ورزشمدیا نوشت: «ظاهرا فرهاد مجیدی یک قانون نانوشته دارد؛ اینکه هر وقت خودش به استقلال نیاز داشت، باشگاه باید تمامقد در اختیار او باشد اما هر وقت باشگاه به فرهاد نیاز داشت، هیچ تضمینی نیست که آقای مجیدی کنار تیم باقی بماند! به هر حال همانطور که از مدتها قبل شایعه شده، سرمربی استقلال بعد از قهرمانی با این تیم در لیگ بیستویکم به قراردادش پایبند نماند و خواهان جدایی شد.
استقلال، ملک پدری «من» است
فرهاد مجیدی رکورددار ولکردن و رفتن است؛ بی هیچ منطقی، بی هیچ توضیحی. قانون او این است که هر وقت بخواهد میآید و هر وقت عشقش بکشد میرود. وقتی بازیکن بود، در میانههای لیگ یازدهم کمر تیم مظلومی را شکست و رفت. حاصل آن بیوفایی تاریخی، شکست حیرتانگیز استقلال در داربی ایمون زاید بود. برد و باختها میآیند و میروند اما شاید چنان نتیجهای با آن شرایط، هر پنجاه سال یکبار تکرار شود. برای فرهاد اما مهم نبود. خودش بعدها یک بار گفته بود: «بازی را نمیدیدم. داشتم دوش میگرفتم و وقتی برگشتم، دیدم سه گل خوردهایم.» آن تیم مظلومی شانس اول قهرمانی در لیگ برتر بود؛ یکی از پرستارهترین استقلالهای تاریخ. کوچ ناگهانی فرهاد اما، دمار از روزگار تیم درآورد. وقتی کاپیتان غمخوار نیست، از بقیه چه انتظاری میتوان داشت؟ خودش که هیچوقت هواداران را لایق ارایه توضیح ندانست اما اطرافیانش موقع آن جدایی بهانه آوردند که دلش برای دخترش در امارات تنگ شده؛ هر چند معلوم نشد چرا فرهاد سر از الغرافه قطر درآورد!
مجیدی ابتدای لیگ دوازدهم فرصت بازگشت به استقلال را داشت اما این کار را انجام نداد. در عوض یک بیانیه بلندبالا علیه امیر قلعهنویی تنظیم کرد و در آن نوشت: «شاگرد مکتب حجازی هستم و با بیاخلاقها کار نمیکنم.» با این حال طبق معمول وقتی هوس کرد به تیم برگردد، تمام این داستانها را از یاد برد و سرانجام در آغوش همین مرد «بیاخلاق» از دنیای فوتبال خداحافظی کرد. حتی همان خداحافظی هم کم حاشیه نداشت. مجیدی در میانههای فصل به تصمیم خودش، بدون مشورت، بدون اعتنا به قرارداد و نیاز تیم و حتی بدون اطلاع به هواداران ناگهان اعلام خداحافظی کرد و کفشهایش را آویخت. امیر قلعهنویی گفته بود: «از او خواستیم اگر بدنش نمیکشد، یک خط در میان در تمرینات شرکت کند و حتی بازیهای شهرستان را هم نیاید. میخواستیم هر طور شده تا آخر فصل کنار تیم باشد، اما قبول نکرد.»
همان قصه، در دوران مربیگری
مجیدی خصلت خودخواهی و بیوفاییاش را به دوران مربیگریاش هم برد. آنجا هم به استقلال به چشم ملک پدریاش نگاه کرد. وقتی دلش خواست بیاید، اول دستیار شفر شد و بعد هم اواخر فصل جای او را گرفت. این در حالی است که عالم و آدم میدانستند دستیار انتخابی شفر مجتبی جباری بود اما فرهاد را به او تحمیل کردند و آن داستانها پیش آمد. شفر هم هیچگاه بدگمانیاش نسبت به مجیدی را پنهان نکرد. مربی آلمانی بعدها در مورد همکاریاش با فرهاد گفته بود: «آوردن مجیدی به باشگاه اشتباه بود؛ چراکه من مجتبی جباری را میخواستم اما داشتن او غیر ممکن بود. مجیدی را قبول کردم، چون فکر میکردم او میتواند با آوردن اسپانسر مشکلات اقتصادی تیم را حل کند اما اینطور نشد.»
بعدتر در ماجرای جدایی آندرهآ استراماچونی هم همین اتفاق رخ داد. در آن مقطع ابتدا فرهاد توافق کرد جای مربی ایتالیایی را بگیرد. هواداران مخالفت کردند و او هم انصراف داد. روز شش دی ۹۸ مجیدی در صفحه شخصیاش نوشت پیشنهاد سرمربیگری استقلال را قبول نمیکند و بعد اضافه کرد: «روزی برمیگردم که امضای معنوی هواداران پای دعوتنامهام باشد.» با این حال او فقط شش روز بعد به طور رسمی جانشین استراماچونی شد؛ آن هم بدون امضای معنوی هواداران!
فاز بعدی هم جانشینی با محمود فکری در میانههای لیگ بیستم بود. فکری بارها عقاید خودش را در این مورد مطرح کرده. او بدگمانیهای زیادی نسبت به برخی بازیکنان و نیز شرایط عزل خودش و حضور مجیدی دارد که به این آسانیها قابل قضاوت نیست. اصل مطلب اما همان است که بود؛ فرهاد هر وقت دلش بخواهد میآید و هر وقت دلش بخواهد میرود. بهتر است سرمربی بعدی استقلال هم از الان در جریان این نکته باشد!
چند جام و یک جان
فرهاد مجیدی استقلال را قهرمان کرد و خیلی هم خوب این کار را انجام داد. خودش هم در نامه خداحافظیاش به قدر کفایت منت این موضوع را بر سر هواداران گذاشته است. با این همه، آیا میتوان او را از باشگاه طلبکار دانست؟ مسلما نه. مجیدی در سه مقطع سرمربیگری استقلال را بر عهده داشته است. بدون توجه به دوران کوتاه جانشینیاش با وینفرید شفر، فرهاد دو لیگ برتر، سه جام حذفی و یک لیگ قهرمانان آسیا را از دست داد تا یک قهرمانی لیگ برتر به دست بیاورد. همه آنها هزینه شدند برای تنها یک جام. کدام باشگاه غیر از استقلال حاضر بود در سه مقطع چنین امکانی به یک سرمربی بیتجربه و فاقد کارنامه بدهد؟ او روی نیمکت آبیها آزمون و خطا کرد و درست زمانی که به نظر میرسید کار یاد گرفته، ادامه حضور در این جایگاه را به مربیگری در یک تیم بنجل اماراتی فروخت.
مجیدی در دوران بازیاش هم شانس قهرمانی در لیگهای یازدهم و سیزدهم را از استقلال گرفت. شاید اگر دو وداع غیرمنتظره او در میانههای این دو فصل نبود، امروز جامهای قهرمانی بیشتری در تالار افتخارات استقلال وجود میداشت. فرهاد یک بدهی بزرگتر هم به استقلال دارد. او یک جان به این تیم بدهکار است، یک زندگی؛ عمر احمد مظاهری یگانه، هوادار معلول استقلال را که سال ۹۲ در پی خداحافظی ناگهانی او با دنیای فوتبال جان به جان آفرین تسلیم کرد. قصد نداریم داستان را «هندی» کنیم اما خوب است کسانی که خود را قهرمان و اسطوره گروهی از مردم میدانند، به اندازه یک سر سوزن برای آنها احترام قائل شوند. شاید شما از اجرای تصمیمات ناگهانی لذت ببری و آن را نشانه قدرت خودت بدانی، اما این مدل رفتار بعضیها را آزار میدهد. هرچند همه پشتگرمی فرهاد به فراموشکاری گروهی از همین هواداران است. او هر بار در نیمههای راه رفت و برگشت «عزیزتر» شد و مطمئن باشید این بار هم همین اتفاق تکرار خواهد شد.»
انتهای پیام