stat counter
تاریخ : شنبه, ۱ دی , ۱۴۰۳ Saturday, 21 December , 2024
  • کد خبر : 429384
  • 29 اسفند 1400 - 11:08
2

اوفارل گفت تو دیوانه‌ای!/ از وقتی فوتبالیست شدم، نوروز کنار خانواده‌ نبودم

اوفارل گفت تو دیوانه‌ای!/ از وقتی فوتبالیست شدم، نوروز کنار خانواده‌ نبودم

دروازه‌بان سابق تیم ملی و استقلال خاطرات جالبی از سال‌های حضورش در زمین چمن دارد.

قلم | qalamna.ir :

منصور رشیدی، دروازه‌بان سال‌های دور تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه استقلال که در مقطعی هم به عنوان مربی در تیم ملی و استقلال حضور داشته است، این روزها خارج از زمین‌های فوتبال به استراحت می‌پردازد.

فرا رسیدن سال ۱۴۰۱ و نوروز باستانی، بهانه‌ای خوب برای گفت‌وگو با این اسطوره نامدار فوتبال ایران شد که در ادامه می‌خوانید:

نوروز برای شما چه حس و حالی دارد و تداعی کننده چه خاطرات و احساساتی است؟

دو مرحله دارد. مرحله اول مربوط به کودکی و نوجوانی است و مقطعی هم مربوط به پیری و سال‌خوردگی می‌شود. زمانی که جوان بودم، قبل از فرارسیدن نوروز، پدر مرحومم ما را به بازار می‌برد و یک جفت کفش و لباس نو می‌خرید. البته این خریدها مشمول طول سال می‌شد و باید به هر طریق ممکن با آن‌ها مدارا می‌کردیم تا سال تحویل بعدی فرا برسد. موقع سال تحویل همگی سر سفره هفت سین می‌نشستیم و در دید و بازدیدها، “یک شاهی تا “دو زار” عیدی می‌گرفتیم. برای همین در هنگام نوروز خیلی ذوق داشتیم. لباس نو به تن می‌کردیم و پول زیادی هم به جیب می‌زدیم. این ارقام در آن زمان کم نبود.

در حال حاضر نوروز برای شما که جزو بزرگان خانواده و فوتبال هم محسوب می‌شوید، چه رنگ و بویی دارد؟

الان زیاد دلخوشی ندارم. اصلا نمی‌دانم عید چه روزی است. بیشتر به خاطر اعضای خانواده است که در کنارشان و در کنار سفره هفت سین هستم. دیگر دلمان خوش نیست. سعی می‌کنم به خاطر شادی بچه‌ها همراهشان باشم و عیدی بدهم.

چرا دل و دماغ سابق را ندارید؟

واضح است. وقتی می بینم در مملکت چه خبر است و خانواده‌ای پول ندارد روز خود را سر کند، چطور می‌توانم خوشحال باشم؟ وضعیت خیلی از زندگی‌ها در خوزستان خودمان خراب است. بعضی‌ها در مشاغل دولتی میلیاردها تومان حقوق می‌گیرند اما یک خانواده جا برای زندگی کردن ندارد. می‌دانید این حقوق‌های میلیاردی که به یک نفر پرداخت می‌شود، تبدیل به چند کانتینر می‌شد که کودکان در مناطق محروم به جای نشستن روی زمین خشک و سفت، در کلاس درس از آن استفاده کنند؟ همین چیزها ناراحتم می‌کند. ما آدم‌های بی‌غیرتی نیستیم که به فکر زن و بچه خودمان باشیم اما از هموطن و هم نوع خود غافل شویم. بچه های من کار خود را می کنند ولی آن بچه‌ها چه شرایطی دارند؟ آرزوی من این است که رفاه در تمام کشور وجود داشته باشد.

در گذشته و در دوران فوتبالتان، پیش آمده بود که در نوروز، راهی مسابقاتی شوید؟

همیشه ایران بودیم. در هنگام نوروز مسابقات باشگاهی را یک هفته‌ای تعطیل می‌کردند اما از وقتی فوتبالیست شدم، هیچ‌گاه در نوروز کنار خانواده‌ام در خوزستان نبودم. از سال ۴۷، ۴۸ که راهی تهران شدم، از خانواده‌ام دور ماندم. تقریبا ۱۹، ۲۰ ساله بودم که در تهران زندگی می‌کردم.

با کسی از جمله فوتبالی‌ها رفت و آمد داشتید؟

با هم‌بازی‌هایم در باشگاه و تیم‌ملی رفت و آمد داشتیم و در هنگام نوروز به دید و بازدید می‌پرداختیم ولی فامیلی نداشتم. در بیرون از باشگاه هم همدیگر را می‌دیدیم. دلخوشی ما همین بود که بیرون همدیگر را ببینیم و حال و هوایمان عوض شود. الان هم به همین صورت است. پیشکسوت‌ها را خیلی کم می بینیم ولی وقتی یک یا دو سال یک بار هم همدیگر را ببینیم، بسیار خوشحال می‌شویم و انگار گمشده خودمان را پیدا کرده‌ایم.

در این دیدارها با هم‌دوره‌های خودتان از چه می‌گویید؟

بعضی ها خیلی دلتنگ هستند. مثلا می گویند یادت است در فلان شهرستان بازی کردیم و چه اتفاقاتی رخ داد؟ خاطرات را زنده می‌کنیم و دمی با همدیگر خوشحال هستیم.

از میان فوتبالی‌ها با چه کسانی بیشتر صمیمی بودید؟

با چهار، پنج نفر صمیمی‌تر بودم. مرحوم پورحیدری، حجازی، مژدهی، علیرضا عزیزی، محمد صادقی حسین کازرانی؛ هر شب دور هم بودیم. بد از تمرین و بعد از مسابقه هر شب با همدیگر بیرون می‌رفتیم. بیشتر برای غذا خوردن یا شام و ناهار با هم می رفتیم. ولی اکثرا بعد از تمرین ها شام می‌خوردیم.

با کسی هم شوخی می‌کردید؟ خاطراتی هم دارید؟

در اردو بچه‌ها خیلی با من شوخی می‌کردند. نصی (نصرالله) عبداللهی خیلی با من صمیمی بود. ما همیشه هم اتاقی بودیم. گاهی به او می‌گفتم “نصی با من شوخی نکن، قاطی می کنما.” یک بار در اردوی تیم ملی بودیم که “نصی” سر شوخی را باز کرد. داشتیم هنداونه می‌خوردیم. او مرتب شوخی می‌کرد. به او چند بار گفتم “نصی شوخی نکن، قاطی می‌کنم” ولی او ادامه داد. دست آخر عصبی شدم و هنداونه را برداشتم که پرت کنم سمتش اما او فرار کرد. به دنبالش دویدم و به محض اینکه به سمتم برگشت، هنداونه را زدم به صورتش. هنداونه خیلی بد خورد به صورتش گفتم “یا صاحب الزمان! چشم هایش در آمد.” هنداونه قرمز بود و من می‌گفتم این خون است که در صورتش جاری است. خیلی بد جا خورده بودم ولی گفت چیزی نشده است. به او گفتم “به مهاجرانی نگو.” خاطراتی داریم با همدیگر.

شما در دوران مربیگری رایکوف هم شاگردش بودید. چه خاطراتی دارید؟

آن موقع جوان بودیم. شعورمان نمی رسید. نمی دانستیم او کیست. قدرش را نمی دانستیم. اذیتش می کردیم و او هم به زبان خودشان فحش می‌داد. این فحش خیلی بد بود. یک بار همین کلمه را به خانم رایکوف که خیلی خوب فارسی حرف می‌زد، گفتم. سریع خانم رایکوف گفت “وای، وای این حرف را نزن. این خیلی بد و زشت است.” گفتم “اگر زشت است، چرا شوهرت به ما می‌گوید؟” او هم گفت “دیگر نگو این حرف را.” فردا در تمرین رایکوف به سراغم آمد و گفت “چرا به خانم این حرف را زدی؟” گفتم “تو چرا به ما می‌گویی؟” اما به هر حال با اینکه فحش بدی بود، ورد زبان همه ما شده بود و همینطور تکرار می‌کردیم. (می‌خندد)

یعنی معنی این فحش را نمی‌دانستید؟

نمی دانستیم به چه معنی است اما می دانستیم که فحش بدی است. در خود یوگوسلاوی هم که رفته بودیم، این جمله را زیاد می‌گفتند.

رایکوف خیلی خوب فارسی حرف می‌زد؟

حدودا ۱۰ سال در ایران بود. من هیچ کسی را ندیدم که در یک سال فارسی را بهتر از رایکوف حرف بزند. خیلی باهوش بود. خیلی می فهمید. یک روانشناس بود. با بچه ها صحبت می کرد. می‌دانست به بقیه چه بگوید. بهترین مربی خارجی‌ای بود که به ایران آمد. اول برای تیم ملی آمده بود و بعد هدایت تاج را بر عهده گرفت.

پس در هر دو جا شاگردش بودید؟

در تیم ملی بازیکن رایکوف نبودم. من در سال ۴۸ تازه به ایران آمده بودم و دنبال تیم می‌گشتم. خدا پرویز خان ابوطالب رحمت کند که من را برای تیم‌ملی جوانان و امید در نظر گرفت. یک سال بازی کردم و بعد به تاج رفتم. اولین بازی من هم برای تیم می مقابل یونان بود.

تا به حال در سفرهای خارجی خود امکان داشته از هتل خارج شوید و احساس کنید که گم شده‌اید؟

من دو سال عضو تیم اسکای هاوک لس آنجلس بودم اما با من صحبت کردند و قول‌هایی دادند که راهی ایران شدم. من نسبت به زبان انگلیسی شناخت داشتم و هیچ وقت گم نشده ام.

با دیگر مربیان تیم ملی ارتباط خوبی داشتید؟ مثلا رابطه شما با مهاجرانی چطور بود؟

مهاجرانی با همه رفیق بود. سال ۵۳ که فرانک اوفارل را برای تیم ملی آورده بودند، مهاجرانی دستیارش بود. در ادامه مهاجرانی خودش سرمربی شد. دوره پرافتخاری داشتیم. مثلا وقتی در بازی‌های آسیایی قهرمان شدیم، در هفت دیدار از ۹ بازی من در درون دروازه بودم. ناصر (حجازی) هم بود.

خاطره‌ای از فرانک اوفارل دارید؟

مسابقاتی در ایران برگزار می‌شد که شوروی و یوگسلاوی هم حضور داشتند. اوفارل در دو، سه بازی از من استفاده نکرد اما خیلی با من صحبت می‌کرد. تا اینکه برای بازی‌های آسیایی راهی داودیه شدیم تا اردوی تیم ملی را برگزار کنیم. با خودم فکر کردم چرا او از من استفاده نمی‌کند؟ من آماده بودم و تمرین می‌کردم و مدعی هم بودم. برای حرف زدن با او به اتاقش رفتم. به مترجمش گفتم حرف‌هایم را به او منتقل کند. گفتم “من آمدم تیم ملی بازی کنم، نیامده‌ام که ذخیره باشم. آمده ام که فیکس بازی کنم. هیچ مشکلی ندارم. می‌خواهم فیکس باشم. اگر دروازه‌بان ذخیره باشم، ساکم را بر می‌دارم و می‌روم.” دیدم اخم‌ کرد و با ناراحتی گفت: “تو دیوانه هستی؟ در انگلیس هر کسی از خدایش است که در تیم ملی باشد. اگر روی تو حساب نمی کردم که با تو اینطوری صحبت نمی کردم.” به مترجمش گفتم که “بگو آنجا انگلیس است، اینجا ایران. می خواهم پیشرفت کنم.” اوفارل باز هم گفت “تو دیوانه‌ای! مغزت درست کار نمی کند. خوشحال باش که ملی پوش هستی. برو به تمریناتت بچسب و به فکر این موضوع نباش.” من رفتم تمریناتم را کردم و در بازی‌های آسیایی هم از ۹ بازی در هفت مسابقه بازی کردم.

انتهای پیام

هشتگ: , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.