سعید رضوانی، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: «کرونا پدیدهای است عظیم که بشریت هنوز نه توان درک جوانب گوناگون آن را دارد و نه از عهده تخمین عواقب آن برمیآید. هنوز هیچکس قادر نیست همه اثرات آتی این بیماری بر زندگی فردی و جمعی انسانها را پیشبینی کند و ابعاد تغییراتی را که جهان در نتیجه آن لاجرم خواهد پذیرفت، بسنجد. اما پارهای جوانب این پدیده هماکنون مشهود است و در ضمیر مردمی که این روزها در کنج انزوا فرصت کافی برای خیالپردازی دارند، سناریوهای سیاهی را از آینده بشر رقم میزند. فیالمثل این که حیات جمعی، آنگونه که میشناختیم و هماره بدیهی مینمود، شاید دیگر هرگز محقق نشود؛ شاید برگزاری اجتماعات بزرگ ورزشی و فرهنگی دیگر میسر نباشد؛ شاید کسبوکار و فعالیت شغلی آزاد، نهتنها در این ایام، بلکه در آینده نیز خاطرهای از گذشتهها باشد؛ شاید حرکت آزاد انسانها از گوشهای به گوشه دیگر جهان دیگر ممکن نباشد، اگرچه امتیاز اخیر پیش از این نیز در انحصار بخشی از افراد بشر بوده است.
چنین تصوراتی ﻣﺘﺄسفانه چندان بیپایه و اساس نیستند. نخست این که از آغاز هزاره جدید، کرونا سومین بیماری فراگیر و همهگیر است که جهان را به وحشت انداخته. در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ سارس که آن هم نخست در چین پیدا شد، جان قریب به هزار نفر را در سراسر جهان گرفت. در سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ نیز ایبولا که در آفریقا سر برآورد و جز در مواردی از مرزهای این قاره فراتر نرفت، بیش از ۱۱ هزار انسان را کشت. به این قرار، استبعادی ندارد که بیماری مشابه بعدی دیر یا زود جهانیان را در شرایطی شبیه به امروز قرار دهد. دیگر این که بیتردید دوران کرونا برای بسیاری اشخاص و جوامع در سراسر جهان آسیبهای روانی به جا خواهد گذشت. میلیونها نفر تا مدتها و شاید تا پایان عمر از انواع ترس و وسواس رنج خواهند برد و حتی در غیاب خطری عینی، قادر به از سر گرفتن حیات اجتماعی پیشین نخواهند بود. دولتها نیز یحتمل بر رفتوآمد اتباع خارجی به کشورهایشان محدودیتهای جدیدی اعمال کنند و حتی آمدوشد اتباع خود به برخی کشورها را تحت نظارت قرار دهند.
اما کرونا فقط مرگ، هراس و انزوا نیست. در این کابوس بارقههایی نیز به چشم میآید که امید میبخشد و شادی میآفریند. روشنترین آنها شاید احساس وحدتی باشد که عجبا، تحت شرایط قرنطینه و فاصلهگذاری اجتماعی بر جهانیان مستولی شده است. در تاریخ بشریت این نخستین بار است که مردم سراسر جهان یکسان زندگی میکنند؛ نخستین بار است که انسانها از شرق تا غرب عالم، همه رفتارهای یکسان نشان میدهند، روزها و ساعتها را یکسان میگذرانند، نگرانیهای مشترک دارند و امید مشترک. مطالب طنزآمیزی که در فضای مجازی منتشر میشود، نشان میدهد که تفریح و سرگرمی آنها هم این روزها از مسئله و مشکلی مشترک مایه میگیرد. این وحدت را جهان تاکنون احساس نکرده بود. پیشتر وقایع بزرگ ورزشی مانند مسابقات المپیک و از آن مهمتر جام جهانی فوتبال، شمهای از آن را به مردم دنیا عرضه کرده بودند؛ این تصور که در لحظهای واحد میلیونها نفر مقابل تلویزیون نظارهگر رویدادی واحدند، همیشه بخشی از جذابیت تماشای چنین مسابقاتی بوده است. اما تجربیاتی از این دست با آن چه امروز شاهدیم، قابل قیاس نیست. این مایه احساس نزدیکی به جهان، خصوصا در کشورهای در حال توسعه، تجربهای ارزشمند و دور از انتظار است. اتباع کشورهای صنعتی یا دقیقتر بگوییم شهروندان دموکراسیها، پیشتر نیز با بخشی از جهان تا حدودی احساس پیوستگی میکردند. آنها پیش از این نیز میان خود و شهروندان سایر کشورهای دموکراتیک وجوه اشتراک فراوانی میدیدند؛ نظام سیاسی مشترک، فرهنگ اجتماعی مشابه و شیوه زندگی مبتنی بر فردیت در همه این کشورها به اتباع آنان بیشوکم احساس نزدیکی و یگانگی ورای مرزهای سیاسی و جغرافی میداده است. البته شایان ذکر است که حتی مرزهای میان بسیاری از این کشورها در دهههای اخیر یا حذف شده بود یا عملا مانعی برای سفر از کشوری به کشور دیگر به شمار نمیآمد. اما در کشورهای در حال توسعه وضع فرق میکند؛ احساس پیوستگی که شهروندانِ دموکراسیها با بخشی از جهان داشتهاند، در جوامع استبدادی هرگز وجود نداشته است.
در این جوامع، مردم با جهان دموکراتیک و صنعتی که سهل است، با شهروندان سایر کشورهای درحالتوسعه نیز هرگز احساس «پیوستگی» نکردهاند؛ زیرا هریک از این کشورها سرنوشت و حیات ویژه خود را داشته است. جملهای که تولستوی در آغاز «آنا کارنینا» درباره خانوادهها میگوید مبین وضع جوامع دمکراتیک و استبدادی نیز هست: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه به هماند، اما هر خانواده بدبختی به طرز خاص خود بدبخت است.» باری مردم کشورهای درحالتوسعه همیشه احساس «گسستگی» از جهان داشتهاند. این احساس، ارزیابی آنان از جایگاه خود و دیگران را عمیقا ﻣﺘﺄثر کرده و مهمترین عامل خودباختگی آنان در برابر جهان است و البته که خودباختگی گاه شکل اعتمادبهنفس بیش از حد یا حتی پرخاش و زورگویی به خود میگیرد و از نظر سطحینگران پنهان میماند. احساس گسستگی از جهان تا عمق ناخودآگاه شهروندان جوامع استبدادی نفوذ کرده؛ از این رو است که به کوچکترین توجه جهان نسبت به جامعه و میراث فرهنگی خود، واکنشی ناباورانه نشان میدهند. در فضای مجازی پخش گسترده و «ذوقزده» هر فیلم و تصویری که حاکی از اعتنای مردم جهان، خصوصا غربیان، به جلوهای از فرهنگ یا یکی از اعضای مشهور جوامع در حال توسعه باشد، نمونهای از این واکنشهای ناباورانه است.
حالا کرونا به مردم جهان احساس یگانگی بیسابقهای داده است. سادهلوحی است اگر بپنداریم که تجربه این بیماری، روابط جوامع با یکدیگر را از بنیاد متحول خواهد کرد و در آینده همه ابنای بشر به صرافت جوهر واحد انسانی و ضرورت همزیستی برادرانه خواهند بود. اما اشتراک سرنوشت انسانها بر این سیاره که عقلای فرهنگهای گوناگون در طول تاریخ هماره آن را گوشزد کردهاند، شاید اینک برای برخی از انسانها معنای ملوستری یافته باشد. شاید پس از کرونا نیز شماری از مردم و سیاستمداران در کشورهای توسعهیافته از خاطر نبرند که نمیتوان بیاعتنا به وضع همنوعان خود در سایر نقاط زمین، ثروت اندوخت و امنیت ایجاد کرد. باشد که در جوامع در حال توسعه، آن احساس عمیق گسستگی از جهان دیگر بر مردم غلبه نکند و حکمرانان نیز هریک به فراخور حال خود درسی از این تجربه عظیم بشری بگیرند.
«چههاست در سر این قطره محالاندیش»
انتهای پیام