این جماعتی که الان در مجلس و دولت حاکماند، سوابق و ریشههای آنچنانی ندارند. بسیاری از آنها اصلاً در انقلاب حضور نداشتهاند، بسیاری از آنها حتی در جنگ هم نبودهاند. روند تصمیمگیریهای امروز آنها را هم که میبینیم. خب آیا ما میتوانیم کشور را بدهیم در اختیار یک اقلیت؟
گاهی گروهی بر سر کار میآید که از نظر فکری با ما مخالف است ولی اکثریت جامعه قبولش دارد. اصلاً معنای دموکراسی همین است، یعنی گروهی که میتواند رأی اکثریت را جذب کند، آنها باید حاکم شوند. اما جماعت حاکم اکثریت نیستند، منتها قدرت فراوانی در اختیار اینهاست و هر کاری میتوانند بکنند. راحتترین کار این است که فرد سکوت کند، برود کنار، دخالت نکند، اما شرایط کشور به گونهای نیست که ما سکوت کنیم. ممکن است همه حرفهایی که میخواهیم بزنیم را نتوانیم بگوییم، یا اصلاً مصلحت به گفتن نباشد، ولی نمیشود سکوت مطلق کرد.
ما باید شرایط را برای اقلیت حاکم تنگ کنیم. منظور من این نیست که ما مبارزه مدنی کنیم، منظورم این است که اینها راحت نباشند و فکر نکنند هر طور عمل میکنند، همه باید ساکت باشند. ما لااقل حرفمان را بزنیم، نقد کنیم. همان کاری که شما در روزنامه میکنید. شما هم به هر حال محدودیت دارید اما در عین حال سکوت
نمیکنید. تا جایی که میتوانید و میشود حرف میزنید و مینویسید. مردمی که روزنامه شما را میخوانند میفهمند که شما میخواهید هفتاد درصد نقد کنید، اما نمیگذارند، بنابراین همین ده درصد هم برایشان غنیمت است. من معتقد نیستم این اقلیت در کشور همیشه پایدار هستند. شرایط هم همیشه اینطور نمیماند.
وقتی سال ۸۴ احمدینژاد روی کار آمد، من خبر دارم از حرفهایی که چهرههای تندِ آن جناح میزدند؛ میگفتند آنچه دست ما آمده دیگر نمیگذاریم از دستمان برود؛ به هیچ قیمتی. حالا ۸۸ مسائل خاص خودش را دارد و من نمیخواهم وارد آن شوم. وقتی به انتخابات ۹۲ رسیدیم من که میخواستم کاندیدا شوم خیلی از دوستان که با آنها مشورت میکردم به من میگفتند برای چه میخواهید کاندیدا شوید، اصلاً انتخاباتی در کار نیست، مگر شما نمیدانید چه کسی باید رئیسجمهور شود؟ میگفتم من خبر دارم چه کسی را میخواهند رئیسجمهور کنند اما من میخواهم نگذارم او بشود و اصلاً میخواهم به همین دلیل به صحنه بیایم. گفتند نمیتوانید، گفتم اگر نتوانستم که هیچ، دیگر تکلیف از من ساقط است. بعد دیدیم صحنه عوض شد و نتیجه را هم دیدیم.
بعد از انتخابات ۹۲ در جلساتشان گفتند محال است بگذاریم دور بعد فلانی رئیسجمهور شود. اینقدر مصمم بودند که دوستان به من گفتند شما را حتماً ردصلاحیت میکنند، پس کسی را داشته باشیم که اگر شما را ردصلاحیت کردند او حداقل در صحنه باشد، لذا آقای جهانگیری کاندیدا شد.
۹۶ هم به هر حال انتخابات خیلی سختی بود. شما نگاه میکردید که همه با همه قوا به صحنه آمدند؛ ولی موفق نشدند. در ۹۶ یک هفته بعد از انتخابات گفتند ما اشتباه کردیم، باید روحانی را رد میکردیم. آنها فکر میکردند میتوانند مانع انتخاب من شوند.
همه این دورهها را گذراندیم. به همین دلیل است که فکر میکنم ما نباید امیدمان را از دست بدهیم، باید در صحنه بمانیم، خیلی سخت است ولی من اصلا ناامید نیستم. به نظرم در انتخابات خبرگان هم حسابشده من را رد کردند. محاسباتی کردند، چون من خبر دارم چه گفتهاند. ضمن اینکه یک نظرسنجی کردند که برایشان تکاندهنده بود. یک دستگاه دولتی در یک نظرسنجی در استان تهران سؤال کرده بود که اگر روحانی صلاحیتش تأیید شود به او رأی میدهید یا به فهرست مقابل. بگذریم که اصلاً مبنای سؤال و نظرسنجیشان هم درست نبود. نتایج این نظرسنجی آنها را خیلی به هم ریخت؛ در آن نظرسنجی اکثریت بالایی گفته بودند ما به روحانی رأی میدهیم و تعداد زیادی گفته بودند اصلاً رأی نمیدهیم. این خیلی آنها را عصبی کرده بود. آنها محاسبه کردند که اگر من را تأیید کنند من یک طرف خواهم بود و لیست شانزده نفره آنها در تهران طرف دیگر. من میدانستم نتیجه انتخابات چه خواهد بود. محاسباتی که ما کرده بودیم، برای من روشن بود. بنابراین ما با همه قدرت و امید باید در صحنه باشیم. باید آمادگی برخورد ضربات سنگین هم داشته باشیم. دنیای سیاست همین است.