لیلا اصلانی| فیلسوفالدوله یکی از حاذقترین پزشکان دربار ناصرالدین شاه بود. میرزا محمد کاظم خان رشتی در دوران محمد شاه قاجار به دربار راه پیدا کرد. در علم طب سرآمد پزشکان شد و به سرعت به عنوان پزشک شخصی مهد علیا مادر سلطان صاحبقران شهرتی به هم زد و به اسم و رسمی رسید.
علاقه مهد علیا به او آنقدری محرز بود که در حضور دیگر علما و طبیبان دربار روستای محمود آباد و چند پارچه آبادی دیگر که از اراضی خالصه دربار بود را به او بخشید.
آخرین بازمانده
میراز کاظم به تام و کمال به قانون شیخ الرئیس ابن سینا وفادار بود. در سالهای ۱۸۴۰ با بازگشت اطبا از فرنگ، پزشکی و علم طبابت رنگ و بویی غربی و مدرن به خود گرفت. آن گونه که گفته و نوشته شده است فیلسوف الدوله تا آخر عمر به شیوه سنتی طبابت کرد و در این باره تالیفات مهمی از خود به یادگار گذاشت.
«حفظ الصحه» یا مراقبت از سلامتی از جمله کتب طب سنتی است که در سه فصل به نگارش درآمده است. این کتاب به سفارش ناصرالدین شاه نگاشته و به او نیز تقدیم شد. این کتاب را تدبیری برای رسیدن به سلامتی و پیشگیری از بیمار شدن دانستهاند و هنوز هم از آن به عنوان یکی از مهمترین منابع مکتوب طب سنتی در دوران قاجاریه یاد میکنند.
عشق به تعلیم و تهذیب
فیلسوف الدوله با وجود آمد و شد و به دربار خصیصهای ماندگار داشت. مردمدار بود و راه ترقی مملکت را در دو چیز میدانست. تعلیم دیدن و برای خدا به خلق خدا خدمت کردن. در روزگاری که چاپلوسان و چاکران مسابقهای تمام نشدنی برای جلب توجه سلطان دربار داشتند فیلسوف الدوله به فکر پرورش جوانان و خدمت به رعیت بود.
برای همین نیت کرد مسجد و مدرسهای در دل بازار و در نزدیکی بقعه امامزاده اسماعیل که ارادتی زبانزد به او داشت بنا کند.
به خاطر حرمت اولاد پیغمبر (ص)
میرزا کاظم را از مال دنیا بی نیاز کرده بودند. آنچه برایش حرص میزد دو اشکوبه کردن حجرهها و عمارتها و وسیعتر کردن آبادی هایش نبود. خوش داشت نامش به نیکی بماند. میخواست موجب ترقی جماعت رعیت شود و بتواند با تربیت شاگردانی سبک و سیاق طب بوعلی سینا را زنده نگه دارد. مدرسه فیلسوف الدوله ظرف مدت سه سال به اتمام رسید.
وقتی خبر بالا رفتن منارههای ایوان ورودی مسجد را به او دادند شوق بازدید از کار معماران در دلش دوید. ترتیبی داده شد تا طبیب عالی رتبه دربار ابتدا به زیارت بقیه امازاده سید اسماعیل برود و سپس برای بازدید از مدرسه و مسجد به حیاط شرقی بیاید. وقتی میرزا کاظم رشتی با هیئت همراهی از درباریان و شاگردان به حیاط مسجد رسید سکوت کرد.
جماعت او را نظاره میکردند که با سگرمههای در هم رفته چند باری نگاه به آسمان عرض محوطه را طی کرد. سرآخر کنار معمارباشی آرام گرفت و در گوشش گفت اگر این منارهها بالاتر از این بروند مخل دیده شدن گنبد بقعه امامزاده میشوند؟
معمار سر به آسمان گرفت و با چشم حدود ارتفاع منارهها را تخمین زد و گفت اگر کار این منارهها تمام شود از این گذر چشم احدی به گنبد بقعه نمیافتد. میرزا کاظم خان بی فوت وقت دستور اتمام کار را صادر کرد.
معماران و کارگران با چشمان گشاد شده مزدشان را گرفتند و تسویه کار انجام شد. اطرافیان هنگام بیرون آمدن از محوطه شنیدند که فیلسوف الدوله گفته سیاه رو شوم اگر به قیمت بی حرمت کردن این اولاد پیامبر (ص) اسم و رسمی برایم باقی بماند.
بیش از دو قرن از آن روز گذشته است، اما مدرسه و مسجد یادگار میرزا کاظم با آن منارههای نا تمامش هنوز هم نگین انگشتری بازار امامزاده سید اسماعیل است.
وقتی قرعه به نام «آیت الله العظمی حق شناس» افتاد
در گذر سالها مدرسه میرزا کاظم کم کم فرسوده شد و با بنا شدن مدارس جدید شهرتش را از دست داد. اما ورود آیت الله حق شناس و دایر کردن درس مکاسب در حجرههای آن جانی تازه به آن بخشید. سال ۱۳۷۳ قمری بود که آیت الله مرتضی زاهد معلم مکاسب بازار درگذشت. معتمدان و متدینین بازار تهران برای جای خالی این زاهد نفت فروش معلمی نداشتند.
همین میشود که به مرجع تقلید وقت در قم نامه مینویسند و تقاضا میکنند شخصی برای تدریس مکاسب و پاسخ به سوالات شرعی مردم به بازار تهران نقل مکان کند. «آیت الله العظمی سید حسین بروجردی» به آیت الله عبدالکریم حق شناس دستور میدهد تا از حوزه علمیه قم به بازار تهران عزیمت کند.
قسم امام خمینی (ره) دل فرستاده را قرص کرد
این معلم فقه و اخلاق ماجرای آمدنش به این مدرسه را این طور شرح میداد و میگفت قسم امام خمینی (ره) که در آن زمان همراه او در قم مشغول تحصیل بود باعث شد دل او قرص شود: «بازگشت به تهران برای من بسیار گران آمد. قم برای من محل پیشرقت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل آمدن به تهران را نداشتم.
روزهای سختی بر من گذشت. در نهایت تصمیم گرقتم برای مشورت کردن نزد سید روح الله خمینی بروم. ایشان در پاسخ و شک و تردیدی که داشتم فرمود: «وظیفه است باید بروید.» از قاطعیت او متعجب شدم. گفتم چرا شما به تهران نمیروید که دوباره با همان صلابت قسمی خوردند که دل من روشن شد. فرمود: «به جدم قسم اگر گفته بود روح الله بیاید، من میرفتم.»
بحث مکاسب و کفایه در ایوان مسجد فیلسوف الدوله
کمی پس از این ماجرا آیت الله حق شناس ساکن تهران میشود. برای مدتی در مدرسه سپهسالار در میدان فردوسی به درس دادن مشغول میشود، اما پس از چندی به احیای مدرسه و مسجد فیلسوف الدوله میپردازد.
با حضور ایشان در دل بازار جماعت بیشتری از مردم عادی نیز در جلسات درس اخلاق و مکاسب ایشان شرکت میکردند تا تبدیل به بازاریهای متدین تری شوند. نفس ایشان حق بود و رونق این جلسات را شخص ایشان میدانستند. مدرسه علمیه فیلسوف الدوله جان دوباره گرفت و زبانزد طلاب و بازارایان تهرانی شد.
هنوز هم وقتی نام این مدرسه و مسجد به زبان میآید نام دو نفر دیگر در کنار آن زنده میشود. پزشک حاذق و مردمدار دربار و فرستاده مرجع تقلید زمان، آیت الله حق شناس که در این مکان شاگردان زیادی را تربیت کرد که آنها نیز اکنون مشغول تدریس به شاگردان امروزی خود هستند.