او گفت: همسرم به پشتوانه پدرش از من جدا شده و فرزندم را هم با خود برده بود. آنها کاری کردند که دادگاه من را صالح به نگهداری از فرزندم تشخیص نداد و بچه را به مادرش سپرد. من از اینکه نمیتوانستم فرزندم را ببینم، خیلی ناراحت بودم و این موضوع خیلی اذیتم میکرد. یک روز با دوستم ابوذر درددل کردم و به او گفتم پدرزنم عامل همه این بدبختیهاست و میخواهم از او انتقام بگیرم. قرار بود روی لاستیک ماشین پدرزنم بنزین بریزد و ماشین او را آتش بزند، اما ابوذر زیادهروی کرد و کل ساختمان آتش گرفت.ابوذر نیز گفت: من فریب حرفهای محسن را خوردم و نقشه او را اجرا کردم؛ ولی هرگز فکر نمیکردم این آتشسوزی موجب مرگ چهار نفر شود. من شرمنده اولیایدم هستم و طلب بخشش دارم. در پایان جلسه، قضات وارد شور شدند و ابوذر را به قصاص و محسن را به زندان محکوم کردند، اما هر دو متهم به رأی صادرشده اعتراض کردند و پرونده برای رسیدگی به دیوان عالی کشور رفت. قضات دیوان رأی صادرشده را نقض کردند و پرونده را برای رسیدگی مجدد به شعبه همعرض بازگرداندند. قضات دیوان عالی کشور اعلام کردند با توجه به اینکه قصد قتل وجود نداشته، عمل نیز مستقیما کشنده نبوده و قصد متهمان آتشزدن لاستیک بوده است، عمل متهم از مصادیق قتل عمدی محسوب نمیشود. به این ترتیب، متهمان در شعبه ۴ دادگاه کیفری استان تهران یکبار دیگر پای میز محاکمه رفتند.
داماد انتقامجو در این جلسه گفت: من با پدرزنم خصومت داشتم و فقط میخواستم او را بترسانم، ولی راضی به مرگ کسی نبودم. اصلا قرار بر کشتن کسی هم نبود. ما فکر نمیکردیم آتشزدن یک لاستیک چنین فاجعهای را درست کند و از کرده خود بسیار پشیمان هستیم.ابوذر نیز درحالیکه سرش را پایین انداخته بود، ابراز پشیمانی کرد و گفت: من فریب حرفهای دوستم را خوردم و دست به این کار زدم. قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شدهام، اما باور کنید قصد قتل نداشتم و حتی فکرش را هم نمیکردم چنین فاجعهای رخ بدهد. من نه مقتولان را میشناختم و نه دشمنی با آنها داشتم. بارها از اولیایدم عذرخواهی کردم و یکبار دیگر هم درخواست دارم من را حلال کنند و ببخشند.در پایان جلسه، قضات وارد شور شدند و با توجه به مدارک موجود در پرونده، ابوذر را به پرداخت دیه و هشت سال زندان محکوم کردند. محسن نیز به سه سال زندان محکوم شد.