولگرایی با دیگر اصولگرایان همچون علیرضا زاکانی و بدنه رأی خود
۹ – تلاش افراطیها برای فاصلهگذاری میان دولت و دفتر رهبری که ابراهیم رئیسی به درستی زیر بار آن نرفت.
و در نهایت اوضاع آشفتهای در سیاست داخلی که هیچکس نمیداند اصولگرایان در سال آینده بار دیگر تمامقد از ابراهیم رئیسی دفاع خواهند کرد یا از او عبور میکنند.
در یک جمله بنبست شکلگرفته امروز در عرصه سیاست، محصول یکدستشدن همه قوای اجرائی کشور است که تداوم آن به گرههای بیشتر منجر خواهد شد.
هیچ بهانهای پذیرفتنی نیست
۱۴ تیرماه ۱۴۰۰، زمانی که غلامحسین محسنیاژهای به عنوان رئیس قوه قضائیه به جای ابراهیم رئیسی منصوب شد، محمدباقر قالیباف در این جلسه معارفه سخنران بود. او حرف مهمی زد که امروز سه سال بعد از آن روزها، زمان مناسبی است تا به داوری درباره آن بنشینیم. قالیباف به هر دو رئیس قوه رو کرد و با اشاره به اینکه همه قوا در دست یک جریان همفکر افتاده است، گفت: «در آستانه شروع به کار و مسئولیتپذیری در یک دوره جدید هستیم. این فرصت یک دوره بسیار کمنظیر است. این توقع بحق مردم از ماست و مردم هیچ بهانهای را از ما نخواهند پذیرفت». سه سال بعد از آن روزها، وقت بررسی است که ببینیم در نتیجه قرارگرفتن همه قوا در اختیار یک جریان، آیا روند حکمرانی کارآمدی بیشتری از خود نشان داده یا آنکه مدام برای خود بحرانتراشی کرده و قدرت آن را نیز با اختلال مواجه کرده است؟ سه سال، سه بهار و سه قانون بودجه را پشت سر گذاشتیم و این زمان مناسبی است که ببینیم در نتیجه حذف دیگر جریانهای سیاسی از قدرت، توانستند طعم خوش کارآمدی را به مردم بچشانند؟ یا آنکه روز به روز شکافها بیشتر شده است؟ تا آنجا که سه سال بعد از آن حرفها، امروز قالیباف خودش در آستانه اخراج از صندلی ریاست یکی از قواست تا متوجه شود مشارکت بالا و حضور مردم یک نعمت است که قدر آن را ندانستند.
افسانه یکدستی
جریانی سیاسی در کشور حضور داشت که همواره از دهه دوم انقلاب به دنبال یکدستکردن قدرت اجرائی بود. حتی با وجود آنکه کسی همچون سیدمحمد خاتمی هم از دولت هاشمیرفسنجانی کنار رفت و جای خود را به علی لاریجانی راستگرا داد، اما به این وضعیت هم راضی نبودند. خیز این جریان برای یکپارچهکردن قوا در انتخابات سال ۷۶ با بنبست ۲۰ میلیون رأی مردم روبهرو شد و مباحث مربوط به حاکمیت دوگانه از همانجا بیشتر و بیشتر نمود پیدا کرد. با این حال، حد فاصل سالهای ۸۴ تا ۸۸ از وضعیت به وجود آمده احساس رضایت میکردند و هنوز هم آن دوران را بهترین کارنامه عملکرد خود میدانند. بدون آنکه توجه کنند آنچه در آن روزها تأثیرگذار بود، قیمت و فروش بالای نفت بهعنوان سرمایههای بیننسلی کشور در آن دوران بود. با این حال، شکافی که با معاوناولی مشایی کلید خورد، در دو سال پایانی به جدالی حذفی تبدیل شد. با روی کار آمدن حسن روحانی و دولت هشتساله او، بار دیگر زمزمهها آغاز شد. جریان راست در جمهوری اسلامی که از دهه دوم انقلاب به بعد، قوه قضائیه را در اختیار داشت، دومین قوه را هم بعد از مجلس ششم تصاحب کرده بود. حالا چالش آنها بر سر در اختیار گرفتن قوه مجریه و شوراهای اسلامی شهرها بود. در نهایت نیز برای رسیدن به این مرحله، حتی علی لاریجانی هم در سال ۱۴۰۰ تحمل نشد و همه ارکان قدرت در اختیار جریانی قرار گرفت که خود را اصولگرا میخواندند. جریانی که در سایه این یکدستی تصور میکرد قدرت بیحدوحصری خواهد داشت که با اتکا به آن، میتواند همه مشکلات را برطرف کند. وضعیتی که در تابستان ۱۴۰۰ صفارهرندی آن را «موقعیت طلایی» خوانده بود.
موقعیت طلایی
در تابستان ۱۴۰۰ تنها محمدباقر قالیباف نبود که ادعا میکرد در سایه همراهی سه قوه، یک موقعیت کمنظیر به دست آمده است. محمدحسین صفارهرندی در تابستان همان سال ویدئویی را برای بصیرتافزایی جریان انقلابی منتشر کرد که در آن از یک موقعیت طلایی حرف زده بود. از نگاه آنها وجود جریانهایی مانند اصلاحات و اعتدالگرایان در قوه مجریه، سبب افتادن «گرههای کور» در قدرت شده بود که در موقعیت طلایی برطرف میشد. او گفته بود: «این موقعیت امروز یک موقعیت طلایی است. میشود امیدوار بود که گرههای کوری که به اداره کشور قبلا زده شده بود، با این اتفاق نظر که دستگاههای مختلف پیدا کردهاند، گشوده شود». صفارهرندی از اینکه بخشی از مردم که پیشتر به اصلاحطلبان رأی میدادند، در انتخابات ۱۴۰۰ شرکت نکردند، بسیار خشنود بود و آن را «نشان بلوغ مردم» ارزیابی میکرد؛ «اگر اینها آمده بودند پای صندوق رأی و رأی اشتباه میدادند، در واقع این ادامه آن تکرارهای غلطشان بود». تصور آنها این بود که بهزودی میتوانند با احیای برجام در خارج و همراهی همه ارکان قدرت در داخل، وضعیتی خلق شود که آنها بهعنوان ناجی همیشگی ملت شناخته شوند. حالا و بعد از گذشت سه سال از آن تصویرسازیهای طلایی، بیایید نگاه کنیم در حوزههای مختلف گرههای کور باز شده یا بستهتر شده است؟
گرههای بینالمللی
در حوزه بینالملل همچنان مسئله ایران، برجام است. توافقی که آمریکا از آن خارج شد. امروز در شرایطی هستیم که هیچکس به تعهدات خود عمل نمیکند، اما برجام به قوت خودش باقی است تا پرونده ایران را دو سال بعد در پایان آخرین بند غروب، عادی کند. با این وجود، اگر بازگردیم به زمستان ۹۹ میبینیم که با آمدن بایدن در کاخ سفید، فرصت احیای برجام وجود داشت، اما جریانی سیاسی در داخل با آن مخالفت کرد. این روایتی است که بارها حسن روحانی آن را بیان کرده و گفته است که «اگر مانع نشده بودند، در همان زمستان ۹۹ برجام احیا شده بود». نکته اینجا بود که جریان اصولگرا ظاهرا مطمئن بود که قدرت را به صورت کامل در دست خواهد گرفت. از همین رو نمیخواست هم برجام و هم احیای برجام به نام حسن روحانی تمام شود. آنها تصور میکردند به راحتی قادرند بعد از رسیدن به قدرت، برجام را احیا کنند. اما با دست خود گره کوری به وضعیت برجام زدند که دستکم تا پایان دوران بایدن باز نخواهد شد. در منطقه نیز با یک وضعیت نامطمئن روبهرو هستیم. پاسخ موشکی ایران به اسرائیل برای نشاندادن قدرت، کارآمدی لازم را داشت؛ اسرائیل دست از حمله به مواضع ایران در سوریه برداشت. اما فشار را در لبنان و غزه زیادتر کرد. تداوم این وضعیت ایران را بار دیگر در موقعیتی قرار میدهد که نمیتواند نسبت به آنچه در منطقه میگذرد، بیتفاوت باشد.
گرههای کور اجتماعی
با یکدستشدن همه قوا، هواداران افراطی این جریان قوای اجرائی را تحت فشار قرار دادند تا به خواستههای آنها در مسائل اجتماعی عمل کند. رئیسی که در آغاز فکر میکرد با دادن امتیازاتی نظیر ورود زنان به ورزشگاه یا برداشتهشدن موانع حصر میتواند طبقه متوسطی را که به او رأی نداده هم با خود همراه کند، ناگهان با وضعیتی روبهرو شد که دستور کارش را جریان تندرو نزدیک به خودش آماده کرده بود. فشارهای آنها باعث شد تا در تابستان ۱۴۰۱ گشت ارشاد بهصورت علنی به خیابانها بیاید و فوت مهسا امینی جرقهای بر احساسات انباشتهشده چند ماه قبل از آن را رقم بزند. جریان افراطی اما دستبردار نبود و دستبردار نیست. آنها با تجمعات و تحصنهای مقابل مجلس و قوای دیگر، خواهان فشار بیشتر اجتماعی است. سرریزشدن این کشمکشها در فضای مجازی در نهایت سر از تقابلهایی مانند روز سیزدهبدر، ساخت پارک قیطریه و بازگشت «اقتدار کمیتهای» به خیابانها در میآورد (نگاه کنید به مقاله «مانور اقتدار کمیتهای، روزنامه شرق، ۶ آذر، ۱۴۰۲). تمام این موارد باعث یک گره کور در حوزه اجتماعی شده که هیچ طرفی از نزاع، راهحلی عملی برای آن نمیتواند ارائه کند.
گره کور سیاست داخلی
با این همه، گرفتاری اصلی در حوزه سیاست داخلی است. نه فقط جریانهای اصلاحات و اعتدالگرا، بلکه جریان راست سنتی هم رفتهرفته از سیاست حذف شد. در نهایت در انتخابات مجلس، این بار رقابت میان نواصولگرایان و کسانی بود که آنها را «پاجوش» میخواندند. پدرخواندههای اصولگرایی قبل از انتخابات خود را «چنار»هایی فرض میکردند که یکعده «پاجوش» در کنارشان روییده است. اما لیست «پاجوشها» چنان بلایی بر سر «چنارها» آورد که هنوز از شوک آن خارج نشدهاند. «چنارها»، از همان ابتدا مخالف رقابت در درون جریان اصولگرایی بودند. آنها باور داشتند که باید «موقعیت طلایی» را قدر دانست و به رقابت درونی دست نزد. «پاجوشها» اما معتقد بودند که رقابت میان بدنه خودی جریان انقلاب، به پرشدن صندوق کمک میکند. آنها از این حربه استفاده کردند و با تکیه بر هدایتگری بدنه رأی، چنارها را در یک حرکت روی پل سیاست بردند. در نهایت دستاورد آنها در وضعیت یکدستشدن قدرت را اینگونه میتوان برشمرد:
۱ – افزایش نرخ ارز به نحوی که قالیباف و مجلس هم صدایشان درآمده است.
۲ – حذف ارز ترجیحی و گرانکردن سفرههای مردم با جراحی اقتصادی، بهگونهای که رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس دراینباره به دولت هشدار داده است.
۳ – حذف حسن روحانی در انتخابات خبرگان رهبری و تقابل با بخشی از روحانیت که پیشتر در قدرت بودند.
۴ – بیاعتبارشدن واعظان سنتی جریان اصولگرایی مانند حجتالاسلام پناهیان و صدیقی با حاشیههای اخیر
۵ – تقابل و حمله به چهرههایی مانند علیاکبر ولایتی و علی آقامحمدی
۶ – تقابل و حمله به برخی چهرههای نزدیک به بیت رهبری که در ماجرای توییت مهدی فضائلی شاهد آن بودیم.
۷ – اختلافات میان دولت و مجلس که قرار بود با یکدستشدن قوا، کارآمدی بیشتری از خود نشان دهند.
۸ – فاصله شدید میان پدرخواندههای اصولگرایی با دیگر اصولگرایان همچون علیرضا زاکانی و بدنه رأی خود
۹ – تلاش افراطیها برای فاصلهگذاری میان دولت و دفتر رهبری که ابراهیم رئیسی به درستی زیر بار آن نرفت.
و در نهایت اوضاع آشفتهای در سیاست داخلی که هیچکس نمیداند اصولگرایان در سال آینده بار دیگر تمامقد از ابراهیم رئیسی دفاع خواهند کرد یا از او عبور میکنند.
در یک جمله بنبست شکلگرفته امروز در عرصه سیاست، محصول یکدستشدن همه قوای اجرائی کشور است که تداوم آن به گرههای بیشتر منجر خواهد شد.