از شخصیتهایی که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشتند یکی شعبان جعفری است و دیگری طیب حاج رضایی؛ که سرنوشتی متفاوت یافتند. گزارش زیر به زندگی این دو چهره میپردازد.
شعبان جعفری در شروع خاطراتش میگوید: متولد ۱۳۰۰ و بچه تهرانم، محله سنگلج، خود سنگلج، محمدرضاشاه هم در همین محله به دنیا آمد، خانه رضاشاه هم همان جا بود، محل باجی مالوها یا محله روغنی ها. من آخرین فرزند از ۱۴ فرزند خانواده بودم. پدرم مغازه دار بود و در مغازه او مشغول کار شدم تا جذب زورخانه شدم.
اسم شعبان بی مخ از کجا آمد؟
چهار کلاس هم بیشتر درس نخواند. در مدرسه هر دانشآموزی که سر کلاس میخواست دستشویی برود، انگشت خود را به علامت اجازه بلند میکرد و با اجازه معلم او کلاس را ترک میکرد، اما جعفری این کار را نمیکرد. «هر وقت میخواستم راهم و میکشیدم میرفتم بیرون»
معلم با انگشت خود میزد به شقیقه خود و میگفت: «مخش خرابه، مخ نداره.» از همان وقت لقب شعبان بیمخ روی جعفری ماند.
عاشق مولا علی، شاه و مملکتم
بزرگ که شد زندگی اش شد دعوا و مرافعه «همهاش زد و خورد با تودهایها بود، کار دیگهای نبود بکنیم. بارها زندان افتادم و یک بار هم تیر خوردم. من آدم سیاسی نبوده و نیستم. بلکه عاشق مولا علی، شاه و مملکتم. همیشه هم از سه چیز پرهیز کردم: عشق، سیگار و مشروب.»
او میگوید حملاتش به دفاتر احزاب و روزنامه و تجمعات از روی علاقه شخصی اش بوده است: والا هیچوقت، به جان شما، به مولای متقیان، زبانم روزه است. با زبان روزه که دروغ نمیگویم، هیچوقت دستگاه با من تماس نگرفت که کسی را بزن، کسی را نزن یا شلوغ کن یا شلوغ نکن. من با عشق و علاقه خودم که داشتم این کار را میکردم.
اهل هیات و به گفته خود یه شدت مذهبی بود. اطرافیانش هم میگویند نماز و روزه اش تا زمان مرگ ادامه یافت.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در همان محله سنگلج قطعه زمینی گرفت و باشگاه ورزش باستانی خود را دایر کرد. با وقوع انقلاب از ایران گریخت و تا واپسین سال عمر در آمریکا اقامت گزید و تا دم مرگ در آمریکا زندگی کرد.
موضع گیری علیه مصدق
حسین شاهحسینی از اعضای هیات رهبری شورای مرکزی جبهه ملی ایران و نخستین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب میگوید: در دوره حکومت مصدق، بنا به توصیه آیت الله کاشانی مدیریت یک زورخانه دولتی به شعبان جعفری واگذار شد، البته آن موقع شعبان هم ظاهرا هوادار کاشانی و مصدق و جبهه ملی بود.
شعبان با مدیریت این باشگاه دولتی، یواش یواش در میان ورزشکاران سری پیدا کرد و به موازات آن پایش به تدریج به صحنه سیاست کشیده شد.
تعلق شعبان در این مرحله البته بیشتر به آقای کاشانی بود تا مصدق. پس از سی تیر که متاسفانه به تدریج اختلافهایی بین سران نهضت در میگیرد و کاشانی از دیگران جدا میشود، شعبان هم که جذب دستگاه کاشانی شده بود در برابر مصدق موضع میگیرد.
۲۸ مرداد، اوج کار شعبان
به گفته شاه حسینی؛ شعبان را از مدتها قبل از ۲۸ مرداد، یواش یواش از میانه تظاهراتی که برای دکتر مصدق میشد به سمت خود کشیده و به صحنه آورده بودند. اوج کار شعبان هم در ۲۸ مرداد بود. عامل اصلی جذب شعبان هم یک روحانی به نام شمس قنات آبادی از نزدیکان آقای کاشانی بود.
قنات آبادی بعدا در مجلس نوزدهم شورای ملی، لباس روحانیت را کنار گذاشت و ریشها را تراشید و رفت. بعد هم شد حقوق بگیر آستان قدس رضوی که تولیتش در آن زمان با شاه بود! قنات آبادی با تاج الملوک مادر شاه ازدواج کرد.
شاه حسینی میگوید: شعبان در زمان کودتای ۲۸ مرداد با دستگاه پهلوی خیلی نزدیک و قاطی شد. ارتباطش به حدی رسید که دیگر جلوتر از سایرین حرکت میکرد و نیازی به دیگران نداشت. وقتی شاه سه روز بعد از کودتا از رم به تهران برگشت، شعبان به استقبال او رفت و با پرچم نظام سلطنتی در دست به نفع او شعار داد و او را تا کاخ شاهنشاهی اسکورت کرد. شعبان به همین خاطر تا مدتی نام خود را شعبان تاج بخش گذشت، اما طولی نکشید که با تذکری که از دربار دریافت کرد پسوند تاج بخش را از نام خود برداشت.
حمله با چاقو به فاطمی
با این حال شعبان نقش خود در کودتا را انکار میکند و میگوید تا عصر ۲۸ مرداد ۳۲ در زندان بوده است و وقتی آزاد شده که کودتا پیروز شده. جعفری این مطالب را در مصاحبه با هماسرشار در کتاب خاطرات شعبان جعفری آورده است. گفتههای شعبان دراین کتاب با واکنش مورخان روبرو شد و برخی از مطالب آن از جمله همین ادعا زیر سوال رفته است.
شعبان جعفری و نورمن ویزدم کمدین مشهور آمریکایی
شعبان البته تظاهرات خیابانی علیه روزنامههای منتقد شاه، دفاتر احزاب سیاسی و حضور در حاشیه محاکمه حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق را انکار نکرد. او و نوچه هایش مقابل دادگاه فاطمی ایستاده بودند. همان دادگاه نظامی که فاطمی را محکوم به مرگ کرد.
فاطمی بیمار در بیرون دادگاه با چاقو مورد حمله قرار گرفت. شعبان البته قصد قتل فاطمی را داشت، اما سلطنت فاطمی خواهر وزیر خارجه مصدق خود را مقابل برادر قرار داد و زخمی شد. شعبان که در جوانی نیز متهم به یک قتل بود، موفق به کشتن فاطمی نشد.
بدعت در ورزش باستانی
شاه حسینی میگوید: از وابستگی او به دستگاه ظلم که بگذریم بی گمان یکی از گناهان و بلکه بگویم یکی از خیانتهای بزرگ و نابخشودنی شعبان جعفری صدماتی بود که او به فرهنگ معنوی اصیل و والای ورزش باستانی ایران زد و این ورزش محجوب و متین باستانی را به فساد آلوده کرد.
اولین بار در ورزش باستانی، شعبان جعفری زن را وارد باشگاهش کرد. هنرپیشههای خارجی را که به ایران آمده بودند به باشگاه خود برد و توی گود، با آن وضع مستهجن روی کول ورزشکارها گذاشت. این در حالی است که طبق سنن ورزش باستانی اصولا زن نباید وارد گود زورخانه شود، چون لباس ورزشکاران باستانی در اصل لنگ است و هرچند زیر آن شرت میپوشند، اما بالا تنه آنها لخت است و حجب و حیای اسلامی و ایرانی اقتضا نمیکند که زن جماعت وارد زورخانه شود.
شعبان این سنت کهن را زیرپا گذاشت و رقاصهها را روی شانه ورزشکارها قرار داد و عکس گرفت! این یکی از گامهایی بود که او در ملوث ساختن محیط پاک و مقدس ورزش باستانی و نابودی سنتهای اصیل ملی و اسلامی آن برداشت.
تکدی گری از شاه
به گفته شاه حسینی، علاوه بر این شعبان عملا از دستگاه تکدی گری میکرد و در این زمینه نامههای زیادی از او موجود است که به سران رژیم نوشته و مدام به بهانه انجام یک رشته مراسم، پول گرفته است. مثلا به عنوان این که سنت ورزشی ایران را در خارج به کشورهایی نظیر آلمان و ایتالیا نشان دهد مشتی آدم را جمع میکرد با سینههای برجسته و رخت و لباس و شام در نهار در سفارتخانه ایران و این افراد هم هر کاری دلشان میخواست میکردند.
من پس از پیروزی انقلاب در زمان ریاست تربیت بدنی به سهم خود خیلی کوشیدم مفاسدی را که امثال او ایجاد کرده بودند برطرف کنم و در این راه الحمدالله به کمک دوستان بی توفیق هم نبودیم، ولی هیچ گاه وضعیت مطلوب گذشته کاملا احیا و تجدید نشد.
تحویلش نمیگرفتند
طیب حاج رضایی اصلا عارش میآمد او را هم ردیف شعبان قرار دهند. نه تنها طیب، اصولا عامه کسانی که دستی در ورزش داشتند و شعبان را میشناختند و از وابستگی آشکار او به شاه مطلع بودند اعتقاد داشتند که اصلا نباید او را به گود زورخانه راه داد.
اگر مدارایی هم با او و دار و دسته اش میکردند به دلیل این بود که از آزار و انتقام دستگاه که از شعبان پشتیبانی میکرد میترسیدند. شعبان وقتی به زورخانههای پایین شهر میرفت اصلا به او احترام نمیگذاشتند که لنگ بگذارند جلوی پایش تا لخت شود.