استانیسلاوسکی می گوید: “دو چیز در اجرای نمایش ضروری است. نخست باید فکر نویسنده را کشف کنیم؛ بعد باید آن فکر را به شکلی تئاتری به نمایش در آوریم. اسم این شکل را من«بازی تئاتر» می گذارم و به دور آن نمایش را بر پا می سازم. ”
اجرای رنگ پریدهی «دکلره» که مدت زیادی است بر صحنهی تئاتر مستقل تهران جای گرفته و جریان دارد و حتی با تغییرات مداوم تیم بازیگری نیز به استحکام خود باقی مانده، خواستار خوانش گونه های مختلف خشونت در اجتماع است. موضوع مهمی که مهدی کوشکی آن را به شکل نمایشنامه درآورده و با بداهههای بازیگران و تزریق اخبار روز نیز هدف اجتماعی شدنش را بیش از پیش برای مخاطب تعریف میکند. چهارشخصیت دست و پا شکسته در ربط به هم، اغراق و اضافه گویی هایی که بفهماند آنها متهم اند، قاتل اند، مجرم یا بزهکارند و نشسته اند که اعتراف کنند، نه به شکل مواخذه که دقیقا در حالت خوش و بش و شرح حال! گاها بازجویی غیبی نیز مسیر میدهد به دیالوگ ها تا اتصالی صورت گیرد.
نوید محمدزاده قاتل است، زنش نیز در قتل هایی بسیار همراهی اش می کرده، دخترشان آواره و آسیب خورده است. زنی نسبتا نقاش، ترجیحا حامله هم از مقتولهای نهایی است که تراژدیای زیبا را در ملغمهی دیالوگهای اضافی رشد دهد. روایت کم کم بر مخاطب روشن می شود و این مهم، از گلایه ها و شکایت ها درباره آسیب های روز اجتماعی مثل کارتون خوابی، اعتیاد و تن فروشی، شعارهایی بی استعاره میدهد و دل تماشاگر را به خود جذب می کند که : آها ببین دارد اعتراض می کند! اما در این چهار تگ گویی طولانی که به ندرت در هم تنیده می شوند بازیگران حیاتی فراتر از نقش شان دارند، یعنی آنها به طور مثال هم نوید محمد زادهی سی ساله اند هم کسی که نقش مجرمی ۳۸ ساله را بازی میکند، یا دیگری شان، لیلی رشیدی که سعی داشت بگوید، لیلی رشیدی ام بی ارتباط با نقش مادر زی زی گولو، بلکه معلم نقاشی هستم. این فاصله گذاری های خوب از آب در نیامده، نمایش را بیشتر به سمت نمایش نامه خوانی جهت میدهد تا اجرایی پر تماشاگر بر صحنه. در مدت زمان طولانی اجرا بر صحنه نیز تیم بازیگری بسیار تغییر کرده، این آسان گیری در تعویضها هم دلیلی دیگر است بر وضوح سادگی در نقشهایی ساختگی، علی رقم ادعای مضمون اثر.
ویدئو پروژکشن نیز بر بزرگ نمایی چهره های چهار بازیگر کمک میکند تا مخاطب بیشتر به آنها نزدیک شود، اما تخت و بی کاربردی فراتر از این تا پایان چون شبکه ای تلوزیونی روشن است و ثبات دارد. هرچند همه ی اینها می تواند فضاسازی خوبی باشد بر روایت قاتل هایی که کمی از عقده هایشان می گویند، کمی از فهم و نزدیکی شان به هنر، تئاتر رفتن ها و موسیقی گوش دادن هایشان، حتی آنها از شناخت شان از عباس کیارستمی نیز کم نمیگذارند تا همه چیز به روز بماند اما به شمایل کلی اثر کمکی نمی کند و گوشه ای از آن را محکم نمی سازد. دختر نوجوان شان رپ می خواند، زن آرایشگر که نسبتا هرزه است از کلیشه های آرایشگاهی میگوید و نقاش هم چنان بر قوام نیافتگی نقشش پا فشاری میکند تا به پایان که ما می فهمیم اینها چه شد که به این وضع در آمدند، گرفتار شدند و بسیار جنازه ها با اسید حل کردند و به چاه فرستادند، که درس هایی از اجتماع بگیریم که قاتل ها حتی می توانند هنرمند باشند و آغشته به خشونت. اما رنگ پریدگی و بی کفایتی نقش ها از ابتدا تا پایان سرگشته روایت گرند، در واقع آنها راوی چیزی هستند پخته تر از خودشان، برای همین است که تصنع در دیالوگ هایشان موج می گیرد و حرف مد روز دکلره کردن موها و رپ خوانی ها توجیهی در پایان ندارند، مضمون و یا خواسته ی اصلی دکلره تا پایان رنگ پریده و حتی بی رنگ می ماند.
درباره ی تئاتر بی رنگ و لعاب دکلره
شیرین کاظمیان – کارشناش تئاتر
قلم | qalamna.ir :
هشتگ: تئاتر
سلام سرکار خانم کاظمیان
عذرخواهی میکنم بابت نظر و تکست نسنجیده ای که در پای عکس شما نوشتم و باعث آذردگی خاطر شما شد. واقعا بجز نوشتن جمله ای طنز هیچ منظوری نداشتم.باز هم عذرخواهی میکنم.
ارادتمند
برادر شما آرش خراط از گرگان