سه سناریو برای آینده رابطه نظام حکمرانی و جامعه قابل تصور است.
سناریوی اول این است که جامعه معترض و ساختار سیاسی وارد یک دوره قهر عمیق شوند.
دومین حالت این است که صدای معترضان شنیده شود و اصلاحات ارادی صورت گیرد و اعترضها به پایان برسد.
حالت سوم این است که اعتراضها با شدتی فزاینده تداوم پیدا کند. حالت اول برای اقتصاد و جامعه بسیار زیانبار است،
حالت دوم ایدهآل و شاید دور از ذهن باشد و حالت سوم این است که شکاف میان جامعه معترض و ساختار سیاسی روزبهروز عمیقتر شود.
اقتصاددانان میگویند: « قهر جامعه و حکومت پیامدهای بزرگی خواهد داشت که در حوزه اقتصاد قطعاً فقر و تورم بیشتر خواهد بود. چون قهر طولانی معنیاش این است که رابطه تصمیمگیرنده و جامعه قطع است و در این صورت ارتباطی در کار نیست که به اعتماد ختم شود و در اقتصاد بدون اعتماد کاری نمیشود کرد.» پس یکی از عواقب تداوم قهر جامعه و حکومت، فقر و تورم بیشتر است اما این قهر میتواند عواقب سیاسی و اجتماعی زیادی هم داشته باشد. از جمله اینکه: «در جامعهای که فقر با توزیع نامناسب ثروت و درآمد و فساد همراه شود و امید
به بهبود را از جامعه بگیرد، مبارزه قهرآمیز ریشه میدواند و دلباختگی به ایدئولوژیهای مبارزهطلب و عموماً ویرانگر را به اقبال میآورد. »
اقتصاددانان هشدار میدهند؛ قهر عمیق میتواند منجر به شکافی عمیق شود که همه توان و امکانات کشور را درگیر خود کند. آیا راهی برای آشتی معترضان و نظام حکمرانی وجود دارد؟
عمامه و کروات!
احمد زیدآبادی
منطق تمام کسانی که این روزها از پدیدۀ “عمامهپرانی” دفاع کردهاند، در این جمله خلاصه میشود: “چون روحانیون نوع پوشش دلخواه خود را به ما تحمیل کردهاند، بنابراین ما هم آنها را در پوشیدن لباسشان ناامن میکنیم.”
این منطق کاملاً معیوب است. در واقع منطقِ همان روحانیونی است که پوشش دلخواه خود را به دیگران تحمیل کردهاند. این منطق در ذاتِ خود زورمدارانه است و میدان سیاست و اجتماع را صحنۀ تلافیجویی، روکمکنی و انتقامکشی میداند. این منطق قادر است چرخۀ خشونت در یک جامعه را تا نهایت خونبارش پیش ببرد، زیرا در گام بعدی به فرض گفته خواهد شد، او میکُشد پس من هم میکشم، او شکنجه میدهد، پس من هم شکنجه میدهم، او زور میگوید پس من هم زور میگویم، مگر من چه کم از او دارم!
در دو سوی یک منازعه، اگر یک طرف خود را به اصول اخلاقی مستحکم، مقید نکند، با آن طرف دیگر تفاوت رفتاری پیدا نخواهد کرد و این داستانی تکراری در تاریخ معاصر ایران است. مشکل بزرگتر این منطق اما نوشتن گناه یک نفر به گردن نفر دیگر است؛ صرفاً با این استدلال که چون ظاهری یکسان دارند! بدتر آنکه چون دست حامیان عمامهپرانی به “مقصران” نمیرسد، پس “بیگناهان” باید هدف مشروعی برای مقابله تعریف شوند! روحانیونی هستند که مخالف حجاب اجباریاند و در این باره حرف زدهاند و مغضوب شدهاند. حال عدهای به آنها خرده میگیرند که چون لباس روحانیت به نماد “سلطهجویی” تبدیل شده است، چرا این لباس را ترک نمیکنند؟
واقعیت این است که قاطبۀ جامعۀ ایرانی، لباس روحانیت را نماد “سلطهجویی” تعریف نمیکند اما اگر به فرض هم روزی تعریف کند، حق هیچ نوع زورگویی برای تحمیل شکل خاصی از لباس به یک صنف را ندارد. این رفتارها درست شبیه همان رفتاری است که عدهای از متعصبانِ مذهبی در دهههای نخست پس از انقلاب نسبت به پوشیدن کروات از سوی برخی از شهروندان از خود نشان میدادند. آنها با این منطقِ معیوب که چون کروات میراثِ زمامداران “مستبد” رژیم پهلوی و نشانۀ پوشش “استعمارگران غربی” است، بنابراین پوشیدن آن در ایران به معنای توجیه پهلویها و استعمارگران است و باید کنار گذاشته شود، اگر کنار گذاشته نشود، آن را به زور از گردن افراد در میآوریم!
برخی از روشنفکران و استادان و پزشکان و مهندسان و غیره، چه مصائبی را که به دلیل پوشیدن کروات متحمل شدند! خداوند روح استاد محمد جواد شیخالاسلامی را شاد گرداند. آن مرحوم تا واپسین سالهای عمرش مصرانه کروات میپوشید. نقل است که او به همراه شماری از اساتید علوم سیاسی دانشگاه تهران برای گلایه از وضعیت اسفناک دانشکده، به دفتر میرحسین موسوی نخست وزیر وقت میرود. در اتاق انتظار، گویا پیرمردی با ظاهر بسیجی همین که چشمش به کروات دکتر شیخ میافتد، خونش به جوش میآید. او به تصور اینکه پوشیدن کروات “توهین به خون شهدا”ست، به سمت مرحوم استاد حملهور میشود و با کشیدن کرواتش خطاب به او فریاد میزند: “این افسار الاغ را از گردنت در بیار!” دکتر شیخ که مردی کمرو و خجالتی و کم دست و پا بود، از این وضعیت به هم میریزد تا اینکه سایر استادان گریبان او را از دست پیرمرد بسیجی نجات میدهند. پس از گذشت لحظهای مرد بسیجی که امکان فروخوردنِ خشم خود را نداشته است، دوباره به دکتر شیخ حمله ور میشود و تا رفتن اساتید به اتاق میرحسین این کار را چند بار تکرار میکند!
حکومتها ، علت العلل شورش و اعتراضات
روایت فردوسی از اعتراض ها
امیر دبیری مهر
یکی از فریب ها و حیله های زبان وروایت زور مندان ، تحریف واقعیت ها و نادیده انگاشتن برخی حقایق و پنهان کردن بعضی حقایق دیگر است . برای مثال وقتی در کشوری و سرزمینی از دیرباز شورش و اعتراضی در می گرفت به دروغ و تحریف می گویند مردم یا بخشی از مردم شورش کردند و اینجا بر واقعیتی عریان ،پرده جهل و پنهان کاری می نشانند ونمی گویند که این زورمندان و حاکمان و صاحبان قدرت هستند که بواسطه ناکارامدی و ستمکاری و بی عدالتی و ناپرهیزکاری مردمرا به شورش و اعتراض و انقلاب فراخواندهاندو نه بالعکس . مانند شورش به حق ایرانیان علیه ستمکاری نوذر فرزند منوچهر در شاهنامه که با پادرمیانی و رایزنی سام نریمان ختم به خیر شد . در اینجا فردوسی بزرگ حکیمانه می گوید نوذر مردم را شوراند نه اینکه مردم شورش کردند
برین برنیامد بسی روزگار
که بیدادگر شد سر شهریار
همی مردمی نزد او خوارشد
دلش برده ی گنج و دینارشد
چو از روی کشور برامد خروش
جهانی سراسر برامد بجوش
زبیدادی نوذر تاجور
که بر خیره گم کردراه پدر
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی
بگردد همی از ره بخردی
از او دور شد فره ایزدی
در واقع وقتی حاکمی کارامدی خود را از دست بدهد دیگر مشروعیت ندارد و سرپیچی مردم از او امری شایسته و بایسته است نه تمرد و شورش و عصیان و قابل نکوهش.
به دیگر سخن حکام ناشایست و نابلد علت و دلیل اصلی شورش ها هستند و مردم ناراضی و معترض معلول آن هستند.
اما راویان دروغگوی دانش و تاریخ برای اینکه کوتاهی حاکمان در داد و دهش و دانایی را پنهان کرده و زمینه سرکوب نا موجه اعتراض ها را فراهم سازند می گویند مردمان شورش کردند در حالی که این حاکمان هستند که از خویشکاری و وظایف بایسته خویش سرباز زده و علیه مردم شورش کرده اند. می بینید که روایتها چگونه ما را فریب می دهند؟ از این رو همه روایت ها نیازمند بازنگری هستند شاید همه زیبارویان در مستوری باشند و ما محو تماشای برقع و پوشینهایم.