ساسان عباسی، مسئول هماهنگکننده پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی کهگیلویهوبویراحمد، با اعلام این خبر به «شرق» گفت: «این جوان در پی یک حادثه رانندگی دچار عارضه مغزی و به دنبال آن مرگ مغزی شد. پس از آن با پیشنهاد واحد پیوند اعضا و رضایت خانواده آن مرحوم دو کلیه، کبد، پانکراس و قرنیههای او در بیمارستان شهید بهشتی یاسوج از بدنش جدا شد و به بیمارستان نمازی شیراز انتقال یافت تا به بیماران نیازمند اهدا شود». پدر احمد جمالسیرت، فائز نام دارد. او ٩ سال از ۴٨ سال عمر خود را در اسارت رژیم بعث عراق گذرانده است، اما یک شب از شبهای نبودن فرزندش را با کل دوران اسارت قابل مقایسه نمیداند. او در گفتوگو با خبرنگار ما درباره حادثه مرگبار و تصمیم برای اهدای اعضای بدن پسرش میگوید:
ماجرای منجر به مرگ مغزی فرزندتان چطور اتفاق افتاد؟
شب حادثه من خانه نبودم. همسرم میگوید آن شب حدود ساعت ٩ برقها را خاموش کرده و لباس راحتی پوشیده بودند و کمکم برای خواب آماده میشدند که احمد برقها را روشن کرده و به مادرش گفته است من میروم و نیم ساعت دیگر برمیگردم. اما نهتنها پسرمان به خانه نیامد، بلکه بعد از آن دیگر از او خبر نداشتیم و هرچه به گوشی تلفن همراهش زنگ میزدیم در دسترس نبود تا اینکه حدود ساعت ١١:٣٠ یک نفر گوشی او را جواب داد و گفت چه اتفاقی افتاده است. بعد ما به محل حادثه رفتیم.
چه اتفاقی برای پسرتان افتاده بود؟
دقیق نمیدانیم، اما براساس حدسیات فکر میکنیم او برای دیدن دوستانش یا برای هواخوری به پارک جنگلی یاسوج رفته بود و به احتمال زیاد در راه برگشت آن اتفاق برایش افتاد. در پارک جنگلی یاسوج یک تانک نمادین روی تپهای بلند گذاشتهاند که پسرم از آنجا به ته دره سقوط کرده و ماشین او چیزی حدود ١۵٠ تا ٢٠٠ متر به دره افتاده بود و پنج شش درخت را هم شکسته بود.
آیا مشخص شده چرا خودروی پسرتان به دره سقوط کرد؟
ماشینی که احمد سوار آن بود ام.وی.ام ٣١۵ بود و کارشناسان بعد از بررسی صحنه حادثه گفتند با توجه به شواهد به نظر میرسد ماشین پارک بوده و در حال روشنکردن ماشین این اتفاق افتاده و در واقع کنترل ماشین از دست احمد خارج شده و به ته دره سقوط کرده است.
چه کسی اول از همه متوجه ماجرا شد؟
ظاهرا افراد دیگری که آن وقت شب به آنجا رفته بودند، متوجه موضوع شده و اورژانس را خبر کرده بودند. در پی سقوط چند جای بدن احمد زخم شده، پا و دنده او شکسته بود و در نهایت هم به خاطر صدمات ناشی از حادثه دچار ایست قلبی شد. به سرش هم ضربه خورده بود که باعث ضربه مغزی او شد و به خاطر ایست قلبی به مغزش هم اکسیژن نرسید که در نهایت منجر به کما شد. البته پس از حضور تیم امداد اورژانس، اقدامات لازم برای احیای او انجام شد و موفق شده بودند قلب او را برگردانند، اما چون مغز عضو بسیار حساسی است، فقط چند ثانیه نرسیدن اکسیژن به آن کافی است تا صدمات جبرانناپذیری را به همراه داشته باشد.
چه شد که تصمیم به اهدای عضو گرفتید؟
بعد از این اتفاقات احمد دو روز در کما بود و ما راز و نیاز و دعا میکردیم که او زنده بماند، اما وقتی دیدیم که او ماندنی نیست، تصمیم به اهدای اعضا گرفتیم چون میدانستیم انسانهای نیازمندی زیادی هستند که با اعضای پسر ما زندگیشان بهتر خواهد شد. بنابراین برای رضای خدا دو کلیه، کبد، پانکراس و قرنیههای او را اهدا کردیم.
شما چند فرزند دارید؟
من سه پسر و یک دختر داشتم و احمد پسر بزرگ من بود که پارسال ازدواج کرده و دانشجوی کارشناسی تربیتبدنی دانشگاه شیراز بود.
چگونه با سیستم اهدای عضو آشنا شدید؟
من جانباز ٣۵ درصد هستم و ٩ سال هم اسیر بودم. وقتی بازنشست شدم کارمند دانشگاه علوم پزشکی بودم و از محیط کارم با موضوع آشنایی داشتم. وقتی دیدیم احمد وضع خوبی ندارد برای خدا و در اقدامی بشردوستانه اعضای بدن او را اهدا کردیم. البته من پیش خودم به چنین چیزی فکر کرده بودم که خودم اعضای بدنم را اهدا کنم.
با خود احمد هم دراینباره صحبت کرده بودید؟
راستش نه، چون پسر جوان، رعنا و خوش سیرت و خوش قلبی بود و اصلا انتظار چنین اتفاقی را برای او نداشتیم، اما چون من با روحیه او آشنا و با او رفیق بودم، برای همین این تصمیم را گرفتم. مراسم ختمش آنقدر شلوغ بود که من فرصت پاسخدادن به افرادی را که برای تسلیت آمده بودند نداشتم.
آیا در خانواده شما فرد دیگری هم برای اهدای عضو داوطلب شده است؟
خودم در فکر این کار بودم.
اطرافیان و دوستان و نزدیکان شما وقتی از تصمیم شما مطلع شدند چه گفتند؟
حقیقت این است که همه استقبال کردند. من خودم جلسهای تشکیل دادم و همه را دعوت کردم و گفتم که چنین تصمیمی دارم و هزینهای دریافت نکردهام و فقط به خاطر انسانیت امانتی را که خدا به دست ما داده بود، پس دادیم. این را هم باید بگویم که این اولینباری بود که یکی از اعضای ایل بابکانی اهدای عضو میکند و بعد از این امیدوارم چنین اقدامی را بیشتر ببینیم.
توصیه شما به افرادی که ممکن است شرایطی مشابه شما برایشان پیش بیاید چیست؟
توصیه میکنم آنها هم همین کار را انجام دهند البته بگویم که من علاقهای نداشتم که موضوع رسانهای شود؛ چون معتقدم این کار را برای خدا انجام دادهام، اما قبول کردم رسانهای شود تا هموطنان و دوستان ببینند تا آنها هم در موقعیتی مشابه ایثار و گذشت و اقدام وطندوستانه را انجام دهند تا جان انسانی نجات پیدا کند.
الان که این کار را کردهاید چه احساسی دارید؟
احساس غرور و شادی دارم و حس میکنم پسرم زنده است، چون کسی که کلیه و کبد پسرم به او پیونده شده زنده است، من ٩ سال اسیر رژیم بعث عراق بودم و از وقتی که پسرم را از دست دادهام هر شبش سختتر از تمام آن ٩ سال برای من سپری میشود.