روزنامه آفتاب یزد درباره هجوم اخبار بد داخلی و خارجی و تاثیر آن بر روان مردم نوشت: «سعی کردهایم از روانشناسان درباره مدیریت روان در این دوران سوال کنیم و در ادامه پرسیدهایم روان چه زمانی به فروپاشی میرسد و این دوران با چه اختلالات روانیای همراه است؟
درماندگی آموختهشده
فاطمه رسولی، کارشناس ارشد روانشناسی، در این خصوص به آفتاب یزد گفت: «یکی از مهمترین اتفاقاتی که در این دوران ایجاد میشود، یک نوع درماندگی آموخته شده است. درماندگی آموختهشده زمانی اتفاق میافتد که فرد مرتبا با یک سری موقعیتهای پرتنش غیر قابل کنترل مواجه میشود و به این باور میرسد که بین رفتار و عملکرد او و اتفاقات که رخ میدهند، هیچ ارتباطی وجود ندارد. یعنی هر چقدر هم تلاش بکند باز اتفاقات بد رخ میدهند و هیچ دخل و تصرفی در محیط اطراف ندارد. زمانی که درماندگی آموختهشده در فرد به وجود میآید او میپذیرد که نباید هیچ تلاشی بکند در نتیجه ممکن است که این افراد دچار افسردگی بشوند. به صورت کلی سه ویژگی برای این افراد وجود دارد که میتواند آنها را مستعد افسردگی کند. برای مثال افرادی که با اتفاقات ناگوار و آسیبها به صورت منفعلانه برخورد میکنند تلاشی نمیکنند که اتفاقات منفی را کاهش بدهند و شروع بکنند به درمانکردن. برای مثال ممکن است به مرور زمان خسته بشوند و در این شرایط پروتکلهای بهداشتی را رعایت نکنند و بیدقتتر بشوند. همین طور یک مسئله دیگری نیز وجود دارد که اگر محیط، دولت و جامعه کمکی به این افراد نکند، آنها در تصمیمگیری دچار مشکل میشوند و نمیتوانند تصمیم بگیرند. در نتیجه نیاز است که روانشناسان و مشاورین صحبت بکنند و در رابطه با شرایط عمومی با این افراد صحبت کند تا بدین وسیله این افراد به تلاشکردن تشویق شوند.»
اختلال استرس پس از سانحه
این کارشناس ادامه داد: «افرادی که دچار درماندگی آموختهشده هستند محیط را پراسترس میدانند و میگویند در این محیط ناگریز هستند که از استرس فرار بکنند. راه فرار این افراد این است که صورت مسئله را پاک کنند. یعنی به جای این که پروتکلها را رعایت کنند آسیبها را گردن دیگران بیندازند. به صورت کلی درمان درماندگی آموختهشده زمانی که مزمن میشود، بسیار سختتر است و با افسردگی پیوند دارد. یعنی این که وقتی اتفاقات منفی در یک مدت زمان طولانی مدام پشت سر هم اتفاق افتد درماندگی آموختهشده مزمن میشود. درماندگی آموختهشده عزت نفس و اعتماد به نفس فرد را تا حد زیادی کاهش میدهد. اما یکی دیگر از مشکلاتی که افکار منفی و بد ایجاد میکند اختلال استرس پس از سانحه است. زمانی که یک حادثه تلخ اتفاق میافتد و فرد احساس خطر میکند و زندگی در معرض خطر قرار میگیرد و مدام شاهد بلا است این اختلال خود را نشان میدهد. این اختلال سه علامت اصلی دارد و یک احساس غم عمیق، افسردگی، اضطراب، احساس گناه و عصبانیت را به همراه دارد. یکی از علائم اصلی کابوس است. افرادی که بعد از این که با یک خبر منفی مواجه میشوند در خواب مدام کابوس میبینند و احساسات منفی مدام در ذهنشان تکرار میشود. دومین علامت این اختلال فرار یا اجتناب از موقعیتهایی است که میتواند فرد را به یاد آن خاطره غمانگیز بیندازد. برای مثال فرد دیگر اخبار را نگاه نمیکند یا به دلیل ترس از کرونا سعی میکند اصلا از خانه بیرون نرود. علامت سوم این اختلال آن است که افراد همیشه گوش به زنگ هستند یعنی این که همیشه در حالت آمادهباش به سر میبرند و منتظر این هستند که اتفاقات منفی رخ بدهند. نکته بعدی این است که وقتی فرد مدام با اخبار منفی مواجه است استرس و اضطراب میتواند سیتم ایمنی را مختل کند و یک سیکل معیوب را به وجود آورد. نکته دیگری که وجود دارد این است که ما همیشه فکر میکنیم سوگ به معنای این است که ما عزیزی را از دست بدهیم. سوگ و داغ میتواند از دست دادن مال، عزیزان، سلامتی و آمال و آرزوها باشد. کسی که آمالها و آرزوهایش را از دست میدهد دچار سوگ و داغ میشود.»
تحلیل منابع تغذیه روان افراد
محمدصالح نشان، دکتری روانشناسی، نیز در این باره گفت: «شاید این دو سال را بهدرستی بتوانیم یکی از تلخترین و آزاررسانترین برههها در تاریخ پر فراز و نشیب مردم عزیز ایران بدانیم. بحرانهایی که به غایت هولناک و استرسآور هستند که گویی کمر به تخریب و از هم پاشیدن شیاره سلامت جسم و روان مردم بستهاند. آمارهای بهتآور مرگ و میر بر اثر کرونا، تورم و فشارهای روزافزون اقتصادی، تحولات منطقه و سیاسی از یک سو و از سوی دیگر خستگی ناشی از محدودیتهای طولانیشده کرونا، ترس از این بیماری کشنده و تهدیدات مرتبط با سلامت خود و نزدیکان، سوگ از دست دادن عزیزان و نابودی کسب و کارها همه و همه وضعیتی را به وجود آورده است که میتوانیم آن را با همهگیری اضطراب نامگذاری کنیم. این وضعیت به تدریج منابع تغذیه روان افراد را به تحلیل برده و جامعه را با خطر افسردگی، وسواس، رفتارهای تکانشی و خشم اجتماعی مواجه کرده است. منابعی که پیش از این با تعاملات مثبت اجتماعی و خانوادگی، سفررفتن، تفریح، دید و بازدید، رفتارهای جمعی، حضور در اجتماعات به نوعی بازیابی میشد. هر چه بر میزان این فشارها افزوده میشود از تاب و تحمل روان افراد هم کاسته میشود و مسئله اینجاست که بسیاری از این آسیبها ممکن است با از بین رفتن عوامل ذکرشده التیام پیدا نکند و اثرات درازمدتی را بر جای بگذارد.»
بیحسی روانی نسبت به عامل خطر
این کارشناس ادامه داد: «مواجهه هرروزه با آمار بالای مرگومیر از یک سو افراد را دچار ترس و تنش شدید میکند و از سوی دیگر افراد را به سمت انکار خطر قریبالوقوع بیماری کشنده و رعایتها سوق میدهد. شاید بتوان کاهش آمار پروتکلها را از همین منظر تبیین کرد. وضعیتی به نام بیحسی روانی نسبت به عامل خطر. اتفاقات اخیر منطقهای در افغانستان نیز بحران روانی دیگری با چاشنی رعب و وحشت چنان عمیق بود که دلهای بسیاری را آزرد. پدیدهای که میتوان آن را تجارب تلخ جانشینی نام نهاد. تجارب جانشینی در روانشناسی به تجاربی اطلاق میشود که اصل واقعه در فضای دیگری رخ میدهد و ما به عنوان مشاهدهگر پیامدهای آن واقعه احساسات منفی مرتبط با موضوع را احساس میکنیم. هر چند که ما با اصل تجربه ناخوشایند رابطه مستقیم نداریم اما با احساس غم و اندوه فراوان از آزار انسانها روح و روان جامعه را به سختی میخراشد. حال آن که این انسانها دارای مشترکات فرهنگی، مذهبی، زبانی و قومیت بسیاری با ما هستند که تجربه این درد را صدچندان میکند. حال جامعهای که زخمی و کمر خمیده زیر بار فشارهای عجیب و ناتوانکننده قبلی طی سالهای اخیر بوده است و اکنون نیز با این شوک بیرحمانه مواجه شده است عملا تماشایی نیست. پایینآمدن خلق افراد، شیوع خشم و عصبانیت، همهگیری افسردگی، افول اعتماد به نفس، افزایش رفتارهای ناسازگار، فعالشدن چرخههایی از افکار ناکارآمد و منفی در مردم همگی مخاطرات بزرگی است که اگر پیشبینی برای آن شود علی رغم تبعات غیر قابل پیشبینی در آینده راه درمان بسیار سختی برای آنها متصور است. امروز اگر به فکر چارهاندیشی برای فردای قریب الوقوع نباشیم و کارگروههایی از روانشناسان، مشاوران، جامعهشناسان و آسیبشناسان اجتماعی برای تدبیر در مورد این مسائل شکل نگیرد، هزینههای هنگفتی برای آن خواهیم پرداخت.»
انتهای پیام