گروه سیاسی:روزنامه شرق نوشت: هیچکدام از نامزدهای انتخاباتی که تاکنون ثبتنام کردهاند برای آحاد مردم شوقبرانگیز نیستند.
این نکته به خصلتهای فردی آنان بازنمیگردد؛ طرفه آنکه برخی از این نامزدها ازجمله محمود احمدینژاد تغییر وضعیت را درنیافته و با بالارفتن از نردههای وزارت کشور تلاش میکند جذابیت ازدسترفته خود را بازیابد. این مواجهه با مردم، بیاحترامی به شعور آنان و کلیشهای است از جنس رفتار احمدینژاد در سال ۸۴. امروز این رفتارها نهتنها جذابیت ندارد، بلکه به این پرسش عمق بیشتری میدهد که چگونه این مرد توانسته هشت سال بر مسند بالاترین مقام اجرائی کشور تکیه بزند!
اغلب نامزدهای انتخاباتی از هر جناح و طیف درک روشنی از تغییرات اجتماعی ندارند و هیچکدام این تغییرات را که در سطح و عمق جامعه رخ داده است، نمایندگی نمیکنند. ازاینرو اصولگرایان به رأی ایدئولوژیک خود امیدوارند و تجسد واقعی آن را در گرو حضور ابراهیم رئیسی میبینند و باور دارند با نامزدی او میان نیروهای اصولگرا ائتلاف و اتحادی شکل میگیرد که منجر به پیروزی آنان خواهد شد؛ برداشتی که چندان دور از واقعیت نیست. اصلاحطلبان هم معتقدند هنوز برخی از مردم به اصلاحات باور دارند و دلبسته آناند. این برداشت، برداشتی ایدئولوژیک از ایده اصلاحات است که با جوهره غیرایدئولوژیک آن تناقض دارد. اما اصلاحطلبان بیش از هر چیز مترصد پیروزی در انتخاباتاند و چندان به اینکه چه کسانی، چگونه و چرا به آنان رأی خواهند داد، التفاتی ندارند؛ بر این باورند که پیروزی وسیلهاش را توجیه میکند.
این روش بسیاری از حامیان و برخی اصلاحطلبان را نگران کرده است که نکند اصلاحطلبان در دقیقه ۹۰ به سمت علی لاریجانی گام بردارند و او را نامزد نهایی خود یا مورد حمایتشان قلمداد کنند. بگذریم؛ واکاوی تاکتیکهای انتخاباتی جناحهای سیاسی هدف این یادداشت نیست. تأکید بر این نکته است که اصولگرایان و اصلاحطلبان در شرایط کنونی به یک میزان ایدئولوژیک شدهاند و درپی آرایش آرای ایدئولوژیک خود هستند. اصلاحطلبان و اصولگرایان به یک نسبت ایدئالیستاند و فکر میکنند با تغییر «ذهنهای انسانی» تغییری شگرف در جامعه رخ خواهد داد. غافل از اینکه بدون تغییرات اجتماعی، خاصه اقتصادی، دگرگونی اساسیای در جامعه صورت نخواهد گرفت؛ باوری که موجب شده است هر دو جناح سالها با دردستداشتن قوه مجریه نتوانند از هژمونی خود صیانت کرده و آن را زنده نگه دارند. جناحهای سیاسی ایران در این چهار دهه نتوانستند از مرحله اقتصاد رانتی به سلامت عبور کنند و در گیرودار منافع صنفی بازماندن و طبقه مورد حمایتشان فراگیر نشد. هژمونی ابدی نیست، بلکه باید پیوسته برای بقای آن مبارزه کرد و حفظ اقتدار طبقه (هژمون) مستلزم این اقتدار در همه حوزههای جامعه مدنی است. حیات این اقتدار وابسته به مصالحهها و ائتلاف با دیگر گروههای جامعه است؛ اتفاقی که تقریبا در هیچکدام از دولتهای انقلاب رخ نداده است. دولت سازندگی با حضور چشمگیر تکنوکراتها طبقه متوسط اقتصادی (تجاری) را نمایندگی میکرد و دولت اصلاحات طبقات متوسط فرهنگی (نخبه) را. دولت مهرورزی با پولپاشی در میان طبقه فرودست درصدد حفظ آرای خود بود و این طبقه نتوانست طبقات دیگر را نمایندگی کند. پس اگر بگوییم دولتهای پس از انقلاب به شکافهای طبقاتی دامن زدهاند بیراه نگفتهایم. دولت اعتدال «تقاطع استراتژیک» همه دولتهاست. تقاطع استراتژیک یعنی حفظ شرایط موجود. در تقاطع استراتژیک همه جریانهای سیاسی موظفاند برای حفظ و دفاع از آنچه به آنان امکان حضور در انتخابات را داده پایبند باشند. نکته اساسی این است چگونه از این تقاطع استراتژیک میتوان به سمت مردم و تغییرات اجتماعی که محصول فرایند موتور اجتماعی است، گامهای مؤثری برداشت. با التفات به این نکته که مردم وضعیت کنونی را حاصل عملکرد همه دولتهای بعد از انقلاب میدانند. ازاینرو هر یک از نامزدهای انتخاباتی برای عبور از این بزنگاه (تقاطع استراتژیک) تاکتیکهای خاصی را پیش گرفتهاند. یکی همچون احمدینژاد با تخریب نهادهای رسمی، یکی همچون مصطفی تاجزاده با انتقاد از نهادهای رسمی و تهییج جامعه مدنی در خواب فرورفته و یکی با تأکید بر ناکارآمدی دولتهای پیشین و اقتدار خود و یکی با انتقاد از ماهیت و وضعیت دولت، در صددند با حفظ شرایط موجود از این تقاطع استراتژیک بگذرند. آنچه روشن است هیچیک از نامزدها در کوتاهمدت نمیتوانند به فرایند موتور تغییرات اجتماعی تن بدهند، چراکه بیش از هر چیز آنان محصول این تغییرات اجتماعی نیستند.
این نکته به خصلتهای فردی آنان بازنمیگردد؛ طرفه آنکه برخی از این نامزدها ازجمله محمود احمدینژاد تغییر وضعیت را درنیافته و با بالارفتن از نردههای وزارت کشور تلاش میکند جذابیت ازدسترفته خود را بازیابد. این مواجهه با مردم، بیاحترامی به شعور آنان و کلیشهای است از جنس رفتار احمدینژاد در سال ۸۴. امروز این رفتارها نهتنها جذابیت ندارد، بلکه به این پرسش عمق بیشتری میدهد که چگونه این مرد توانسته هشت سال بر مسند بالاترین مقام اجرائی کشور تکیه بزند!
اغلب نامزدهای انتخاباتی از هر جناح و طیف درک روشنی از تغییرات اجتماعی ندارند و هیچکدام این تغییرات را که در سطح و عمق جامعه رخ داده است، نمایندگی نمیکنند. ازاینرو اصولگرایان به رأی ایدئولوژیک خود امیدوارند و تجسد واقعی آن را در گرو حضور ابراهیم رئیسی میبینند و باور دارند با نامزدی او میان نیروهای اصولگرا ائتلاف و اتحادی شکل میگیرد که منجر به پیروزی آنان خواهد شد؛ برداشتی که چندان دور از واقعیت نیست. اصلاحطلبان هم معتقدند هنوز برخی از مردم به اصلاحات باور دارند و دلبسته آناند. این برداشت، برداشتی ایدئولوژیک از ایده اصلاحات است که با جوهره غیرایدئولوژیک آن تناقض دارد. اما اصلاحطلبان بیش از هر چیز مترصد پیروزی در انتخاباتاند و چندان به اینکه چه کسانی، چگونه و چرا به آنان رأی خواهند داد، التفاتی ندارند؛ بر این باورند که پیروزی وسیلهاش را توجیه میکند.
این روش بسیاری از حامیان و برخی اصلاحطلبان را نگران کرده است که نکند اصلاحطلبان در دقیقه ۹۰ به سمت علی لاریجانی گام بردارند و او را نامزد نهایی خود یا مورد حمایتشان قلمداد کنند. بگذریم؛ واکاوی تاکتیکهای انتخاباتی جناحهای سیاسی هدف این یادداشت نیست. تأکید بر این نکته است که اصولگرایان و اصلاحطلبان در شرایط کنونی به یک میزان ایدئولوژیک شدهاند و درپی آرایش آرای ایدئولوژیک خود هستند. اصلاحطلبان و اصولگرایان به یک نسبت ایدئالیستاند و فکر میکنند با تغییر «ذهنهای انسانی» تغییری شگرف در جامعه رخ خواهد داد. غافل از اینکه بدون تغییرات اجتماعی، خاصه اقتصادی، دگرگونی اساسیای در جامعه صورت نخواهد گرفت؛ باوری که موجب شده است هر دو جناح سالها با دردستداشتن قوه مجریه نتوانند از هژمونی خود صیانت کرده و آن را زنده نگه دارند. جناحهای سیاسی ایران در این چهار دهه نتوانستند از مرحله اقتصاد رانتی به سلامت عبور کنند و در گیرودار منافع صنفی بازماندن و طبقه مورد حمایتشان فراگیر نشد. هژمونی ابدی نیست، بلکه باید پیوسته برای بقای آن مبارزه کرد و حفظ اقتدار طبقه (هژمون) مستلزم این اقتدار در همه حوزههای جامعه مدنی است. حیات این اقتدار وابسته به مصالحهها و ائتلاف با دیگر گروههای جامعه است؛ اتفاقی که تقریبا در هیچکدام از دولتهای انقلاب رخ نداده است. دولت سازندگی با حضور چشمگیر تکنوکراتها طبقه متوسط اقتصادی (تجاری) را نمایندگی میکرد و دولت اصلاحات طبقات متوسط فرهنگی (نخبه) را. دولت مهرورزی با پولپاشی در میان طبقه فرودست درصدد حفظ آرای خود بود و این طبقه نتوانست طبقات دیگر را نمایندگی کند. پس اگر بگوییم دولتهای پس از انقلاب به شکافهای طبقاتی دامن زدهاند بیراه نگفتهایم. دولت اعتدال «تقاطع استراتژیک» همه دولتهاست. تقاطع استراتژیک یعنی حفظ شرایط موجود. در تقاطع استراتژیک همه جریانهای سیاسی موظفاند برای حفظ و دفاع از آنچه به آنان امکان حضور در انتخابات را داده پایبند باشند. نکته اساسی این است چگونه از این تقاطع استراتژیک میتوان به سمت مردم و تغییرات اجتماعی که محصول فرایند موتور اجتماعی است، گامهای مؤثری برداشت. با التفات به این نکته که مردم وضعیت کنونی را حاصل عملکرد همه دولتهای بعد از انقلاب میدانند. ازاینرو هر یک از نامزدهای انتخاباتی برای عبور از این بزنگاه (تقاطع استراتژیک) تاکتیکهای خاصی را پیش گرفتهاند. یکی همچون احمدینژاد با تخریب نهادهای رسمی، یکی همچون مصطفی تاجزاده با انتقاد از نهادهای رسمی و تهییج جامعه مدنی در خواب فرورفته و یکی با تأکید بر ناکارآمدی دولتهای پیشین و اقتدار خود و یکی با انتقاد از ماهیت و وضعیت دولت، در صددند با حفظ شرایط موجود از این تقاطع استراتژیک بگذرند. آنچه روشن است هیچیک از نامزدها در کوتاهمدت نمیتوانند به فرایند موتور تغییرات اجتماعی تن بدهند، چراکه بیش از هر چیز آنان محصول این تغییرات اجتماعی نیستند.